دختر صبور لطفا اینقدر به دلیل جدا نشدنش گیر نده.
بعضی وقتا آدم اونقدر از زندگی یا از همسرش ناامید می شه که هزارتا دلیل برای بد بودن و اشتباه بودنش میاره. بعد که یکی ازش می پرسه خب پس چرا جدا نمی شی؟ یا خودش از خودش می پرسه چرا نرم و خودمو از این وضعیت نجات ندم؟ مجبور می شه یه دلایلی بیاره.
من خودم یبار فکر می کردم پدر و مادرم ناراحت می شن، یبار می گفتم الان ذهنم شلوغه، باید اول آمادگی طلاق رو کسب کنم. نهایتا این موانع رو که برطرف کردم، دیدم نمی تونم ترکش کنم، نمی تونم تنهاش بذارم. بعد از من معلوم نیست چه زندگی ای پیدا کنه. نمی تونم نسبت بهش بی تفاوت باشم.
همین چیزی که شوهرت می گه. اینکه بخاطر تو جدا نمی شم. که واقعا از نظر من نشونه ی علاقشه. وقتی هم تو این مانع رو برطرف می کنی، تازه می گه نه بخاطر شرایطم جدا نمی شم. ولی واقعیت اینه که اون اگه بخواد می تونه جدا بشه. هم می تونست بی خیال تو بشه، هم الان می تونه بدون تو زندگی کنه. ولی نمی خواد. می فهمی؟ اون نمی خواد جدا بشه، هرچند از زندگیش هم راضی نیست.
من هربار یکی از دلایلم رو می گفتم، روانشناسم سعی می کرد بهم نشون بده که اون دلیل بی اساسه.
البته خب بی اساس هم بود. ولی وقتایی که زندگی آدم به یک مو بند می شه، باید از همون مو مراقبت کرد که پاره نشه. نه اینکه هی باهاش ور رفت.
بعدا که شرایط عوض بشه، اون آدم انگیزه های حقیقیش رو پیدا می کنه.
یه وقتایی آدم خیلی از همسرش دل چرکینه. یا از زندگیش ناامیده. این نشونه ی خوبیه که یکی حتی در این شرایط هم متعهد باشه. مهم اینه. نه دلیلی که برای توجیه جدا نشدنش میاره.
من اولین نشونه های عدم رازداری رو که در روانشناسم دیدم، دیگه نخواستم شوهرم توی روند مشاوره باشه. البته خودش هم نخواست و منم دیگه چیزی نگفتم.
چون اصلا و اصلا درست نیست که روانشناس حرف ها رو انتقال بده. خیلی مخربه. نمی فهمم اینها به چه عقلی اینکارو می کنن.
من قبل از شوهرم به مشاور مراجعه می کردم. بهش گفته بودم که شوهرم خبر نداره من میام اینجا و به دلایلی نمی خوام مطلع بشه که قبل از اون میومدم. بعلاوه باهاش هماهنگ کردم که من این بخش از هزینه ی مشاوره رو می دم، و یه بخش کمیش رو برای شوهرم می گذارم که هزینه ی مشاوره در توانش باشه و بیاد.
اینکه من قبلا میرفتم پیشش رو که تابلو کرد. در حالیکه هیچ لزومی نداشت بهش اشاره کنه. بعد هم وقتی شوهرم داشت ویژگی های مثبت و منفی من رو می گفت، ازش سوال کرد "باهات صادقه؟" شوهرم گفت کاملا با من صادقه، ولی من مطمئن شدم که این بالاخره یه جایی پیدا می کنه که به شوهرم تذکر بده مراقب باشه من نپیچونمش و این فکر مخرب رو هم می ذاره کنار بقیه ی فکرای منفیش.
دیدم این آدم نه تنها مشکلات ما رو حل نمی کنه، بلکه مشکل سازی هم می کنه. برای همین خودم همه چیزو به شوهرم گفتم و دیگه هم پیگیر مراجعه ش نشدم.
اگر هم یه زمانی شوهرم بخواد بره پیش مشاور یا روانشناس دیگه روانشناس خودم رو معرفی نمی کنم. و تو جلسات اون هم مداخله نمی کنم.
حالا این روانشناس شوهر شما هم داره خراب کاری می کنه. وقتی می بینی داره اثر منفی می ذاره، بذارش کنار. تو دیگه نرو پیشش. بذار ارتباط اونها بین خودشون دو نفر باشه. تو حریم خصوصی شوهرت وارد نشو، وقتی می بینی اثر مثبتی نداره.
این حرفش هم که تو خودت باید مشکلاتت رو حل کنی، درسته. صد در صد درسته. تو مسئول خودت هستی و نه هیچ کس دیگه ای.
دختر صبور، تو داری کم میاری. الان که شوهرت داره تغییر فضا رو حس می کنه، تو داری کم میاری. دوباره توصیه های مدیرهمدردی رو بخون.
من حداقل کاری که می کنم، اینه که یه تسبیح سنگی از مادرم گرفتم. و شبا قبل از خواب یه سری جملات رو با خودم تکرار می کنم.
مثلا از توصیه هایی که مدیرهمدردی بهم کرد: یه دور می گم: پذیرش طولانی مدت، پذیرش طولانی مدت، ....
یه دور می گم: بی خیال، بی خیال، ... (آخه بهم گفته بود من چون بی خیال نیستم، یه سری چیزها برام سخت تره).
و خیلی چیزها.
مهم ترین چیزی که من فهمیدم باید روش کار کنم، حرمت نفسمه. تو هم بهش فکر کن.
علاقه مندی ها (Bookmarks)