با سلام
بنده شاید از محدود افرادی باشم که مرد هستند و مشکل با مادرزن دارند. خانمها اکثرا از مادر شوهر می نالند و جالب بود وقتی مشکلاتم رو در اینترنت سرچ می کردم حتی گوگل هم به من ایراد گرفت که باید بنویسی مادر شوهر و مادر زن رو به مادر شوهر تصحیح می کرد.
و خلاصه مشکل اساسی من با مادر زنم هست. برای بهتر خوانده شدن مطالبم، آنها را تیتروار بیان می کنم که شما اساتید گرانقدر بتوانید بهتر راهنمایی بفرمایید.
* ایشان (مادر زن) دائم زخم زبان می زند. نمونه هایی از زخم زبانهایش این است: قبل از توضیح زخم زبان باید عرض کنم که ما اهل شهرستان الف هستیم. در شهرستان الف یک روستایی به فاصله یک کیلومتر است که بهش میگن ایکس آباد. خانواده همسرم مال ایکس آبادند. ولی ما حدود بیست سال می شود که به مرکز استان مهاجرت کرده ایم. در شهر ما مثلا به شب می گویند شِو و خانمم یه بار داشت حرفی می زد و این واژه را بکار برد. مادر زنم جلوی من و با نیم نگاهی به من، رو به خانمم کرد و گفت: چرا اینقدر میگی شِو ... ؟ مثل مادر شوهرت!!! هی این کلمه رو تکرار می کنی... این در حالی است خودشان کاملا سطحشون از ما پایین تره و مسلما آنها این واژه ها را بیشتر تکرار می کنند.
* مادر شوهرم اخلاقی داشت که مثلا می آمدند خانه ما انتظار داشت من پارکینگ خانه را خالی کنم تا بتوانند ماشینشان را در پارکینگ ما پارک کنند. این در حالی است که وقتی خانه آنها می رفتیم (شهرستان) و من دنبال جای پارک برای ماشینم می گشتم می گفت دم درب خانه ما امنه و شما همینجا پارک کنید نمیخواد ماشین رو بیارید داخل. در حالیکه خودم یه بار توی خانه خودمان بهش اینو گفتم ناراحت شد.
* همسر بنده بسیار آرام و بی سر و صداست. ولی مادر و خواهرهایش وحشتناک فضول و پر رو هستند.
* روزیکه مادرزنم به خانمم دور از چشمم گفت: "تو بچه دار شو، به شوهرت چه ... " را هرگز فراموش نمی کنم.
* در خانواده همسرم مرد وجود ندارد بجز پدر زن و بعبارتی من فقط خواهر زن دارم. و به همین دلیل یکروز که همه نشسته بودیم مادر زن گفت اگر شما بچه تون پسر بشه مال منه و اگر دختر بشه پرتش می کنم پیش خودتون.
* وقتی بچه دار شدیم، تصمیم داشت بچه ما رو به شهرستان ببره و وقتی با مخالفت من مواجه شد قهر کردند و به شهرستان رفتند. چند روز بعد خواهر زنم زنگ زده به خانمم و میگه بهنظرم منطقی تر اینه که اینقدر مطیع شوهرت نباشی و مثلا اگه اون مخالفه که بچه ات رو بیاری پیش ما بهش بگو سه روز هفته باشه شهرستان پیش ما و سه روزم پیش خودتون. (خواهر زنم که این حرف رو زده بود 16 ساله بود.)
* بچه ام تا الان که حدود سه سال دارد هیچ علاقه ای به آنها نداشت. و آنها هم هیچ محبتی به بچه ما نمی کردند در حالیکه والدین بنده تمام جانشان را فدای بچه ما می کنند ولی الان اتفاق بسیار عجیبی افتاده و آن اینکه فرزندم، به شدت به این خانواده علاقمند شده و دائم یاد مادر زن و خواهر زنهایم می کند و این موضوع هم برای من عجیب و هم ناراحت کننده است.
* ضمن اینکه موضوعات متعدد و زیادی هست که از حوصله این تاپیک دور است و صلاح می دانم که خلاصه این موضوع را گفته باشم تا شما مخاطب گرامی خسته نشوید. بعدا موضوعات دیگر را هم بیان خواهم کرد.
لطفا راهکار بدهید و اگر کسی تجربه داره منو از اون تجربه اش بی نصیب نذاره
متشکرم
علاقه مندی ها (Bookmarks)