سلام وقتتون بخیر :
موضوع تاپیک : جواب رد (حالا برداشت من این هست) از خانواده دختر (عموم) و تکلیف من بعد از این موضوع با توجه به علاقه من به ایشون
- خلاصه بگم اینکه پدر و مادر من از هم جدا شدن و منم از کودکی با مادرم زندگی میکنم. پدر و عمو و مادربزرگ پدری هم یه شهر دیگه هستن . بابام هم همین جور مونده یعنی ازداوج نکرده و رابطه مونم با عموم و اینا در حد عادی هست و چون شهر دیگه هستن اصلا کم همدیگه رو میبینیم.
اما اصل داستان: اینکه بنده (23 سال) یک دل نه صد دل عاشق دختر عموم شدم اونم یکی دو سال از من بیشتر کوچیکتر نیست. چون من تو شهر اونا دانشگاه بودم و کمی رفت و آمد داشتیم بهشون علاقه مند شدم.
و همین که دانشگام تموم شد چند وقت بعدش به مادرم موضوع رو گفتم که بهشون بگه جریان رو.
مادر و خواهرم هم به همین دلیل رفتن اونجا و موضوع رو باهاشون در میون گذاشتن و قرار شد که خبر بدن. که دو روز بعدش گفتن که دخترشون گفته فعلا قصد ازدواج نداره و ایشالله پسرتون خوشبت بشه دختری بهتر از دختر ما گیرش بیاد (البته با احترام گفتن)
دوستان محترم بنده نمیخوام تاپیک طولانی بشه و از عشقم و دوست داشتنش بنویسم...
الان حدود 6 ماه از اون روز گذشته و من هنوز نتونستم خودم رو پیدا کنم. همه فک میکنن من خوبم اما از درون خرابم از اینکه الان هیچ کاری نمیتونم انجام بدم و مهمتر اینکه دلیل قطعی این موضوع رو هم نمیدونم واقعا .
یه بار به خودم میگم شاید باباش یا مادرش موافق نبوده اینو گفتن،
یه بار میگم شاید خودش دوستم نداشته اینو گفته (که اگر این باشه قطعا فراموش خواهم کرد)
یه بار میگم شاید میخواد دانشگاهش تموم بشه (حقوق میخونن و منم حقوق خوندم !)
و هزاران فکر دیگه...
البته الانم با عموم و زن عموم در ارتباط هستم (تلفتن و پیامک) اما همین جور دل خوش که فک نکنن ناراحتم
به نظرتون چیکار کنم ؟! واقعا دوستش دارم و نمیتونم فراموشش کنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)