مادرم رو خیلی دوست دارم، ولی اونقدر کم رو هستم که همینم نمیتونم بهش بگم، اینقدر بی اعصابم که یه چیزی میگه، سریع از کوره در میرم. اینقدر بی سیاست هستم که نمیتونم یه لبخندی براش بزنم و دلش رو خوش کنم. فقط دلم خوشه که تو دلم مادرمو دوست دارم...
همین چهار پنج روز پیشبود، یه چیز کوچیک گفت. منم از کوره در رفته و بهش گفتم هیچ وقت بفکر خودت نبودی (با لحن بلند)، مادرمام حساس! ، سریع ناراحت میشه. ای من به قربون اون قیافه نازنینت. . . چرا اینجوری میکنی آخه، میدونی که عقل درست حسابی ندارم ....
باز اون قدر دلم کوچیک هست که نمیتونم گوشی رو بردارم یه زنگی بزنم، بگم اشتباه کردم، طاقت یه لحظه فکر کردن به اینکه از من ناراحت باشی رو ندارم...
علاقه مندی ها (Bookmarks)