به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 41
  1. #11
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array

    RE: چه جوری بگم؟!

    با سلام
    del عزیز به نظر من اگر در زمان هایی که احساس میکنید همسرتون با آنچه که باید باشه فاصله داره و این باعث سردی شما نسبت به ایشون میشه به صفاتی فکر کنید که در ایشون بارز و آشکار هست و همه افراد به راحتی نمی تونند این صفات رو در خودشون پرورش بدند.
    در مواقعی هم که دیگران با صحبت هاشون باعث آزار و تردید شما میشند سعی کنید همین صفات رو برای انها نیز بازگو کنید.
    من با توجه به تاپیک های خودتون و با اجازتون چند تا از صفات خوب همسرتون رو اینجا لیست میکنم که باز با توجه به تاپیک های مختلف تالار این صفات رو به راحتی نمیشه در هر فردی یافت.
    1- منعطف هستند و تمایل به تغییر و پیشرفت دارند (فکر میکنم سرعت این پیشروی کاملا محسوسه)
    2- مسئولیت پذیر و کاری هستند و آینده شما و فرزنده آیندتون به شدت واسشون اهمیت داره
    3- سالم هستند و در تلاشند که در کلیه موارد شما رو درک کنند
    4- با اینکه تحصیلات شما بالاتر از ایشون هست شما رو ترغیب و تشویق به ادامه تحصیل میکنند و مانع پیشرفت کاری و تحصیلی شما نمیشوند
    5- شاد و خوش صحبت هستند
    و...
    فکر میکنم که مادر ایشون هم مادرشوهر خوبی واسه شما هستند .

    کافیه یه سر به تاپیک های دیگه بزنید خیلی از همسران چه خانم چه آقا در تلاشند که حداقل یکی از این صفات رو در همسرشون(که تحصیلات آکادمیک داره) پرورش بدند
    من اگه جای شما باشم در جواب دوستان و آشنایانی که به تحصیلات همسرم حساسیت دارند میگم "اگه یکبار دیگه هم همسرم از من خواستگاری کنه با شناختی که الآن از ایشون دارم حتی اگر کمتر از این هم تحصیلات داشت میپذیرفتم "

    شاد باشید

  2. 8 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    صبا_2009 (سه شنبه 14 مهر 88)

  3. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 96 [ 15:33]
    تاریخ عضویت
    1387-11-29
    نوشته ها
    1,732
    امتیاز
    22,684
    سطح
    93
    Points: 22,684, Level: 93
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 666
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    4,250

    تشکرشده 4,202 در 1,430 پست

    Rep Power
    189
    Array

    RE: چه جوری بگم؟!

    تنها كسي كه بيتر از همه نظرش براي همسرت مهمه شمايي....فقط شما ....همونطور كه تا حالا ازش حمايت كردي بازم ادامه بده البته نه با حالتي كه حس كنه داري ترحم يا تحقيرش ميكني....محكم باش

    نقل قول نوشته اصلی توسط del
    بهم گفت: تو هم بیشتر از این اصرار و پافشاری روی این قضیه نکن که به حالت لج بازی تبدیل بشه و من رو بیشتر و بیشتر حساس تر کنه!
    اين جمله رو ممكنه براي بار دومو از همسرت نشنوي.....دفعه بعد جملشو عملا بهت نشون ميده پس خيلي جدي بگيرش....

    يه نكته ديگه كه خودمم باهاش درگيرم البته ماله من برعكسه:::اگه اين پيشنهاد دوستانه و آينده نگريت رو بيشتر از حد ادامه بدي براي همسرت اين فكر پيش مياد كه دلتو زده و ديگه مثل سابق نميخواي و نميتوني از بودن باهاش لذت ببري در نتيجه بد خلق ميشه بهونه گيري ميكنه و اوضاع زدگيت تيره و تار ميشه.....سعي كن بيشتر رو خودت كار كن....به باهوش بودن همسرت افتخار كن و به مدركش فكر نكن.....

    حس طرد شدن از طرف معشوق حتي اگه حقيقت هم نداشته باشه( فقط توي ذهن باشه )ميتونه كام هر ادمي رو تلخ كنه

  4. 5 کاربر از پست مفید parnian1 تشکرکرده اند .

    parnian1 (سه شنبه 19 آبان 88)

  5. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 27 دی 90 [ 16:26]
    تاریخ عضویت
    1388-1-09
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    2,955
    سطح
    33
    Points: 2,955, Level: 33
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 37 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چه جوری بگم؟!

    del عزيز
    سلام ، عزيزم وقتي تعداد فارق التحصيلان دانشگاه بيشتر دختران عزيز هستند اگه همه ما براي ازدواج منتظر حتماهمسري با تحصيلات دانشگاهي بخواهيم. گاها خواهي ديد عمر به تنهاي سپري شد.
    عزيزم همسر من وخيلي از خانمهاي دور و اطراف ما از داشتن تحصيلات دانشگاهي بي بهره اند، خوب اگر تحصيلات آكادميك داشتند خيلي بهتر بود ولي اين واقعيت را بايد پذيرفت.من قبل از ازدواج حتي حاضر به ديدن خواستگاراني كه ليسانس هاي معمولي داشتند نمي شدم .مثلا اگر مي گفتند فلاني ليسانس جغرافيا داره ميگفتم خوب با اين ليسانس چه كاري ميخواهد انجام بدهد.اما بعدها در نهايت افتخار و خوشبيني با آقا پسري آشنا شدم كه پزشك بود .باور كن بدترين و بيمارگونه ترين رفتارهايي كه يك مرد ميتواند در حق يك زن انجام دهد از اين آقا سر ميزد. با ظاهري بسيار زيبا ومعقول اما..............
    اما وقتي با همسرم آشنا شدم ديدم يك مرد بدون تحصيلات هم مي تونه رنگ زندگي را برات عوض كنه.
    شوهر من شايد ژست هاي يك آدم تحصيل كرده رانداره و خيلي جاها كه من دلم مي خواهد اتو كشيده باشه نيست ولي تو زندگي هم همانقدر ساده و راحت با مسائل برخورد ميكنه و از بيشتر لحاظ هيچ دغدغه و اظطرابي به من وارد نميكنه ضمن اينكه بسيار احترام همسر و خانواده راهم داره و .............
    حال من ميدونم همه چيزر ا نمي توان باهم داشت .براي داشتن بعضي اولويتها بايد از بعضي ديگر گذشت.

  6. 5 کاربر از پست مفید مهناز پويا تشکرکرده اند .

    مهناز پويا (سه شنبه 14 مهر 88)

  7. #14
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    142
    Array

    RE: چه جوری بگم؟!

    دوستان عزیز و مهربونم از همتون ممنونم، از اینکه همراهم بودید و هستید! از اینکه درکم می کنید و نظر میدید و راهنمایی ام میکنید. بخصوص از صبا جون عزیزم که الحق و الانصاف تمام صفاتی رو که نوشتند در همسرم وجود داره و من از این بابت و از بابت یادآوری زیبا و قشنگت ممنونم. بله! درسته! مادرشوهرم هم خیلی خانوم خوب و شاید بعضی وقت ها بهتر از مادر برام بودند. بچه ها من نمی تونم هیچ کدوم از صحبت های شما رو ندیده بگیرم و کاملا قبول هم دارم حرفها و گفته های شما عزیزان رو.
    ولی! من از این موضوع می ترسم که نکنه من وقتی کنار همسرم هستم دارم یه جورایی از آرزوهام، از خواسته هام، از چیزهایی که می تونستم داشته باشم و ندارم، فرار می کنم؟ و به همین دلیل هم باشه که حرفهای دیگرون برام سنگین مییاد؟! نکنه من وقتی کنار همسرم هستم دارم از خودم فرار می کنم؟ از اون چیزی که بودم و هستم دارم فرار می کنم و سعی می کنم که خودم رو فراموش کنم؟ سعی می کنم دنیای درونیم و خواسته هاش رو از یاد ببرم و وقتی فکر می کنم نکنه وقتی یه مدتی از زندگیم گذشت و بچه ای به جمع مون اضافه شد یه روزی این آمال و آرزوها سر باز کنه و مثل یه عقده ی قدیمی زندگیم رو برهم بزنه؟
    بچه ها نمی خوام بگم که همه ی زندگیم و عواطفم شده فکر کردن به این موضوع ها و افکار ولی می خوام بگم که اینها یه گوشه ی ذهنم همیشه جا داشته و بعضی موقع ها فکر می کنم نکنه همین موضوعات واسه زندگیم مشکل ساز بشه! و دلم می خواد تا می تونم همین حالا این موضوعات رو حل کنم!
    بچه ها دارم میرم خونه، دیگه ذهنم یاری نمی کنه، بعدا می بینمتون!

  8. کاربر روبرو از پست مفید del تشکرکرده است .

    del (چهارشنبه 15 مهر 88)

  9. #15
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    142
    Array

    RE: چه جوری بگم؟!

    سلام بچه ها! امیدوارم که خوب باشید!
    می دونید چیه! امروز دانشگاه بودم، دقیقا یکی از بچه های هم دانشگاهی قدیمیم رو که دیدم که یه رابطه ی آشنایی خیلی دور با همسرم اینها داشت، یعنی خانواده اش یه جورایی همسایه ی مادربزرگ همسرم میشدن و در جریان ازدواج من بود، تا من رو دید، اولین سوالی که پرسید این بود: ببین تو سختت نیست که شوهرت تحصیلات دانشگاهی نداره؟ می خواست از خواستگاری که براش اومده بود بگه و این یه بهونه بود! همیشه یعنی قبل از اینکه با شما صحبت کنم اگر کسی این سوال رو ازم می پرسید بهش میگفتم: چرا! ولی خوب خودشم دوست داره که درسش رو بخونه و ادامه تحصیل بده! بهم قول داده که اگر وقت کرد در اولین فرصت درسش رو بخونه!
    اما بچه ها باورتون میشه امروز با اعتماد به نفس بالا، به دوستم گفتم: مهم نیست که درس خونده باشه یا نه! اون چیزی که توی زندگی مهمه، یکی فهم و شعور طرفه، مهم تر از اون اخلاق و چشم پاکیش هست و یعد از اون ذهنیتی که نسبت به رشد و پیشرفت توی ذهنش داره مهمه! بعد از اینکه یکم از خوبی هام همسرم و یه قسمتی از زندگیم براش گفتم، گفت: خوب! یعنی برات مهم نیست که ادامه تحصیل بده یا نه؟ گفتم: به نظرت چرا برادرت با اینکه فوق دیپلم معماری داشت الان مثل همسر من و دقیقا شغل همسر من رو انتخاب کرده برای ادامه راهش! گفت: نه! برادر من قبلا توی شرکتی کار می کرد که درآمد خوبی نداشت، الان میگه چند سالی رو توی این کار باشم، یه ماشین و خونه که خریدم بعد! گفتم: خیلی ها، حتی دوستان همسرم که الان لیسانس دارن، بهش همین رو گفتن که تو توی این چند سال هم سابقه ی کاری و تخصصت بیشتر از ما شده و هم درآمد خوبی برای خودت درست کردی و ما تازه الان باید پی کاری باشیم که برامون سابقه بشه! بعد از اینکه با قاطعیت از اخلاق و درک و شعور و مهربونی همسرم دفاع کردم و بیان کردم، بهم گفت: چه جوری شوهرت رو تور کردی؟!
    بچه ها خیلی خوشحالم که بهم اعتماد به نفس دادید تا یه سری حقایقی رو که داشتم و از چشمم دور بود رو با چشم باز ببینم و نسبت به اونها فکر کنم! واقعا از همتون ممنونم، اما دوست دارم که به یه پذیرش قلبی در مورد این موضوع برسم، این نباشه که امروز با صحبت های شما قبول کنم، اون وقت دو روز دیگه که دو تا آدم دیگه دیدم یا توی محیطی قرار گرفتم یا نه! اصلا مشکلی برای زندگیم پیش اومد، باز فیلم یاد هندوستان بیافته که کاش! و ای کاش! بچه ها خواهش می کنم که در این مورد بهم کمک کنید و راهنمایی کنید.
    ممنون میشم از شما عزیزان!

  10. 5 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (جمعه 24 مهر 88)

  11. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 فروردین 91 [ 08:41]
    تاریخ عضویت
    1388-1-27
    نوشته ها
    435
    امتیاز
    5,116
    سطح
    45
    Points: 5,116, Level: 45
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,281

    تشکرشده 1,260 در 376 پست

    Rep Power
    59
    Array

    RE: چه جوری بگم؟!

    آفرین دل عزیز خیلی خوب جواب دادی
    واقعا اینی که می گی حقیقت داره بزار یه چیزی بگم شاید باورت نشه توی شرکتی که همسره من کار ممی کنه همه مهندس کامپیوتره لیسانس و فوق لیسانس و ....
    ولی سرپرست بخش ITاین شرکت یه پسریه که دیپلم داره با معدل 12!!!!!!!!!!!!! باورش یکم سخته ولی این آدم مخ کامپیوتره و هیچ کدوم از اون لیسانسها و فوق لیسانس ها به پاش نمی رسن توی یه مهمونی همسرم این آقا رو بهم نشون داد اگه بهم نمی گفت که دیپلمه من فکر می کرده حداقل فوق لیسانس باشه چون فوق العاده مودب و با شخصیت بود
    این و مطمئن باش که مدرک دانشگاهی برای آدما شخصیت نمی آره این حرف و من بهش ایمان دارم تو هم بهش ایمان پیدا کن
    یه لحظه تصور کن همسرت یه آدمی بود با مدرک دکترا و زبانزد عام و خاص ولی تو در تنهایی خودتون در کنارش احساس خوشبختی نمی کردی آیا اون موقع نظر مردم بیشتر برات مهم بود یا لذت زندگی کردن در کنار کسی که دوستش داری؟؟؟؟؟

    تجربه به من ثابت کرده زندگی با آدمایی که ادعای کمتری دارن ساده ترو قشنگ تره

  12. 4 کاربر از پست مفید mamfred تشکرکرده اند .

    mamfred (پنجشنبه 24 تیر 89)

  13. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 27 دی 90 [ 16:26]
    تاریخ عضویت
    1388-1-09
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    2,955
    سطح
    33
    Points: 2,955, Level: 33
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 37 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چه جوری بگم؟!

    نقل قول نوشته اصلی توسط mamfred
    آفرین دل عزیز خیلی خوب جواب دادی
    واقعا اینی که می گی حقیقت داره بزار یه چیزی بگم شاید باورت نشه توی شرکتی که همسره من کار ممی کنه همه مهندس کامپیوتره لیسانس و فوق لیسانس و ....
    ولی سرپرست بخش ITاین شرکت یه پسریه که دیپلم داره با معدل 12!!!!!!!!!!!!! باورش یکم سخته ولی این آدم مخ کامپیوتره و هیچ کدوم از اون لیسانسها و فوق لیسانس ها به پاش نمی رسن توی یه مهمونی همسرم این آقا رو بهم نشون داد اگه بهم نمی گفت که دیپلمه من فکر می کرده حداقل فوق لیسانس باشه چون فوق العاده مودب و با شخصیت بود
    این و مطمئن باش که مدرک دانشگاهی برای آدما شخصیت نمی آره این حرف و من بهش ایمان دارم تو هم بهش ایمان پیدا کن
    یه لحظه تصور کن همسرت یه آدمی بود با مدرک دکترا و زبانزد عام و خاص ولی تو در تنهایی خودتون در کنارش احساس خوشبختی نمی کردی آیا اون موقع نظر مردم بیشتر برات مهم بود یا لذت زندگی کردن در کنار کسی که دوستش داری؟؟؟؟؟

    تجربه به من ثابت کرده زندگی با آدمایی که ادعای کمتری دارن ساده ترو قشنگ تره
    كاملا موافقم .
    ما به مردهايي با عنوان هاي عالي ولي ناموفق در زندگي زناشويي ميگيم شوهر ويتريني
    ويترين خوبي دارن ولي تو زندگي جالب كه نيستند هيچ بد هم هستند .
    من خودم هيچ وقت به هيچ كس اجازه ندادم در مورد مدرك شوهرم اظهار نظر كنه . و در موارد ديگه اصلا همكارا و غريبه ترها نمي دونند مدركش چي هست.
    اين موضوع خيلي شخصيه و به من و اون مربوط ميشه نه ديگران.

  14. #18
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    142
    Array

    RE: چه جوری بگم؟!

    دوست خوبم هم ناراحتم هم خوشحال! اصلا نمی دونم چیکار کنم! روز پنج شنبه شب وقتی رفته بودیم خونه مادرشوهرم اینها برای شام، بعدش مادرشوهرم گفت: یه دوست دارم که قبلا چندین سال توی محله ی قدیمی مون با هم همسایه بودیم، چندین بار اومده خونمون و دلش می خواد که تو رو ببینه! به شوهرم گفت: امروز هم اومده بود، شما ها نبودید! گفت: اگر دوست دارید الان همگی با هم بریم خونشون، خیلی دلش می خواد که خانومت رو ببینه! خلاصه همسرم هم گفت: اگر من راضی باشم، هماهنگ کنیم بریم! من گفتم: اشکالی نداره، بریم برگشتنی هم یه دوری می زنیم، خلاصه رفتیم، می دونید چیه! دقیقا دختر دوست مادرشوهر من همکلاسی دوران هنرستانم بود، که اتفاقا چون چند سالی هم همسایه بودند خوب، شوهرم و خانواده اش رو میشناخت! شروع کردیم از دوران قدیم گفتن و این جور حرفها، باز هم کار کشیده شد به حرف تحصیلات همسرم، مادر این خانواده به همسرم گفتند: شما ناراحت نیستی از اینکه درست رو ادامه ندادی؟ همسرم با افتخار و با اعتماد به نفس بالا گفتن نه! همه خندیدند! گفت: باور کنید که خدا رو شاهد می گیرم که خیلی از زندگیم راضیم، اصلا ناراحت این نیستم که درس نخوندم.
    و اما من باز وقتی با دوستم تنها شدیم، سریع گفت: من فکر می کنم سخت باشه که حالا شما می خوای لیسانس بگیری اما همسرت حتی دیپلم هم فکر می کنم نداشته باشه؟
    حالا بگذریم که من باز هم با اعتماد به نفس بالا پاسخ ایشون رو دادم و اظهار رضایت از زندگیم و از همسرم کردم اما بچه ها خسته شدم، دور و برم و اشخاصی که باهاشون مراوده دارم و هم صحبت میشم حتی، دارن اذیتم میکنن، نمی دونم، می ترسم، دیگه خسته شدم از حرفهای این و اون!
    داشتم همه چیز رو خراب می کردم، ولی خدا رو شکر که تونستم کنترل کنم! همون شب دیگه از بس این چند وقته این جور حرفها رو دیگرون بهم زده بودند اعصابم بهم ریخته بود، سر یه موضوع بیخودی همسرم رو ناراحت کردم، تازه عصبانیش هم کردم، نمی دونم از درس خوندن از بهم نیومدنمون گفتم و از اینکه این موضوع همیشه خواسته ی دلم بوده، تا اینکه شاید در آینده این موضوع روی زندگیمون و حتی روی احساسات من اثر منفی بگذاره، براش گفتم.
    بچه ها نمی دونید چقدر عصبانی شد! البته خیلی خوب برخورد کرد که خودش رو کنترل کرد یعنی عصبانیتش رو کنترل کرد و بهم گفت: باور نمی شد یه روزی بهم بگی به خاطر اینکه درس نخوندی من دیگه تو رو نمی خوام! خلاصه هم خودم رنجیدم هم همسرم رو رنجوندم! آخه! این موضوع مثل یه خوره افتاده به جونم، بچه ها دارم اذیت میشم!!!
    یه روز جمعه که همسرم میخواست بعد از یه هفته خونه استراحت کنه آرامشش رو ازش گرفتم، بهم میگه: دیگه احساس می کنم بهت اعتماد ندارم، هر وقت رفتی دانشگاه اومدی، با ناراحتی و اخم و تخم باهام برخورد کردی؟! می ترسم چند سال بعد بهم بگی، بخاطر درسم این زندگی رو نمی خوام و من رو هم نخوای؟!
    خلاصه بهش گفتم: که با جون و دلم دوستش دارم، بهش گفتم: حتی الان که این حرفها رو بهت زدم از اینکه ناراحتت کردم بیشتر ناراحتم! بهش گفتم: که من عاشقانه دوستت دارم و به وجودت، به مسئولیت پذیریت، به اینکه حتی وقتی یه لامپ توی این خونه میسوزه، تو همه ی دغدغه ات این میشه که اون رو تعویض کنی، بهت افتخار می کنم، اما خودم هم می ترسم، می ترسم این بشه مثل یه عقده که نتونم حلش کنم! گفت: من الان نمی تونم، شرایطش رو ندارم، اصلا شاید تا بیست سال آینده هم نتونستم درس بخونم! اون وقت چی؟ گفتم: نمی دونم، خواهش می کنم کمکم کن که این مشکلم رو حل کنم!
    بهم میگه تو جوری رفتار می کنی که من اعتماد به نفسم رو از دست دادم، هر جا میریم، هر جا میاییم، میگی: چرا! این حرف رو زدی؟ چرا پرحرفی کردی؟ چرا؟ و چرا؟ گفت: داری مثل یه بچه ی 6 ساله با من رفتار میکنی؟ جوری که انگار من مغز ندارم! انگار من هیچی نمی فهمم! بچه ها راست میگه! خسته شدم بس که بهش گیر دادم! من میخواستم که هردومون خوب باشیم اما دارم راه رو اشتباه میرم، من دارم همسرم رو اذیت میکنم، من دارم ناخواسته موجبات رنجشش از این زندگی رو ایجاد میکنم! بهم میگی: اصلا میدونی داری با من چی کار می کنی؟ تو داری عزت نفس من رو میگیری؟
    امروز بهش گفتم: من دلم می خواست همیشه هردومون بهترین باشیم، اما اگر با این کارهام دارم اذیتت میکنم، خواهش می کنم که کمکم کنی که این عادتم رو ترک کنم؟ اگر حرفی زدم که احساس کردی دارم گیر میدم حتما بهم تذکر بده! من باید این اخلاقم رو ترک کنم؟
    بچه ها کمکم کنید!
    هم در زمینه ی ترک این اخلاق و عادت و هم در زمینه ی اون گره ای که توی ذهنم هست در مورد تحصیلات همسرم!

    راستی بچه ها در این مورد که چه جوری از این به بعد به دیگران اجازه دخالت در امور شخصی زندگیم رو ندم، هم راهمایی و کمک می خوام؟

  15. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 فروردین 91 [ 08:41]
    تاریخ عضویت
    1388-1-27
    نوشته ها
    435
    امتیاز
    5,116
    سطح
    45
    Points: 5,116, Level: 45
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,281

    تشکرشده 1,260 در 376 پست

    Rep Power
    59
    Array

    RE: چه جوری بگم؟!

    سلام delعزیز
    خیلی بی سیاست برخورد کردی از شما بعید
    هیچ وقت نباید عیب های همسرت رو به رخش بکشی خانمی شما روزی که همسرت رو انتخاب کردی همه ی این چیزها رو می دونستی دروغ که نگفته بود مثلاا بگه من دکتر بعد بفهمی که دیپلمم نداره
    یه چیزی می گم ناراحت نشی ها ولی شما شدیدا دهن بین هستی و این خیلی بده نباید پایه های زندگیتو رو نظر مردم بنا کنی من یک باره دیگه هم گفتم اگه همسرت دکترا هم داشت باز مردم دنبال یه نقص دیگه بودن و یه چیز دیگه رو برای حرف زدن انتخاب م یکردن
    حرف مردم همیشه هست خودت باش و از زندگیت لذت ببر شما هنوز دانشجویی و لیسانس نگرفتی و یک دهم تجربه ای که همسرت داره و رو نداری اگه کسی بهت گفت تو لیسانسی و اون زیر دیپلم خیلی راحت بگو
    آره ولی من با لیسانسم کاری نتونستم بکنم ولی اون با تجربه اش سه برابر یه لیسانس در می آره و زندگیه خوبی برام فراهم کردو بیشتر از یه آدم تحصیل کرده قبولش دارم به همین راحتی می شه دهن مردم بست به شرطی که خودت قبول داشته باشی و با حرف مردم همه ی زندگیتو زیر سوال نبری
    خانومی سعی کن این ذهنیت برای همسرت پیش نیاد مایه خجالت شماست و شما اونو از همه پنهان می کنی
    حواست باشه که اگه اینجوری بشه کارت سخت می شه جوری باهاش رفتار کن که دوست داری باهات رفتار بشه
    دوست داشتی همسرت پزشک بود و هی بهت می کفت فلان کارت غلط بود فلان جا بد حرف زدی من با مردک لیسانست مشکل دارم ؟؟؟؟؟
    اعتماد به نفس مردت رو ازش نگیر

  16. 4 کاربر از پست مفید mamfred تشکرکرده اند .

    mamfred (سه شنبه 19 آبان 88)

  17. #20
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    142
    Array

    RE: چه جوری بگم؟!

    خانوم خوبم mamfred عزیز سلام، خوبی عزیزم؟ می دونم خیلی بد حرف زدم و خیلی بد رفتار کردم! اصلا از خودم رنجوندمش، این چند روزه اون قدر با هم در این موردها صحبت کردیم که دیگه هردومون خسته شدیم! البته بعضی از این جهت خوشحالم که همسرم اون قدر می فهمه که خیلی اجازه نمیده صحبت های بین مون به بحث و دعوا کشیده بشه! البته خودم هم در این زمینه همه ی سعیم رو میکنم! اصلا دلم نمی خواست این جوری بشه! دیشب بهم گفت: این گیردادن های تو مثل یه سم توی زندگیمون میمونه، خواهش می کنم ازت ادامه اش نده! بهش گفتم: تمام سعیم رو می کنم ولی خب تو هم باید کمکم کنی! قبول دارم حرفت رو که یه کم دهن بینم، همسرم هم همین حرف رو بهم میزنه و میگه این طرز برخورد تو با هر حرف این و اون داره من رو می ترسونه! می ترسم یه روز به خاطر همین موضوع زندگیمون از هم بپاشه!
    حالا دیشب بهش قول دادم، اون وقت خواهرشوهرم از تهران اومده بود بهم گفت: بریم بالا! رفتیم، همسرم گفت: من می خوام فیلم ببینم و رفت نشست پای تلویزیون! حالا شوهر خواهرشوهرم کنارش نشسته بود و دائم میوه پوست میکند میداد دستش، وقتی با هم داشتیم حرف می زدیم مدام صداش می کرد و یه چیزی میگفت: با هم می خندیدند! با اینکه به خودم و همسرم قول داده بودم که بهش گیر ندم و این جور چیزها رو به روی خودم نیارم باز هم نتونستم! آخه! برام سخت بود که وقتی خونه ی مادر من میریم من چقدر بهش توجه می کنم و همسرم از وقتی یادم مییاد خونه ی مادرشوهرم اینها حتی یکبار هم نشده که بیاد کنارم بشینه یا یه کم زیادی بهم اهمیت بده! همیشه جلوی تلویزیون اگر کسی نبوده دراز کشیده در غیر این صورت جلوی تلویزیون نشسته! خوب، این ناراحتم میکنه! نا سلامتی من تنها عروس اون خانواده ام، اون وقت شوهر من این جوری برخود میکنه و شوهر خواهرشوهرام، کاملا برعکسش!
    خیلی بچه گانه رفتار کردم، من باید ناراحتی خودم رو به روم نمی آوردم و نمی ذاشتم همسرم متوجه بشه! اومدیم پایین! اومد کنارم! گفت: چی! باز ناراحتی! گفت: ممنونم ازت، که دائم به دنبال این هستی که روابطمون رو بهتر کنی و با کتاب و تالار و مشاوره و این جور حرفها داری یه کاری می کنی که زندگیمون بهتر و بهتر بشه!
    نمی دونم چی شد! از دهنم پرید بهش گفتم: تو خیلی صاف و صادقی! خیلی بی آلایش و پاک، به همین خاطر هم دوستت دارم ولی خیلی مثل جوون های امروز رفتار نمی کنی! خیلی با کلاس رفتار نمی کنی؟ گفت: این اشتباه من دوست ندارم وقتی توی یه جمعی می شینم جوری رفتار کنم که تابلو بشیم، همه برگردن نگاه کنن! ما از صبح تا شب کنار هم هستیم، نیازی نیست توی جمع جوری رفتار کنیم که به دیگرون نشون بدیم همدیگر رو می خوایم! خلاصه بحث مون شد و وقتی بهش گفتم: الان 3 ساله که وارد زندگیت شدم با روزهای نامزدی و عقدمون، تو یکبار شده وقتی می ریم بالا بیای کنار من بشینی؟ خلاصه گفتن این حرف همان و عصبانی شدن همسرم همان! گفت: میگم چرا ناراحتی! لابد باز دیدی الهام و شوهرش ( منظورش خواهرشوهر بود) اون جوری نشستن ناراحت شدی؟ تو یه آدم حسودی هستی که نگو و نپرس!
    خلاصه ناراحت شدم و گریه ام گرفت! بعدشم با وجود بحث مون همسرم اشکام رو پاک کرد و بغلم کرد و خوابیدیم!
    امروز براش یه نوشته گذاشتم و موضوعاتی رو که بین مون بود به وجود اومده رو تفکیک کردم:
    گیردادن های من به شما:
    1. موضوعاتی که شامل انتظارات و خواسته های من از شما هست!
    2. موضوعاتی رو که متوجه من نیستند اما من احساس می کنم شما با انجام ندادن اونها می تونید متشخص تر باشید!
    3. موضوعاتی که اصلا و به هیچ وجه به من مربوط نیست و من حتما باید از گفتن حتی توجه کردن به اونها صرفنظر کنم!
    موضوع دوم بحث ما درس خوندن و ادامه تحصیل شما!
    موضوع سوم تلاش برای بهبود روابط زناشوئی و بالابردن سطح آگاهی برای زندگی بهتر از طرف شما!
    و موضوع آخر اهمیت ندادن من به صحبت های و حرفهای دیگران و تاثیر نگذاشتن آنها در زندگیمان با تغییر رفتار و بیتش من!
    آخرش هم براش نوشتم اگر دوست داشتی و موضوعی به ذهنت رسید به این لیست اضافه کن تا با هم فکری و تلاش همدیگه بتونیم این موضوعات رو در زندگیمون حلش کنیم!
    بچه ها! دلم نمی خواد که همسرم رو ناراحت کنم و اینقدر راحت اجازه بدم که حریم روابط بین خودم و همسرم سر هیچ و پوچ شکسته بشه!
    امیدوارم که با توکل به خداوند و راهنمایی های شما عزیزان بتونم این گره هایی رو که توی زندگیم دارم رو حلش کنم!


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:49 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.