به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 مرداد 98 [ 09:50]
    تاریخ عضویت
    1394-1-11
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    3,104
    سطح
    34
    Points: 3,104, Level: 34
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Thumbsdown جواب رد شنیدن از خانواده دختر، و اما و اگر های بعد از آن

    سلام وقتتون بخیر :

    موضوع تاپیک : جواب رد (حالا برداشت من این هست) از خانواده دختر (عموم) و تکلیف من بعد از این موضوع با توجه به علاقه من به ایشون

    - خلاصه بگم اینکه پدر و مادر من از هم جدا شدن و منم از کودکی با مادرم زندگی میکنم. پدر و عمو و مادربزرگ پدری هم یه شهر دیگه هستن . بابام هم همین جور مونده یعنی ازداوج نکرده و رابطه مونم با عموم و اینا در حد عادی هست و چون شهر دیگه هستن اصلا کم همدیگه رو میبینیم.


    اما اصل داستان: اینکه بنده (23 سال) یک دل نه صد دل عاشق دختر عموم شدم اونم یکی دو سال از من بیشتر کوچیکتر نیست. چون من تو شهر اونا دانشگاه بودم و کمی رفت و آمد داشتیم بهشون علاقه مند شدم.


    و همین که دانشگام تموم شد چند وقت بعدش به مادرم موضوع رو گفتم که بهشون بگه جریان رو.
    مادر و خواهرم هم به همین دلیل رفتن اونجا و موضوع رو باهاشون در میون گذاشتن و قرار شد که خبر بدن. که دو روز بعدش گفتن که دخترشون گفته فعلا قصد ازدواج نداره و ایشالله پسرتون خوشبت بشه دختری بهتر از دختر ما گیرش بیاد (البته با احترام گفتن)

    دوستان محترم بنده نمیخوام تاپیک طولانی بشه و از عشقم و دوست داشتنش بنویسم...
    الان حدود 6 ماه از اون روز گذشته و من هنوز نتونستم خودم رو پیدا کنم. همه فک میکنن من خوبم اما از درون خرابم از اینکه الان هیچ کاری نمیتونم انجام بدم و مهمتر اینکه دلیل قطعی این موضوع رو هم نمیدونم واقعا .

    یه بار به خودم میگم شاید باباش یا مادرش موافق نبوده اینو گفتن،
    یه بار میگم شاید خودش دوستم نداشته اینو گفته (که اگر این باشه قطعا فراموش خواهم کرد)
    یه بار میگم شاید میخواد دانشگاهش تموم بشه (حقوق میخونن و منم حقوق خوندم !)

    و هزاران فکر دیگه...


    البته الانم با عموم و زن عموم در ارتباط هستم (تلفتن و پیامک) اما همین جور دل خوش که فک نکنن ناراحتم

    به نظرتون چیکار کنم ؟! واقعا دوستش دارم و نمیتونم فراموشش کنم.

  2. کاربر روبرو از پست مفید omid0020 تشکرکرده است .

    khaleghezey (دوشنبه 03 دی 97)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 13 اسفند 97 [ 17:32]
    تاریخ عضویت
    1397-3-08
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    649
    سطح
    12
    Points: 649, Level: 12
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 5 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    به نظرم جواب منفی در نهایت از سمت خانم بوده نه خانواده
    وقتی خانم یا آقایی همدیگرو بخوان ، خانواده اشونو راضی میکنن .

    وقتی هم چندان دلشون با اون طرف نباشه حالا یا مخالفت و نارضایتی والدین بهانه میشه یا چیز دیگه ای . خودتو درگیر اینکه مامان باباش راضی بودن نبودن نکن اگر اون خانم شما رو انتخاب میکرد میتونست خانواده اش هم راضی کنه .

    تو مطمئن باشی خانمی مطابق با معیاراتون و به دلتون بشینه نمیتونی خانوادتو راضی کنی ? ولی اگه زیاد راغب نباشی یه چیزی رو این وسط بهانه میکنی حتی ناخودآگاه

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 16 اسفند 98 [ 15:51]
    تاریخ عضویت
    1397-10-01
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    970
    سطح
    16
    Points: 970, Level: 16
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 12 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام
    ببخشید من در حدی نیستم که بگم مشاوره میدم ولی خواستم نظر و تجره خودم رو بگم براتون
    من الان متاهلم و یه بچه هم دارم.
    مثل شما زمان دانشکاه عاشق دختری شدم.رابطه دوستی هم داشتیم ولی وقتی حرف ازدواج اومد دختر خانم که الان امیدوارم هرجا هستن خوشبخت بشن مخالفت کردن و نشد.
    مدتی اذیت بودم و میگفتم یا اون یا هیچ کس.افسرده شدم ولی با گذشت زمان بعدها و الان که یاد اون موقع میفتم خنده ام میگیره که چقدر ... .
    بعدها هم با خانومم آشنا شدم و الان با وجود مشکلات مالی که خیلی هم زیاده واقعا خوشبختم و یک پسر کوچولو که دنیامه هم دارم.
    به نظرم الان بیخیالش بشید.دنیا بزرگه و مطمئنا گزینه های دیگری هم میبینید.زندگی عادی خودتون رو بکنید شما یکبار شانستون رو امتحان کردید و کار دیگه ای به نظر من و فقط به نظر من نباید انجام بدهید.
    موفق باشید

  5. کاربر روبرو از پست مفید Excel2013 تشکرکرده است .

    khaleghezey (دوشنبه 03 دی 97)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.