بسم رب الشهدا و صدیقین
امین همیشه بخشی از درآمدش رو کنار می گذاشت تا اگر در مسیرهای ترددش با کودک کاری مواجه بشه، بتونه از اون کودک یک خریدی داشته باشه.
برای همین همیشه تو کشو لباس هاش، پر از جوراب و فال حافظ بود. امین هر وقت کودک کاری می دید که داره جوراب می فروشه، ازش یه جفت جوراب می خرید، بعد سعی میکرد یه ارتباطی با اون کودک ایجاد کنه. امین باور داشت این کودکان از فقر مالی رنج نمی برند، بلکه از فقر آگاهی و آموزش که بواسطه فقر مادی براشون ایجاد شده رنج می برند. برای همین بعد از خرید اگر موفق می شد با اون کودک ارتباط بگیره، براش سعی می کرد یک نکته یا یه درس زندگی بازگو کنه.
یه بار یه کودکی جوراب 20 تومنی رو 40 تومان داشت می فروخت، امین رفت کنارش نشست، بهش گفت من قیمت جوراب منطقه دستمه، چرا گرون میفروشی، روزی دست خداست، روزی رو از خدا بجو،
پسرک جوراب فروش به امین می گه: من هر وقت از خدا هر چی خواستم بهم نداده، چه طور می گی از خدا بخوام؟
امین: اسم تو چیه؟ نگاه کن من و تو همه این آدمهای اطراف ما رو خدا افریده و بهمون روزی می ده، به یکی کم، به یکی زیاد، همش از سرحکمت خداست، مثل پرنده ای که حواسش به همه جوجه هاش هست. تو ام سعی کن همیشه حواست به شخصی که تو را آفریده باشی، چون آفریدگار چه بخواهی و چه نخواهی حواسش به تو هست.
................
امین سر ماه همه جوراب ها رو جمع می کرد، می گذاشت تو سبد غذایی که با کمک خیرین جمع کرده بودن و به هر خانواده نیازمندی که یک سبد غذایی می دادن، یه جوراب هم میداد. همه خیرین براشون سوال بود که داستان این جوراب هایی که امین می گذاره تو سبد غذایی چیه؟ که امین همیشه می گفت برای دوستامه.
اگر امین پولی تو جیبش نبود که از کودکان خرید کنه، سعی می کرد به یه لبخند و یا یک سلام چه طوری اکتفا کنه، یا سعی می کرد گونی ضایعاتی رو که کودک جمع کرده و براش خیلی سنگین شده بود رو تا یه مسیری براش حمل کنه.
می گفت هم به کودک کمک می کنم، هم ورزش می کنم، هم رو نفسم کار می کنم، یوقت هوا برش نداره برای خودم کسی شدم تو محل.
علاقه مندی ها (Bookmarks)