نوشته اصلی توسط
gholam1234
چه دیدگاه متعالی داره این آدم
آقا غلام بحث شما در مورد مادرتون بیشتر دلتنگی هست
ولی بحث من در مورد پدرم بیشتر اینه که میخوام الان آسوده باشه اگر مطمئن باشم روحش آرامش داره منم آروم میشم.
دوست دارم یه جور مطمئن بشم از این جریان
الان دو روزه که پشت سر هم خوابش رو می بینم البته احتمالا مال افکار آشفته ای هست که دارم
ولی همش توی همه چیز دنبال یه نشانه می گردم که مطمئن بشم اون الان آرومه
سعی می کنم کاری اگر از دستم برمیاد انجام بدم
تقریبا هر دفعه پدرم به خاطرم میاد پشت سر هم براش فاتحه می خونم
میگم بذار این یادآوری و غم و غصه من حداقل برای پدرم سودی داشته باشه نه اینکه صرفا غمی باشه که منو تحت تاثیر قرار داده
فکر کنم روزی بیست سی مرتبه فاتحه می خونم
سعی می کنم به نیتش صدقه بدم
نمی دونم اینا نهایتا به درد پدرم می خوره یا نه یا در هر صورت خودش و اعمال خودشه و من این وسط کاره ای نیستم
ولی به خودم تلقین می کنم که دارم گامی در جهت آرامش پدرم بر می دارم
اینا به طور موقت آرومم می کنه
البته دوباره من می مونم و موج غم بعدی که دوباره باید توش غرق بشم و آرامشی که هر دفعه پیدا می کنم کاملا موقتیه
ولی همون آرامش موقتی هم خوبه بازم.
همیشه از خدا می خواستم که اگر هر وقت قراره اطرافیانم رو از دست بدم یک مرگ ناگهانی باشه و اطرافیانم برای مرگ عذاب نکشن
مثلا یک دوره بیماری چند ساله و عذاب طولانی مدت نداشته باشن
ولی الان به این نتیجه رسیدم که مرگ ناگهانی هم خیلی تلخه
خیلی تلخ تر از مرگ تدریجی
تلخ تر از یک بیماری مزمن
الان میگم من حتی فرصت نکردم پدرم رو برای رفتن به یک آزمایشگاه همراهی کنم
نهایتا هر سال یه چکاپ کلی خودش تنهایی می رفت ومیومد
فقط همین
توی کل عمرش یه دونه سی تی اسکن یا ام آر آی و سونو گرافی نرفت
اینا برای اون اگر قرار بود باشه همش عذاب بود ولی حداقل برای ما می تونست فرصت خدمت یا محبت باشه
نمی دونم شاید 6 ماه دیگه بگم مرگ ناگهانی بهتره مرگی که قبلش نیاز به هیچ بنی بشری نداشته باشی
شاید خودم این مرگ رو ترجیح بدم
ولی برای اطرافیان خیلی سخته
مادر دوستم یه بار سکته کرد و همه بچه هاش انقدر بی تاب و نگران بودن تا بالاخره بهتر شد
یک سال بعدش یه مشکل توی مهره کمرش پیدا کرد که توان حرکت رو ازش گرفت به خاطر سنش امکان عمل کردنم نداشت
دو سه سالی تو خونه بچه هاش بود و بالاخره هم خودش خیلی اذیت می شد هم شاید کمی وجهه قبل رو نداشت
آخرش هم سکته دیگه ای کرد و دو ماه تو بیمارستان بود و بچه ها نوبتی می رفتن نگهش میداشتن
انقدر بنده خدا عذاب کشید که حد نداشت یه لوله از گردنش به ریه فرستاده بودن از اون طرف دائم ریه آب میورد و تخلیه می کردن زخم بستر گرفته بود. خلاصه عذاب مطلق بود براش
چند بار ایست قلبی کرد و احیاش کردن
نهایتا دیگه فوت کرد
خوب مرگش دیگه ناگهانی نشد بچه هاش فرصت خداحافظی و محبت بهش رو داشتن ولی خودش واقعا اذیت شد
خیلی از افرادی که از دور ماجرا رو می بینن میگن ای کاش همون سکته اول رو پشت سر نمیذاشت و اون موقع فوت کرده بود و این همه عذاب روی جا افتادن و عذاب لوله توی ریه و ... رو نمی کشید
شاید منم تا دو ماه پیش در مورد این خانم همین نظر رو داشتم ولی الان دیگه اصلا مطمئن نیستم.
هر چند این چیزا نهایتا خواست خداست و نظر ما توش اهمیتی نداره
پرواز کن آنگونه که می خواهی
وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند
علاقه مندی ها (Bookmarks)