سلام
بله درسته، رحمت خدا که فراوانه,برای همین هم اینقدر احساس شرمندگی میکنم،اینقدر تلاش میکنم از خودم راضی نگهش دارم،تازه همین تلاش هم از روی محبت و رحمت خودشه!
مهربونی خدا،آدم رو دیوانه میکنه،با وجود این همه گناه و کوتاهی وغفلت ما، خدا هنوز وهر لحظه به ما محبت میکنه و نعمت هایش رو از ما که نمیگیره هیچ،بیشتر هم میده!
یه نکته هم بگم،که شاید خیلی مفصل باشه اما من سعی میکنم خلاصه بگم
بعد از اینکه تلاش میکردم به لطف خدا خصلت های بد درونِ خودم رو تشخیص بدم و اونها رو برطرف
کنم ،توی بیشتر موارد خیلی راحت میشد فهمید کجای کارم ایراد داره و با کمی زمان گذاشتن بر طرف میشد خداروشکر
اما یک مورد از خصلت های بد بود که خیلی زمان برد و هنوز هم گاهی ترکش هاش بهم میخوره!
اون هم رذیلتی به اسم حسادته!من از ابتدا اینو درون خودم تشخیص داده بودم،،حتی چند سال پیش توی همین تالار واسش تاپیک زده بودم،اون موقع تحقیقی نکرده بودم فقط حسادت های بزرگ خودم رومیدیدم،اما این خصیصه خیلی ریز و زیر پوستی آدم روهدف قرار میده، مثل غرور !
یه مطلبی از یک بزرگی خوندم که وقتی میخوای صفتِ ناپسندی رو درون خودت ازبین ببری،نفسِ خودت رو مجبور کن که برعکس اون رو انجام بده!
تقریبا تمام صفات بد یک متضاد دارن و آدم تکلیف خودش رو زود متوجه میشه اما واقعا کلمه حسادت ،متضاد خاصی نداره
متوجه شدم که این ویژگی درون ذات آدم از خلقت آدم و حوا تا ماجرای قابیل و هابیل و الی آخر وجود داشته و داره پس خیلی تلاش بیشتری میخواد برای برطرف کردنش،مثل غیبت کردن که خوراک روزانه آدمها شده!
حالا من تلاش کردم که این ویژگی رو درون خودم کم و کمتر کنم،مثلا وقتی چیزی رومیخریدم و بقیه تحسین میکردن خوشحال میشدم ،اما اگه همون رو یکی دیگه میخواست بگیره توی دلم ناراحت میشدم و گاهی حتی تلاش میکردم که طرف رومنصرف کنم مثل مال من نگیره!!!!! انگار انحصاری بود!
یا مثلاً وقتی محبت همسرم رو به مادرش میدیدم اذیت میشدم!یا کلی مثال روزانه دیگه
خلاصه خیلی تمرین کردم که بلند نظر باشم،واز داشته های بقیه خوشحال بشم،حتی حسرت هم نداشته باشم چه برسه که حسادت داشته باشم،اما گاهی توی محبت ها و توجه های نزدیک ترین های خودم به بقیه این حس حسادت گل میکنه اما کنترل میکنم!
مثلاً چند وقت پیش همسرم یه سوغاتی متبرک از کربلا واسش آوردن که داد به مادرش خیلی هم زیبا و دلنشین بود و مستقیم از حرم آورده بودن ،من دلگیر شدم و گفتم همسرم که میدونست من خیلی از این چیزها دوست دارم چرا به من نداد،خلاصه سه چهار روز ذهنم درگیر بود،یعنی شیطان داشت از علاقه ی من به امام حسین(ع) استفاده میکرد و منو فریب میداد که حسادت کنم،یه جورایی توی ذهنم از اون سوغاتی بت ساختم به بهانه ی اسم امام حسین،چهار روز طول کشید تا اینو متوجه بشم،اما تا متوجه شدم کنترلش کردم و دیدم که همسرم چه کار خوبی کرد به مامانش داد.
اما خداروشکر حالا که وابستگی هام کمتر شده این خصلت هم کمتر خودش رو نشون میده و انشاالله یه روزی بیاد که همه بتونیم این حس عجیب رو کنار بزاریم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)