درود بر حضرت مولانا و دوستدارانش
ممنون از شما مهاجر عزیز
تشکرشده 338 در 126 پست
درود بر حضرت مولانا و دوستدارانش
ممنون از شما مهاجر عزیز
estar7 (دوشنبه 18 مهر 90)
تشکرشده 160 در 86 پست
مردن تن در ریاضت زندگیست
رنج این تن روح را پایندگیست
تابدانی که زیان جسم ومال
سود جان باشد رهاند از وبال
mohajer (دوشنبه 18 مهر 90)
تشکرشده 160 در 86 پست
هر چه رویید از پی محتاج رست
تا بیابد،طالبی چیزی که جست
حق تعالی گر سماوات آفرید
از برای دفع حاجات آفرید
هر کجا دردی، دوا آنجا رود
هر کجا فقری ،نوا آنجا رود
هر کجا مشکل ،جواب آنجا رود
هر کجا کشتی ست آب آنجا رود
تا تراید طفلک ن ازک گلو
کی روان گردد زپستان، شیر او
از مثنوی معنوی
mohajer (دوشنبه 18 مهر 90)
تشکرشده 10,163 در 2,191 پست
هر که ماند از جاهلی بی شٌکر صبر
او همین داند که گیرد پای جبر
هر که جبر آورد خود رنجور کرد
تا همان رنجوریش در گور کرد
گر سخن خواهی که گویی چون شکر
صبر کن از حرص و این حلوا مخور
صبر باشد مشتهای زیرکان
هست حلوا آرزوی کودکان
هر که صبر آورد گردون بر رود
هر که حلوا خورد واپس تر شود
keyvan (دوشنبه 18 مهر 90)
تشکرشده 160 در 86 پست
این قسمت شعر، داستان عارفیه که کفشش رو(موزه)عقاب میبره و موجبات ناراحتیش رو فراهم میکنه ،اما غافل از اینکه کفش این فرد موقع برداشتن عقاب حاوی یک عدد مار بوده و اون غافل،بشدت عصبی ناراحت از دست عقاب کفش دزد،
واقعا این داستان سرایی های خلاق گونه مولانا آدمو بفکر وا میداره،که هر اتفاقی روی دیگری هم داره، که باید اونم مد نظر داشت(برداشت خودمو گفتم ها)...
من ابیاتی که بنظرم بهتر اومد رو درج میکنم:
موزه بربودی و من در هم شدم
تو غمم بودی و من در غم شدم
گر چه هر غیبی خدا ما را نمود
دل در آن لحظه بخود مشغول بود
عبرت است آن قصه ای جان مر تورا
تا که راضی باشی از حکم خدا
تا که زیرک باشی و نیکو گمان
چون ببینی واقعه بد ناگهان
دیگران گردند زرد از بیم آن
تو چو گل خندان گه سود و زیان
گوید از خاری چرا افتد به غم
خنده را من خود ز خار آورده ام
هر چه از تو یاوه گردد از قضا
تو یقین دان که خریدت از بلا
آن عقابش را ،عقابی دان که او
در ربود آن موزه دا زآن نیکخو
mohajer (دوشنبه 18 مهر 90)
تشکرشده 160 در 86 پست
بشنوید ای دوستان این داستان
خود حقیقت نقل حال ماست آن
روزی مردی ساده دل و ظاهر بین همراه عیسی پیامبر مشغول گذر ار محلی بودند که آنجا چندین تکه استخوان ریخته بود .
با مشاهده ی استخوان ها اون فرد(که مولانا از او ،ابله یاد کرده ) از عیسی میخواد که با دم مسیحاییش او مردار رو زنده کنه،
حضرت عیسی که از این خواسته در شگفت بوده با خودش اینگونه می اندیشه که:
چون؟غم خود نیست این بیمار را
چون؟غم جان نیست این مردار را
مرده ی خود را رها کرده است او
مرده ی بیگانه را جوید رفو
گفت حق:ادبارگر ،ادبار خوست
خار روییده،جزای کشت اوست
آنکه تخم خار کارد در جهان
هان و هان او را مجو در گلستان
گر گلی گیرد بکف ،خاری شود
ور سوی یاری رود ماری شود
کیمیای زهر و مار است آن شقی
بر خلاف کیمیای متقی
میدونید آخر ماجرا چی شد؟؟
عیسی پیامر که اصرار اون ابله(خیلی با احتیاط گفتم)رو دید از دم مسیحاییش به اذن حق استفاده کرد،
از قضا اون مردار متعلق به شیر درنده ای بود و....
mohajer (دوشنبه 18 مهر 90)
تشکرشده 160 در 86 پست
ضمن تشکر از استقبال شدید دوستان!!!
و اما ادامه ی داستان.
چند سری گزیده ی ابیات:
گفت با جسم آیتی تا جان شد او
گفت با خورشید تا رخشان شد او
تا بگوش ابر آن گویا چه خوانده است
کو چو مشک از دیده خد اشک راند
تا بگوش خاک حق چه خوانده است
کاو،مراقب گشت و خاموش مانده است
در تردد هر که ا و آشفته است
حق به گوش او معما خوانده است
-------------------------------------------------------------------
نشنود آن نغمه ها را گوش حس
کز ستمها گوش حس باشد نجس
نشنود نغمه پری را آدمی
کو بود ز اسرار اعجمی
گر چه هم نغمه پری زین عالم است
نغمه دل برتر از هر دو دم است
که پری و آدمی زندانی اند
هر دو در زندان این نادانی اند
نغمه ها ی اندرون اولیا
اولا گوید که ای اجزا بیا
هین ز لا و نفی سر ها بر زنید
این خیال و وهم یکسو افکنید
mohajer (دوشنبه 18 مهر 90)
تشکرشده 160 در 86 پست
اندر حکایات بهاران مولانا در مثنوی:
از بهاران که شود سر سبز سنگ
خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ
سالها تو سنگ بودی دلخراش
آزمون را یک زمانی سنگ باش
-------------------------------------------------------------------
پیامبر حدیثی داره به این عنوان که تن ها را در برابر باد بهارا
mohajer (دوشنبه 18 مهر 90)
تشکرشده 160 در 86 پست
اندر حکایات بهاران مولانا در مثنوی:
از بهاران که شود سر سبز سنگ
خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ
سالها تو سنگ بودی دلخراش
آزمون را یک زمانی سنگ باش
-------------------------------------------------------------------
پیامبر حدیثی داره به این عنوان که تن ها را در برابر باد بهاران قرار بدین و در برابر باد پاییزی از بدن هاتون محافظت کنید؛
تا اینجای قضیه ما برداشت خودمون رو داریم،
اما حالا ببینید این دوست ما با چه گوشی این نشانه ها رو دریافت میکنه:
گفت پیغمبر که نفحت های حق
اندرین ایام می آرد سبق
گوش و هش دارید این اوقات را
در ربایید این چنین نفحات را
نفحه آمد و شما را دید و رفت
هر که را می خواست جان بخشید و رفت
نفحه ی دیگر رسید آگاه باش
تا از این هم وانمانی ، خواجه تاش
آن خزان نزد خدا نفس و هواست
عق و جان عین بهار است و بقاست
مر تو را عقلیست جزوی در نهان
کامل العقلی بجو اندر جهان
جو تو از تو کل او کلی شود
عق کل بر نفس چون غلی شود
mohajer (دوشنبه 18 مهر 90)
تشکرشده 160 در 86 پست
امیدوارم آقای سنگتراشان عزیز بابت این پست کوتا ه مثل همیشه صبوری بخرج بدن؛
اما این بیت به شدت ورد زبونم شده و به عنوان آخرین تیر در ترکش در آخرین ساعات امسال ارسالش میکنم؛
پس کجا زارد؟کجا نالد لئم
گر تو نپذیری بجر نیک ای کریم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)