دوست مهربانم ff-noshi
سلام و از بابت پاسخهای کاربردی و نگاه نقادانه و دلسوزانه ات سپاسگذارم
درست حدس زدی
من در انتخابم همیشه ملاکم خیلی متعارف به نظر نمیرسید البته از دید مردم مثلا همیشه به بلوغ سنی اعتقاد داشتم تا به اعداد تو شناسنامه و یا تفکرات یکدست را مرتبط با تحصیلات همسنخ یا هم رتبه نمیدیم . و واقعا در انتخابم خداوند مرا یاری کرد تا کمترین اختلاف رااحساس کنم. (گرچه به اعتقاد خیلیها من شرایط عالی تری را داشتم اما همین افراد بعد از چند برخورد با همسرم مجذوب شخصیت او میشدند)
اما واقعیت این است که او در خانواده ای پرورش یافته که از ابتدا به او مسوولیت یا نداده اند و یا کم داده اند و تاثیرات مخرب ان نیز در زندگیمان خودش را نشان داد.
البته در هنگام عقدمان او ساز خود را فروخت تا بدون اتکا به خانواده مراسم را برگزار کند اما در نهایت من با جنبه های از شخصیتش اشنا شدم که با ان خصوصیات مثبت اصلا هم خوانی نداشت.
من جمله بسیار بد قول بود (که بعدها اعتراف کرد چون می خواست جلوی بحث را بگیرد ) و یا در انجام امورات خانه (غیر ازپول) امروز و فردا میکرد و بعد هم که رسوم پول در اوردن را یا نمی دانست و یا اگر پولی دستش می امد بسیار ولخرج بود
من باب مثال اگر 20 هزار تومن تو جیبش هست اصزار میکنه منو شام بیرون ببره . ولی من حرص میخوردم که چرا اینو برای شارز خونه نمیزاره و وقتی اعتراض میکردم می گفت تو ذوقم میزنی و هی میخوای بگی من حالیم نیست
نهایتا هم اون پول خرج میشد و من باید پول شارژو می دادم. (این حرص خوردن نداره). به طور کل اینده نگریش ضعیفه (بر عکس من)
و من به قول شما چون مهارتهای زندگیم ضعیف بود بسیار با پرخاشگری و حرص خوردن و جر و بحث های طولانی و حتی پای خانواده ها را وسط کشیدن با این موارد برخورد میکردم تا اینکه کم کم متوجه کم رنگ شدن حضورم در قلب او سری روابطش با خودم شدم .
احساس کردم علی رغم بر حق بودنم اما با روش برخوردم هم او طلبکارانه با من برخورد میکند(تو بد اخلاقی ،یا کاش اخلاقت مثل قیافهات خوب بود ،یا دیگه تحمل سروصدا و غر زدنهاتو ندارمو...) هم کم کم داشت دوست باز میشد و توجهش به خانواده و خصوصا مادر وپدرش خیلی بیش از من شده بود
که سعی در یک تغییر فاحش در خودم دادم با خواندن کتابهای مثل اسکاول شین و... اینقد رو خودم کار کردم تا الان احساس میکنم کم کم اعتماد و عشق قدیمیش به من دارد بر می گردد (مثلا تازه دارد در روز چندین با ر smsهای عاشقانه برایم میفرستد . و دایم عذر خواهی بابت شرایط بد مالیمان میکند و تشکر از من میکند که در این شرایط کمک حالش هستم و او را درک میکنم و ...)
الان همانطور که اشاره فبلا اشاره کردم بر اساس پیشنهاد من و توافق او از هم دور زندگی میکنیم تا وقتی که او با کار مناسب و یا با بستن یکی از قراردادها این مشکل را حل کندو الان این دوری (که البته تلفنیهر روزه و یا دیدار گاه گاهی داریم) بسیار کار ساز بوده. چون هم من اعصابم ارامتر هست و خیلی از رفتارهامو دارم تعدیل و یا اصلاح میکنم و هم او کم کم این زمان را برای خود یک اولتیماتوم حساب کرده و تلاشش را بیشتر کرده است
درست میگید من اعتماد به نفسشو به شدت تخریب کرده بودم و لان که دارم علی رغم مشکلاتمان با احترام با هاش برخورد میکنم احساس میکنم عشق قدیمی تازه دارد در او شکوفا میشه (قبلا هی میگفت بذار دلم واسه زندگیمون بسوزه)
اما دوست خوبم
دارم خسته میشم گرچه به شدت رو خودم دارم کار میکنم اما میدانم اگه بهم بریزم و حالتهای قدیمی در من پررنگ شود او با شدت از من دور میشود
اما در عین حال نمید انم چگونه با این احساسات متضادم کناربیایم این جنگ روانی انرژی فوق العاده ای از من میگیرد و در عین حال نمی خواهم همان خصوصیات دیروزی برمن غلبه کند.
با خودم جملات مثبت تاکیدی را روزانه کار میکنم. مثبت نگری سر لوحه خودم قرار داه ام دایم به خودم می گم پایان شب سیه سفید است اما راهکارهای دوام این احساسات و هم تغییر شرایط موجود را نمی دانم.
میخواهم با امید و توکل به خدا و علم به این مساله که خداوند روزی دهنده است به خواستهایم برسم اما قدرتم دارد کاهش میابد و میترسم برگردم جای اول
شما درست اشاره کردید باید اعتماد به نفسش را در یک احترام سالم ومعتدل حفظ کنم اما با خونسردس و حال نگری او چه کنم او مثل سایر مردان خودش به فکر اینده نیست پس اگر من هم بی خیال شوم که زندگیمان را اب میبره
او الان پافشاری میکنه که وضعیتش از من هم بد تر است چون به وضوح اعلام کرد من مرد خانه هستم و این شرایط منو بدتر ازار می ده اما این موقعیت منو کلافه کرده
باید با این احساسات متضادم چه کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منم دوست دارم مثل همه جونها پیشرفت کنم آخه خودشم به شدت دوست داره)
اما تا انتقاد و یا اعتراض میکنم (نه گلایه مختصر) سریع گارد میگیره خوب من که زورمو دارم میزنم پی کا کنم ... باز بحثهای قدیمی
واقعا باید چی کار کنم
چچچچچچچچچچیکار کنم
راستی چرا من نمیتونم پیغام خصوصی بذارم
بقیه دوستان کججججججان چرا به من سر نمیزززننین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
انی عزیز
سلام وممنون از همدردیت
اما حتی نداشتن یک شغل ثابت هم غصه خوردن نداره
خونه هنوز هم اجاره نرفته و اون بنده خدا هم هر روز کارش زنگ زدن به شوهرمه و کلی بابت این مورد تو فشارم
منم ارزو دارم یک تنه که نمیشه
خدا کمک کنه و برام دعا کن
علاقه مندی ها (Bookmarks)