سلام خسته نباشید
حدود یکسالی هست که سایت نیومده بودم اما امروز که خیلی تحت فشار بودم خواستم مشکلم رو بگم شاید راه حلی پیدا بشه واسش
واقعیت مشکل اصلی من مادر شوهرم هست و مشکلات آن زیاده بخاطر همین گزینه ای مینویسم
1. توقع کار کردن ازم داره و اگه کاری رو حتی یکبار انجام بدم میشه وظیفه ام و دفعه بعد بیشتر میخاد و دوباره گلایه جدید
و متاسفانه اونقد میگه تا شوهرم طرفش میشه و اینجوری میگه که از کار کردن عروس بقیه تعریف میکنه
و حتی گاهی پدر شوهرم رو هم میندازع جلو و هر جور شده باید رفتی خونه اش کار کنی و بکوب و لحظه به لحظه بهت دستور میده یعنی تا میبینه نشستی فوری بهت میگه پاشو چایی بیار و ... و نمیزاره بیکار بشینی
حتی الان که باردارم و ماه آخر و یک بچه یکساله هم دارم باز توقع داره و شوهرم هم میگه مگه یه چایی یا کار تو رو میکشه انجام بده خوب فکر کن خونه خودمونه
بعد کار همه کار میکنم میگه کارش خوبه اما صمیمی نیست با ما بعد که صمیمی میشم یه بهانه دیگه
هیچ وقت راضی نمیشه و همیشه راهش اینکه داعما از عروس بقیه پیش شوهرم تعریف میکنه و بعد یکمدت کلا شوهرم طرفش میشه و بهش حق میده
سه ساله هر چند روز یکبار سر این مسله دعوا و حتی کتک کاری داشتیم الان طوری شده که از رفتن به خونشان بیزارم و از مادرش متنفر
حتی پدر شوهرم هم میگفت قانون خونه ما کار کردنه
در حالی که خواهر شوهرم دست به سیاه و سفید نمیزنه و مادر شوهرمم خودش میشینه و همه چی میفته گردن من
2. دومین مشکلم با مادر شوهرم اینکه نمیزاره شوهرم طرف خانواده من بیاد بفهمه دعواش میکنه من بخاطر استراحت مطلق اومدم خونه مادرم تا شوهرم میاد پیشم زنگ میزنه و میکشه خونشون وقتی مریضم حتی یکروز منو خونش راه نمیده پیش شوهرم احترام میکنه پشت سر اونقد متلک میگه تا من برمیگردم
تو هیچ مشکلاتی کمک نمیکنه تا کارمان بهش میفته خودش رو میزنه به مریضی
از گل نازکتر میگی مریض میشه اما دکتر میره دکتر میگه سالمه
3. اینکه رفتارش با شوهرم خیلی عاشقانه اس انگار زن و شوهرن از بغل و بوس گرفته تا قربان صدقه
اما امان از روزی که شوهرم بهم ابراز علاقه کنه
و یا میوه پوست بکنه واسم یا چایی خوردنی بعم تعارف کنه
کلا شوهرم پیش خانوادش باهام بشدت سرده و طوری رفتار میکنه انگار منو نمیخاد و به خانوادش چند برابر محبت میکنه
من واقعا عذاب میکشم
ما سر مادرش خیلی دعوا میکنیم خیلیییی طوری شده همه حرمت ها از بین رفته
4. الان من بخاطر روزهای آخر بارداری استراحت مطلق بودنم خونه مادرم هستم شوهرم نمیاد بهم سر بزنه تا میاد مادرش زنگ بارونش میکنه و برمیگرده منم بهش نیاز دارم و واقعا در عذابم
گاهی میاد بچمون رو میبینه و میره
ببخشید طولانی شد اما خواهش میکنم راهنمایی ام کنید
واقعا افسرده شدم
علاقه مندی ها (Bookmarks)