به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 15 , از مجموع 15
  1. #11
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Eram نمایش پست ها
    ممنون بی نهایت عزیز
    بله کلی گفتم چون طولانی نشه. اگر لازم باشه توی پاسخ هام مصداق می ذارم.
    بله دقیقا من فکر می کنم به خودم اولویت نمی دادم. حتی تو زندگی با همسرم با اینکه توی شهر دیگه ای هستیم ، بیشتر سعی می کردم درک کنم و بسازم و این رفته رفته شد وظیفه ام و عادت ، کمرنگ شد. رفتار محترمانه و خدمات من به خانواده همسرم برداشت درستی ازش نشد. زنگ خطر برام به صدا دراومد. صمیمیت و ایثار من برای اونها خوشایند بود ولی انگار از یه جایی به بعد نتیجه مثبتش ثابت موند و دیگه داشت میرفت به سمت کمرنگ شدن مرزها و دیگه انگار براشون فرقی با بچه هاشون نداشتم و راحت بودند و هرچیزی دلشون خواست می گفتن با ملاحظه کم( یا بهتره بگم ملاحظه مورد توقع من). همسرم هم می گفت چون تورو مثل بچه شون می دونن باهات راحت اند ، اما من بچه اونها نبودم و همیشه دوست داشتم مرزی باشه بینمون. من هم انگار چشم بسته بودم به روی تأثیر خودم توی شکل گیری نوع روابطم و رفته رفته نسبت بهشون خشمگین شدم و بازتاب رفتارشون و خشم خودم رو بردم تو زندگی مشترکم و روابطم و من و همسرم ضربه خوردیم و هیچ چیزی درست نشد تا تصمیم گرفتم دوباره برم پیش مشاورم و رفتارم رو تغییر بدم.
    من یادمه هنوز چندماه از عقدمون گذشته بود و به یه مهمونی دعوت بودیم. وقتی وارد مهمونی شدم دوتا عمه مادرشوهرم نشسته بودند. مادرشوهرم یواشکی تو گوشم با شرم و لبخند گفت هدبندتو دربیار! من خیلی جا خوردم و فکر کردم وسیله فخر و نمایش مادرشوهرم نیستم پس هدبند رو درنیاوردم ولی خیلی ناراحت شدم. از نظر زیبایی،تحصیلات، مادیات هیچ کمی از همسرم نداشتم که سرتر هم بودم. اما اونها به خودشون اجازه می دادن که خیلی راحت نظر بدن و به فکر احساس من نبودن بلکه به فکر خودشون بودند.
    یک بار یادمه پدرشوهرم به من گفت: ارم سعی کن دکترا قبول شی چون من به همکارام گفتم که تو شرکت کردی! اگر قبول نشی خیلی بد میشه برام!!!!!
    در حالی که همسرم ارشد دانشگاه آزاد می خوند که اون رو هم به خاطر مسائل مالی نتونست تموم کنه. درحاای که من همه مقاطع دانشگاه دولتی خوندم.
    در مورد اولویت ها که گفتین باید بگم که من فکر می کنم در مسیرش هستم هرچند هنوز جای کار دارم.
    سلام ارم جان
    به نظرم کمی هم حساسیت شما بالاست
    مادرشوهر شما گفته هدبند رو دربیار
    شما هم که اصلا توجه نکردی دیگه ناراحتی نداره
    من متوجه علت ناراحتی نشدم
    هرچند به نظرم تو این موارد کوچک حتی اگه آدم مطابق نظر اون فرد هم رفتار کنه اصلا ناراحتی نداره
    مگر موردی باشه که جنبه خط قرمز داشته باشه
    البته نظر شخصی من هست
    به نظرم مسائل مهم و دردسر ساز و تاثیر گذار جای ناراحت شدن داره نه موارد جزیی
    اگر با این چیزای کوچک یه نفر خوشحال میشه خوب چه اشکال داره
    برای ما که کار سختی نیست

    در مورد حرف پدرشوهرت هم به نظرم احتمالا جنبه شوخی داشته و اگر جنبه شوخی هم نداشته می تونستی همون موقع بگی بهشون بگین منصرف شده که مشکلی پیش نیاد چون من فعلا دارم آزمایشی شرکت می کنم
    به نظرم خیلی محترمانه آدم می تونه نظرش رو بگه و بعدا نه خودخوری کنه نه از اون آدم متنفر بشه و نه خودش و موقعیتش رو با بچه های اون آدما مقایسه کنه و هی عصبانی تر بشه

    مگر اینکه با افراد بد ذات و بد جنس طرف باشه که اون دیگه بحثش جداست

    البته اینا صرفا نظرات شخصی من هست
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند
    ویرایش توسط فکور : جمعه 14 آبان 00 در ساعت 23:12

  2. کاربر روبرو از پست مفید فکور تشکرکرده است .

    شمیم الزهرا (یکشنبه 23 آبان 00)

  3. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 آبان 00 [ 09:13]
    تاریخ عضویت
    1399-5-06
    نوشته ها
    219
    امتیاز
    5,439
    سطح
    47
    Points: 5,439, Level: 47
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    270

    تشکرشده 423 در 177 پست

    Rep Power
    46
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Eram نمایش پست ها
    نیاگارای عزیزخیلی ممنونم. دقیقا من توی بیان و پیگیری نیازهام ضعف داشتم،البته از ضعفم آگاه نبودم. اونقدر ازش ضربه خوردم تا بالاخره فهمیدم عیب کارم کجاست،الان بیشتر حق خودم می دونم که اعتراض کنم یا نیازهام رو شفاف
    خواهش می کنم ارم . نیازهای خودتو پیگیری کن و به همسرت بگو چه استانداردهایی داری و بگو که زندگی مشترکمون آسیب می بینه اگه بخوایم به نیازهای هم توجه نکنیم . این مطلب را از سایت پیدا کردم فکر کنم بهت کمک کنه .
    کارگاه آموزشی - رفتار جرات مندانه


  4. #13
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    امروز [ 07:03]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    779
    امتیاز
    24,330
    سطح
    94
    Points: 24,330, Level: 94
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,325

    تشکرشده 1,636 در 592 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم فکورجان

    بله اون موقع ها حساسیتم بالاتر بود ، چون تازه وارد خانواده شده بودم و خیلی دوستشون داشتم. رفتار اونها هم در ابتدا به صورت اغراق آمیزی خوب و عالی بود ، کلی احترام و تعارف و محبت داشتن که باعث شده بود حس خیلی خوبی از بودن کنارشون بگیرم ، برای همین وقتی رفته رفته خود واقعی شون رو می دیدم نمی تونستم در قالب تصوراتم ازشون جا بدم. زیادی خوش بین بودم . الان هم هنوز به نظر می رسه نسبت به واکنش هاشون حساسم. مثلا الان وقتی وارد خونه شون میشم نمی دونم چه رفتاری در انتظارمه و حتی نمی دونم علت این رفتار چیه؟ خیلی خوب و پذیرا! یا معمولی و کم تفاوت یا حتی سرد و توأم با کم محلی یا ناراحتی. وقتی وارد خونه شون میشم اونها میشم گاهی واقعا نمی دونم چرا این رفتار رو دارن می کنن! انگار یه جورایی به رفتار خوبشون وابسته و محتاجم ، به احساس خوب پذیرفته شدن و دوست داشتنی بودن نیاز دارم. اونها
    هم بدجنس نیستند ، دوست داشتنی و مهربونند اما واقعا غیرقابل پیش بینی. من دوست دارم عروس خوبی باشم براشون ، مورد احترام و علاقه و مورد پذیرش. اما اخیرا خیلی به در بسته می خورم.
    مدتی هست که دارم روی خودم کار می کنم تا احساس مطلوبم رو از دیگران نگیرم،احساس پذیرفته شدن و دوست داشتنی بودن رو، قدم اول رو برداشتم ، جسارت خود بودن و تلاش برای پذیرش خود. ولی همچنان لرزان قدم بر می دارم. از لحاظ عاطفی درگیرشون هستم که به نظرم در این حد لزومی نداره. دوست دارم دوستشون داشته باشم ولی درگیرشون نباشم.

    ممنون نیاگارای عزیز.

  5. 3 کاربر از پست مفید Eram تشکرکرده اند .

    فکور (یکشنبه 16 آبان 00), حیاط خلوت (شنبه 22 آبان 00), شمیم الزهرا (یکشنبه 23 آبان 00)

  6. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 اردیبهشت 03 [ 18:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    498
    امتیاز
    11,849
    سطح
    71
    Points: 11,849, Level: 71
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 201
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    120

    تشکرشده 542 در 278 پست

    Rep Power
    85
    Array
    مشکل شما اینه که برات مهمه بقیه چه رفتاری دارن

    من 12 سال وضع شما رو داشتم ( با خانواده همسرم که غ ق پیش بینی هستند)
    الان یک ساله همه رو به چشم یه غریبه میبینم

    از هیچچچچچچچچچچچچچچچچ کس حتی مادرم و بچه هام و همسرم توقع ندارم و خیلی سبک و راحتم
    تمرین کن برات مهم نباشه

    و بهترین کار اینه که خودتو سرگرم کنی و سرت شلوغ باشه

  7. #15
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    امروز [ 07:03]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    779
    امتیاز
    24,330
    سطح
    94
    Points: 24,330, Level: 94
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 81.0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,325

    تشکرشده 1,636 در 592 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزان
    ممنونم حیاط خلوت عزیز
    من فکر می کنم علت رنجیدنم از رفتار اونها بیشتر اینه که رفتار اونها رو به رفتار خودم متصل می کنم و ربطش می دم ، یعنی به نوعی هنوز فکر می کنم رفتار من عامل واکنش اونهاست. این جوری حس بدی رو تجربه می کنم. حس ناخوب بودن. اگر چه خیلی موارد بوده که واقعا بی تقصیر بودم گاهی هم بوده ناخواسته موجب رنجش شدم.
    من بیش از حد دارم مسئولیت احساس بد اونها رو می پذیرم اگر چه از لحاظ تئوری می دونم که اشتباهه اما خب هنوز تبدیل به دانسته هام نشده.
    و دوم هم اینه که بیش از توان و ظرفیت خانواده همسرم ازشون توقع همکاری داشتم. البته اونها در ظاهر ابراز علاقه برای کمک به ما دارند اما در عمل به نظرم رسید که دارن متوقع و گاهی طلبکارانه رفتار می کنند. (البته زیرپوستی). درنتیجه کلیه ی خدماتی که برای نگهداری از پسرم انجام می دادند رو قطع کردم و خودم هم از پسرم مراقبت می کنم و هم درس می خونم و.... در عوض از همسرم می خوام که بعد سرکار از پسرمون مراقبت کنه تا به درسم برسم.
    از وضع جدید راضی ترم.هم پسرم پیش خودم هست و تحت نظر منه و هم از همسرم کمک و مشارکت بیشتری می گیرم و هم عزت و احترام ما پیش خانواده همسر حفظه. اونجا مهمونیم و مرزهامون مشخصه.
    الان دیگه باید بیشتر روی خودم کار کنم ، روی استقلال خودم و خانواده کوچیکمون ، روی حریم گذاری . روی خود بودن و پذیرش دیگران و خیلی چیزهای دیگه.
    ممنونم از شما دوستان که مشارکت کردین و نظرات ارزشمند خودتون رو با من در میون گذاشتین.
    موفق و پیروز و شاد باشید در پناه خدا

  8. کاربر روبرو از پست مفید Eram تشکرکرده است .

    حیاط خلوت (سه شنبه 25 آبان 00)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:57 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.