سلام به همه بچه های همدردی ، خسته نباشین.
یه مقداری دلم گرفته نمیدونم چرا؟!
خیلی دوست دارم گریه کنم! ولی از کوچیکی بهمون گفتن مرد مگه گریه میکنه! آخه مرد مگه دل نداره! احساسات نداره! خیلی دوست داشتم احساساتمو به یکی بگم اونم قشنگ مثه یه آدم به حرفام گوش بده! احساسات و حرفا هی میمونه ته دل آدم، مثه قدیم ندیما! شاید به سرم زد رفتم بالای یه کوهی یه دادی زدم، هر چی ته دلم هست رو خالی کنم!
دلم گرفته یه مقداری از دست اطرافیانم که نمیتونن درک کنن آدمو، خیلی درکشون پایینه از احوالات آدم. حرفایی که میزنن، کارایی که میکنن، بدون در نظر گرفتن روحیات من هست. از سر دلسوزی هست، ولی اکثرا به ضرر من! دیگه منم خسته شدم هی مقاومت میکنم! البته خیلیاشم تقصیر خودمه. خودمم خیلی مشکل دارم، خیلی متزلزلم، تکلیفم با خودم مشخص نیست!
بچه ها میگن این زده به سرش!
میخاستم یه مقدار دردل کنم، یه کم آروم بشم. ببخشید دیگه طولانی شد...
علاقه مندی ها (Bookmarks)