به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 37
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array

    مشكلات من و شوهر و مادرش و برگشتنمون سر حاى اول زندگى

    بچه ها سلام، نميدونم جريان مغازه اى كه ما زديم و يادتونه يا نه،
    خلاصه اين بود ك من و همسرم يه مغازه شريكى خريديم و ايشون توش كاسبى راه انداخت و من خوشحال بىدم ك قراره يكم مستقل شه و از مغازه زير خونه مامانش بياد بيرون، كه كم كم متوجه شدم مادرشوهرم قراره بره اونحا پيشش كمك و داشتم تلاش ميكردم خودمو جا بدم ك خودم برم و به شوهرم نزديك شم، كه متاسفانه شوهرم يك روزم اون مغازه طاقت نياورد و شاگرد رو از روز ارل اونجا گذاشت و از روز اول برگشت مغازه زير خونه مامانش با وحود اون همه مخالفت من و بقيه.
    و اينم بگم ساعت كارى ك ايشون ك پيش مامانشه هيچ تغييرى نكرد م هيچ، فقط معازه زير خونه مامانشو ١٠ شب ميبنده و ازونحا ميره مغازه جديد و ساعت ١٢:٣٠ مياد خونه، يعنى تو ذهن من فقط اينه ك داره از من و با من بودن ميزنه هميشه، از خونوادش يه ثانيه م كم نكرد.
    حالا فشار اين فضيه كه ايشون مغازه نرفت يه روزم يه طرف روى من، كه واقعا بهم زور اومد و انتظارشو نداشتم، جريان مالى مون يه طرف؛ ك تا تومدم ارينكه پول منو به حسابم بريز هرماه حرف زدم چه قشقرقى به پا كرد يه طرف، ساعت كاريه زياد و تنهايى من يه طرف ك چند بار ازش خواهش كردم يه مسافرت بريم و من احتياج دارم و نشد يه طرف.

    ما باهم خيلى خوب بوديم بازم ظاهرا، تا اين ده روز اخير ك دايييم دعوا، دعوا. يعنى من غر ميزدم ولى انصافا شوهرم كناو ميومد و جواب نميداد.
    تا اينكه من فهميدم ايشون شبا ك داره مياد خونه، باز يه سر ميرن خونه مامانش اون سر شهر، بعد مياد!!! منم چند بار بهش گفتم اينكارا چيه من خونه تنهام خب منتظرتم ي رب زودتر بياى خوشحال ميشم، الان باز اين وسط خونه مامان چيه؟! اونم الكى دروغ ميبافت ك اره ميرم برقاى اون يكى مغازه مو خاموش كنم و منم باز دل خوش ميشدم شايد راس ميگه!!!

    تا اينكه همون ١٠ ووز بيش يه برنامه نشون داد از يه مشاور ك از وابطه مادر و پسر حرف ميزد، داشت از عشق مادر و پسر بهم ميگفت و البته بنده خدا منظورش اين بود بعد ازدواج اين عشق بايد كنترل شه، ك شوهر من هيچييي ازين برنامه دستگيزش نشد جز اينكه عشق مادر و پسر چقد روياييه!!! منم برنامه رو از توى اتاق گوش ميكزدم چون دوس مداشتم چزى بگه و من هى بگم ببين با تواه، بببين تو اينطورى اى ك دعوا نشه.

    اما ازون شب شوهرم ديگه ول كن نيس، كه تو رفتى تو اتاق چون ميدونى مادر عشق هر مرديه و حرفات روانشناسى نيست و ... خلاصه دعوا پشت دعوا. تا قبل برنامه لازقل شوهرم يه ترسى داشت و انقد از كارش دفاع نميكرد و جلو من جورى وانمود ميكرد ك من زندگيمو دوس دارم و رابطه من و مادرم اينطورى نيست و .... اما با اين دعواهاو حرفاى اون خانم دكتر، ديگه روشم تو روم وا شده و نميدونين چطورى از كاراش دفاع ميكنه..

    تا اينكه ديشب ديدم برقاى مغازه زير خونه ماماتش خاموشخ و مامانشم مسافرته، منم ز زدم بهش گفتم اينحارو خاموش كردى؟! گفت اره مغازه حديده م صاف ميام خونه، گفتم حالا ك مامانت نيس پس برقم احتياجى نيس روشن بذارى چون كسى نيست بهش شب بخير بگى؟! اونم مثل كل اين هفته شروع كرد ديگه، ( قبلا الكى سعى ميكرد منو راضى كنه ك نميام نصف شب بع مادرم سر بزنم، كار دارم تو مغازه) اما ديشب ديگه رك و راست گفت اره اينهمه راهو به عشق مامانم ميرم اونحا دوباره، به توام مربوط نيس، من تا قيام و قيامت همينم با مادرم، حون ميدم براش و .... اينام از بچه ننگى ميست از هلاقه من و مادرمه بهم.
    منم هرچى تو دلمومونده بود گفتم بهش ، كه تو يه معازه نتونستو اداره كنى، كه تو يه مسافرت با زنت نيمتونى برى، ك تو براى من هوو درس كردى هركار براى من ميكنى براى اونم ميكنى و .... هرچى ك اينحا درد دل ميكردم صاف بهش گفتم.
    اونم گفت همينه ك هست، ميخواى بخواى نميخوايم ب درك.

    منم گفتم ديگه پشت گوشتو ديدى منو ديدى ك روت وقت بدارم، ازين ب بعد منم اول عاشق بقيه م بعد تو. ديگه م بيشت نميخوابم.

    هردفه م بحث ميكرديم ي شب جدا ميخوابيدم، بعد يا اون ميومدن از دلم در مياررد يا خودم ميرفتم سر حام، اما ايندفه ديگه قسم خوردم سمتش نرم، اونم ك با نقش مقدسه مادرش و اينحورى ك به خودش حق ميده عمرا بياد.

    اما واقعا مهم نيست برام، من پشيمون ميشم بچه ها؟! خيلى بد شد ك رومون تو هم باز شد براى اين قضيه، اما تقصير من نبود، اون برنامه كم مم مارو هل داد اينورى و دل پر من. حالا اين تصميمى ك دارم ديگه پيشش نخوابم بده؟!
    شايد يكم به خودش بياد عوض اينهمه زبون درازى لااقل.ميخوام كم كم ازش دور شم ديگه انگار شوهرى ندارم، اونم بازخيال راحت به خونوادش برسه. من هرچقد توضيح ميدم كسى نگفته مادرتو دوس نداشته باش، همه ما هاشق مادرمونيم، اون هى ميگه نه تو مادرتو دوس ندارى ميخواى منم نداشته باشم. هرچى ميگم وابستگى دوس نداشتم نيس، ميگه تو حسودى ميكنى، منو از دوستام جدا كردى، حالا نوبت مامانمه، فقط ميخواى مال تو باشم ، ك اونم من نميخوام.

    شوهرم لجبازى نميكرد زياد چن وقت بود، اما كم كم داريم ميوفتيم رو دور قبلى. واقعا من ديگه عصبى شدم و هى بخث ميكنم باهاش، اونم بدتر از من هرچى از دهنش در مياد ميگه بهم.

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت
    ویرایش توسط Somebody20 : یکشنبه 31 تیر 97 در ساعت 12:22

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 مرداد 98 [ 00:30]
    تاریخ عضویت
    1396-6-04
    نوشته ها
    200
    امتیاز
    4,103
    سطح
    40
    Points: 4,103, Level: 40
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger Second Class
    تشکرها
    244

    تشکرشده 259 در 139 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سام بادی عزیز، همیشه یه چیزی برام سواله.
    که چرا و چیه این زندگی رو دوس داری که توش موندی؟
    من همیشه تاپیک های شما رو میخونم ، حق صد در صد رو میدم بهت ، واقعا تا الانش هم خیلی خانومی کردی.
    فکر میکنم گاهی اینجور عصبانی شدن و داغ کردن خیلی لازمه ولی نه به قیمت شکستن حرمت ها.
    اینکه که پیشش بخوابی یا نه رو من نمیدونم. خب همه روانشناسا تاکید میکنند که زن و شوهر تحت هر شرایطی باید پیش هم بخوابن ولی ببخشیدا شما خیلی کاراتون مثل زن و شوهرا نیست ، بازم عذرخواهی میکنم ولی رابطه همسرت و مادرش پیش شبیه زن و شوهراست و یه جورایی نفرت انگیزه دیگه.
    چه عشق مادر و پسری مزخرفی که به قیمت خراب کردن زندگی یه دختر جوان تموم میشه، کاش هرگز چنین عشقی وجود نمیداشت ، ببخشید دیگه دارم عصبی میشم و ادامه نمیدم

  3. 3 کاربر از پست مفید Happy.girl.69 تشکرکرده اند .

    Somebody20 (چهارشنبه 03 مرداد 97), میس بیوتی (پنجشنبه 04 مرداد 97), بارن (سه شنبه 09 مرداد 97)

  4. #3
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1394-11-24
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,510
    سطح
    30
    Points: 2,510, Level: 30
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 90
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانم سام بادی
    عزیزم چندتا سوال ازت دارم. اگه دوس داری کمکت کنم لطفا پاسخ بده...
    کجای رابطه ی همسرت و مادرش شما رو اذیت میکنه؟
    صرف رابطشون باعث ناراحتی شماست یا عواقبی داره که شما از اون عواقب ناراحتید؟
    منظورم رو واضحتر میگم....به رابطه ی همسرتون و مادرش حسادت میکنید؟؟؟ فکر میکنید توی قلب همسرتون باید فقط خودتون باشید و عشق همسرتون به مادرش مزاحم این توقعتون هست؟؟؟
    یا اینکه بخاطر پیش آمدهایی که نتیجه ی این رابطه هست نارحتید و با اصل عشق همسرتون مشکل ندارید؟؟؟
    آیا چنین رابطه هایی در خانواده ی شما بوده؟ یعنی مثلا شما همین قدر پدر و مادرتون رو دوست دارید یا کمتر؟؟
    آیا تو خانواده ی شما مثلا پدرتون همین توجه رو به مادرش داشته؟
    آیا برادراتون به مادرتون همین قدر توجه دارن؟

    خانم سام بادی حس شما از یه جایی میاد ...ببینید ریشش از کجاست

    اینم بگم....اگه شوهرتون بخاطر شما مادرشو که یه دونست تو دنیا و تمام زندگیش رو ازش گرفته و اونه که اولین زنی بوده که عشق رو باهاش تجربه رها کنه...دیگه امیدی به این مرد نداشته باش.....

    و اینم بگم.... عشق تو دل آدما به یه شکل نیست....عشقی که به مادرش داره به عشقی که به شما داره اصلا شبیه نیست...اگه اینطور بود نگاه جنسی به مادرش داشت...در حالی که شما میدونید اینطور نیست....

  5. 2 کاربر از پست مفید توانا تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 02 مرداد 97), Somebody20 (سه شنبه 02 مرداد 97)

  6. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط توانا نمایش پست ها
    سلام خانم سام بادی
    عزیزم چندتا سوال ازت دارم. اگه دوس داری کمکت کنم لطفا پاسخ بده...
    کجای رابطه ی همسرت و مادرش شما رو اذیت میکنه؟
    صرف رابطشون باعث ناراحتی شماست یا عواقبی داره که شما از اون عواقب ناراحتید؟
    منظورم رو واضحتر میگم....به رابطه ی همسرتون و مادرش حسادت میکنید؟؟؟ فکر میکنید توی قلب همسرتون باید فقط خودتون باشید و عشق همسرتون به مادرش مزاحم این توقعتون هست؟؟؟
    یا اینکه بخاطر پیش آمدهایی که نتیجه ی این رابطه هست نارحتید و با اصل عشق همسرتون مشکل ندارید؟؟؟
    آیا چنین رابطه هایی در خانواده ی شما بوده؟ یعنی مثلا شما همین قدر پدر و مادرتون رو دوست دارید یا کمتر؟؟
    آیا تو خانواده ی شما مثلا پدرتون همین توجه رو به مادرش داشته؟
    آیا برادراتون به مادرتون همین قدر توجه دارن؟

    خانم سام بادی حس شما از یه جایی میاد ...ببینید ریشش از کجاست

    اینم بگم....اگه شوهرتون بخاطر شما مادرشو که یه دونست تو دنیا و تمام زندگیش رو ازش گرفته و اونه که اولین زنی بوده که عشق رو باهاش تجربه رها کنه...دیگه امیدی به این مرد نداشته باش.....

    و اینم بگم.... عشق تو دل آدما به یه شکل نیست....عشقی که به مادرش داره به عشقی که به شما داره اصلا شبیه نیست...اگه اینطور بود نگاه جنسی به مادرش داشت...در حالی که شما میدونید اینطور نیست....
    مرسى عزيزم از توجهت،
    اصلا اصلا اصلا نميخوام مامانشو رها كنه، اين چه حرفيه اخه!!
    من فقط حس ميكنم تمام حس هايى ك بابد از من بگيره ازيشون ميگيره. مثلا من بعد ازدواج ديگه خونه مامانم احسا كس راحتى نميكنم، اما شوهرم برعكس هنوزم مثه سابق خونه مامانشه.
    يا اينكه خيليى از حرفاى زندگيمو مامانم خبر مداره، دايم خبر نداره من كجام و با كى هستم، اما مادر شوهرم خبر داره.
    منم تقريبا هرروز دارم خبر مادرمو ميگيرم، اما كاملا حس استقلالو تو زندگيم حس ميكنم، حاى به جدا شدن ك فك ميكنم ميبينم دوس دارم مثل الان مستقل باشم و فقط به خونه مادرم سر بزتم روزى چند ساعر باهاش باشم.
    ازين ك شوهرم مثل ي محرد كس ديگه رو داره براى درد دلش، ازينكه كس ديگه اى داره ك صد برابره من نگرانشه، ازينكه بيشتو وقت روز با مامانش خريد ميره و بيرون ميبرش اما كنار من فقط ميخوابه، اازينكه روزى صد بار بايد بهش سر بزنه، ازينكه با ما نياد سفر به همسرمم خوش نميگذره، از يينكه روزى صد بار بهم ز بزنن هزار تا مساله مالى و قضيت مورد بحث مشترك دارن، ولى من همه چيزم ازش مستقله، حتى ماشينم و پولم، در واقع صميميت بين شون خوشم نمياد. بلع واقعا به رابطه شون حسادت ميكنم و كاملا حس ميكنم شوهرم بند نافش به ابشون وصله و ازش حدا نشده.
    بارها شده از سفر مياد با دوستاش ميره خونه مادرش و شب ميريم حونه، ولى من از هرجا ميرسم اول ميرم خونه خودم خستگى در ميكنم و بعد ميرم جاى ديگه. واقعا يك لحظه م حس اينكه شوهرم اول شوهر منه بعد پسر مادرش وو ندارم، و هميشه حس مكينم دو تا زن داره و من دوميم.

    بله دقيقا به اين رابطه حسادت ميكنم و دلم ميخواد بيشتر قلب شوهرم مال من باشه، و بيشتر ترجه و نگرانيش و وقتش رو صرف كنه.
    حتى گاهى ارزو ميكنم كاش ميوه هايى م براى خونه من ميخره فرقى كنه با خونه مامانش، ازينكه سعى ميكنه بين ما عدالت برقرار كنه و هركار براى من ميكنه براى اونم ميكمه بدم مياد، مثلا ميگم خب ما بيرونيم بره مامانت از سر كرچه ش ميره بخره، ميگه تو باشى ميرى؟ يا ز ميزنى من برم؟ پس اونم دلش ميخواد من برم.

    تو خونه ما پدرم مادرشو خيلى دوس داره، هواشو داره، انا نديدم بدون مادرش سفر نتونه بره، يا از دورى مامانش گريه كنه، روزى يه ساعت سر ميزنه و خريدشو ميكنه و .... ك مادوم هميشه ناراحته ميگه چرا فقط بابات اينكاررارو ميكنه و بقيه پسرا هيچن، من دلدااريش ميدم ك جاى من باشى پس چى ميگى.

    اما اما اما، من هميشه يادمه كه مادر شوهرم به شوهرش احازه نميداد به مادرش سر بزنه ، ولى پدر شوهرم تا پاى مرگ زنشو ول نكرد و عاشقش بود. الان دلم ميسوزه ك چرا اين زن براى مادر شوهر خودش اون توقعا رو از شوهر داشت و الان من...؟! اين مقايسه رو خيلى انجام ميدم.( هرچند وجدانم احازه نميده نذارم به مادرش سر بزنه، يا با اينكه زن امروزيه و همه كار بلده نذارم براش خريد كنه)
    و رابطه ما با خونوادم اينه ك كاملا مستقل و بى توقعيم، بر عكس خونواده همسرم، ك ايشون درسشو ادامه نداد از روى وابستگى و مغازه شو نتونيشت اداره كنه بى مادرش.
    همون قضيه تفاوت وابستگى و دلبستگى براى ايشون خيلى مطرحه

    يا راهي خواهم يافت
    يا راهي خواهم ساخت
    ویرایش توسط Somebody20 : سه شنبه 02 مرداد 97 در ساعت 16:13

  7. کاربر روبرو از پست مفید Somebody20 تشکرکرده است .

    میس بیوتی (پنجشنبه 04 مرداد 97)

  8. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    يه چيز ديگه كه حرصمو درمياره اينه، مادرش مسافرتم كه هست اتقد زندگيش گيره اونحاست ك بايد روزى چند باز سر بزنه، اما من وقتى سفرم تا من برنگردم اونم يه سر به خونه نميزنه،
    يا چيز ديگه اينكه ميريم سفر همهش از مامانش وسايل ميخوا، مامان حوراب بده ، مامان حوله بده، مامانش بايد بره از تو ساك من بهش وسايل بده
    يا عقلش فقط ميرسه چمدونه اونو ورداره
    يا تو سفر با هم پچ پچ ميكنن هى
    يا پولاشو ميده مامانش نگه داره ما بايد ازش بگيريم هى.
    ميدونم خيلى حساس شدم، ولى ديگه . يه همچين چيزاى ريزى بعضى وقتا حرصمو درمياره نميدونم چيكار كنم

    فك ميكنم چيزايى زن و شوهريمون و حسايى كه من بايد ازش بگيرمو با مامانش داره تقسيم ميكنه
    ویرایش توسط Somebody20 : سه شنبه 02 مرداد 97 در ساعت 16:37

  9. کاربر روبرو از پست مفید Somebody20 تشکرکرده است .

    میس بیوتی (پنجشنبه 04 مرداد 97)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 مهر 97 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1396-7-21
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,358
    سطح
    20
    Points: 1,358, Level: 20
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 90 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام:
    مشکل خیلی بزرگی نیست ... من اینجا مشکلات بزرگترم از دوستان دیدم. مثلا ییکی شوهرش معشوقه داره... اون یکی میخواد زن بگیره .... یکی پول نداره.... هر شب یه تاپیک جدید میبینم و به نظرم جای تعجب زیادی داره...مث تاپیک همون خانومی که بخاطر خونه میخواست شوهرش زن بگیره.... یا کسی که بخاطر یه زبان میخواست زنش رو طلاق بده.... من ابدا قصد توهین به کسی رو ندارم من عاشق کمک کردنم اونم بی نهایت ....
    اما واقعا گاهی انصاف نیست انقد زندگی رو به کام خودتون و همسراتون تلخ کنید....

    همسر شما تنوع طلب هست؟؟؟؟
    تا حالا مچش رو با دختری گرفتید؟؟؟
    مواد مصرف میکنه؟؟؟
    رفیق باز هست؟؟؟؟
    تا حالا شمارو کتک زده؟؟؟؟
    پول چی؟ بهتون به اندازه کافی میده؟؟؟؟
    تا حالا تو زنگیتون هرچی خواستید بهتون داده؟؟؟؟؟
    و راجب مادر شوهرتون:

    تا الان دعوای لفظی داشتید؟؟؟
    بددهن هست؟؟؟
    صب تا شب شام و ناهار خونه شماست؟؟؟
    تا حالا محبتی در حقتون کرده که به یاد موندنی باشه؟؟؟؟
    جواب تموم سوالات منو یا به خودم بدید.... یا جوابش رو با خودت مرور کن و بعد نوشته منو دوباره بخون:

    ببین این خیلی خوبه که عاشق مادرشه.... بذار یه چیزی یادت بدم مردی که مادرشو دوس داشته قطعا قابلیت تزریق عشق به زن و بچه اش رو هم داره....
    شما زیادی به این قضیه حساسیت نشون میدی...
    البته من تاپیک دیگه ای از شما ندیدم. چون زیاد نمیگردم. گاهی در حد دو تا تاپیک میخونم و کامنت میذارم. چون واقعا قصدم کمکه برا تموم دوستان....
    خاطر همتونم برام عزیزه....
    اما جدی میگم... بشین به این فک کن همسرتو واقعا دوسش داری؟؟؟ اونم دوست داره؟ اگه همسرت اعتیاد نداره و تنها عشق به مادرش داره خب چه اشکالی داره بذار بره دیدنش....
    برعکس شمام محبت کن هم به خودش هم به مادرش... اینجوری عمیقا تو دل هردوشون نفوذ میکنی...

    مگه قرار چندبار زندگی کنیم که همه میاین از مادر شوهراشون غول میسازن و زندگی رو تلخ مکینن... اونم یه ادمه مث بقیه... مث مادر خودت... ببین من جای تو باشم خیلی شیک و مجلسی با این قضیخ کنار میام... فقط یه بند انگشت سیاست زنونه میخواد. که تو دل شوهرت جا کنی خودتو....
    یادت نره ادمای غر غرو زیاد تو دل برو نیستن... ادمای خاص و مهربون تا ابد تو دل بقیه جا دارن....
    شما پدر شوهر نداری درسته؟؟؟ البته من حدس میزنم فقط....
    اگه حدسم درست باشه. این یه چیز عادیه... پسری که سالها با مادرش بزرگ میشه و بلاخره حواسش به زحمات اون زن هست.... و عشق داره بهش.... اون مادرش هووی شما نیست...
    حالا شما هی جای خوابتو عوض کن... فقط از دل شوهرت پرت میشی بیرون و جارو برا کینه و نفرت و عدم علاقه و حتی بقیه زنها باز میکنی...
    به جای این کارا خداتو شکر کن که مشکلت خیلی هم بزرگ و جدی نیست... تو باید صبور باشی. با سیاست همسرتو جذب کنی. نه با عوض کردن جای خوابت ....


    زندگی کنید دوستان... مادر شوهر غول نیست... فقط ما ادم ها داستان عروس و مادرشوهرو زیادی بزرگ کردیم.... فقط کافیه بیخیال باشیم و زندگی کنیم... شمام حواستو جمع کن...
    به پیشرفت فکر کن به موفقعیت... به اینکه همسرت بت اعتماد کنه ناخوداگاه جذب شه سمتت... باهات برا اینده برنامه ریزی کنه... تصورش از تو یه تکیه گاه باشه برا روزای سخت...
    ما انسانها اگه اول "خودسازی" کنیم. خودمون رو رفتارهامون رو از نو به روشی دیگر تغییر بدیم. کم کم ادمهای اطرافمون هم خواه ناخواه تغییر میکنن. محبت "محبت میاره" مخصوصا در مورد همسر... دوس پسر نیست که فردا بره درگیر یکی دیگه شه. و یادش بره. البته من اینهارو از زندگی شما حدس زدم که همسرتون اهل زن دیگه نیست.

    این یه حقیقته گاهی مغز شدیدا درگیر چیزی میشه و هی بهش واکنش نشون میده.... مث آلرژِی که بدن یه آلرژن رو مد نظر میگیره و هی بهش واکنش میده.... الان شما بخوای نخوای این حس رو به اون خانوم داری... همش حس میکنی عشق همسرت تقسیم شده. برات کم میذاره و چیزای دیگه...
    من میگم کم کم خودتو تغییر بده ... از کارای کوچیک شروع کن رو خودت سرمایه گذاری کن... رو اینکه خودتو بهترین کنی... یه برخورد قشنگ با اونا... خدا شاهده انعکاسشو میبینی....
    همسرت کم کم کششش بهت زیاد میشه... و اون کم کم تمایلش به تو بیشتر از اون زن خواهد بود. فقط باید صبوری کنید...
    دعا میکنم تموم مشکلاتت حل شه ...
    امیدوارم حرفام ازار دهنده نبوده باشه. اما هدف من یا بقیه از نوشتن فقط "کمک" کردنه.... شاید من فقط این تاپیکو در نظر گرفتم و چیزی رو نمیدونم...بهرحال به دل نگیرید
    در پناه حق
    ویرایش توسط dr-samira : سه شنبه 02 مرداد 97 در ساعت 23:02

  11. کاربر روبرو از پست مفید dr-samira تشکرکرده است .

    Somebody20 (چهارشنبه 03 مرداد 97)

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 مرداد 97 [ 07:41]
    تاریخ عضویت
    1393-6-19
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    2,892
    سطح
    32
    Points: 2,892, Level: 32
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    11

    تشکرشده 13 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط dr-samira نمایش پست ها
    سلام:
    مشکل خیلی بزرگی نیست ... من اینجا مشکلات بزرگترم از دوستان دیدم. مثلا ییکی شوهرش معشوقه داره... اون یکی میخواد زن بگیره .... یکی پول نداره.... هر شب یه تاپیک جدید میبینم و به نظرم جای تعجب زیادی داره...مث تاپیک همون خانومی که بخاطر خونه میخواست شوهرش زن بگیره.... یا کسی که بخاطر یه زبان میخواست زنش رو طلاق بده.... من ابدا قصد توهین به کسی رو ندارم من عاشق کمک کردنم اونم بی نهایت ....
    اما واقعا گاهی انصاف نیست انقد زندگی رو به کام خودتون و همسراتون تلخ کنید....

    همسر شما تنوع طلب هست؟؟؟؟
    تا حالا مچش رو با دختری گرفتید؟؟؟
    مواد مصرف میکنه؟؟؟
    رفیق باز هست؟؟؟؟
    تا حالا شمارو کتک زده؟؟؟؟
    پول چی؟ بهتون به اندازه کافی میده؟؟؟؟
    تا حالا تو زنگیتون هرچی خواستید بهتون داده؟؟؟؟؟
    و راجب مادر شوهرتون:

    تا الان دعوای لفظی داشتید؟؟؟
    بددهن هست؟؟؟
    صب تا شب شام و ناهار خونه شماست؟؟؟
    تا حالا محبتی در حقتون کرده که به یاد موندنی باشه؟؟؟؟
    جواب تموم سوالات منو یا به خودم بدید.... یا جوابش رو با خودت مرور کن و بعد نوشته منو دوباره بخون:

    ببین این خیلی خوبه که عاشق مادرشه.... بذار یه چیزی یادت بدم مردی که مادرشو دوس داشته قطعا قابلیت تزریق عشق به زن و بچه اش رو هم داره....
    شما زیادی به این قضیه حساسیت نشون میدی...
    البته من تاپیک دیگه ای از شما ندیدم. چون زیاد نمیگردم. گاهی در حد دو تا تاپیک میخونم و کامنت میذارم. چون واقعا قصدم کمکه برا تموم دوستان....
    خاطر همتونم برام عزیزه....
    اما جدی میگم... بشین به این فک کن همسرتو واقعا دوسش داری؟؟؟ اونم دوست داره؟ اگه همسرت اعتیاد نداره و تنها عشق به مادرش داره خب چه اشکالی داره بذار بره دیدنش....
    برعکس شمام محبت کن هم به خودش هم به مادرش... اینجوری عمیقا تو دل هردوشون نفوذ میکنی...

    مگه قرار چندبار زندگی کنیم که همه میاین از مادر شوهراشون غول میسازن و زندگی رو تلخ مکینن... اونم یه ادمه مث بقیه... مث مادر خودت... ببین من جای تو باشم خیلی شیک و مجلسی با این قضیخ کنار میام... فقط یه بند انگشت سیاست زنونه میخواد. که تو دل شوهرت جا کنی خودتو....
    یادت نره ادمای غر غرو زیاد تو دل برو نیستن... ادمای خاص و مهربون تا ابد تو دل بقیه جا دارن....
    شما پدر شوهر نداری درسته؟؟؟ البته من حدس میزنم فقط....
    اگه حدسم درست باشه. این یه چیز عادیه... پسری که سالها با مادرش بزرگ میشه و بلاخره حواسش به زحمات اون زن هست.... و عشق داره بهش.... اون مادرش هووی شما نیست...
    حالا شما هی جای خوابتو عوض کن... فقط از دل شوهرت پرت میشی بیرون و جارو برا کینه و نفرت و عدم علاقه و حتی بقیه زنها باز میکنی...
    به جای این کارا خداتو شکر کن که مشکلت خیلی هم بزرگ و جدی نیست... تو باید صبور باشی. با سیاست همسرتو جذب کنی. نه با عوض کردن جای خوابت ....


    زندگی کنید دوستان... مادر شوهر غول نیست... فقط ما ادم ها داستان عروس و مادرشوهرو زیادی بزرگ کردیم.... فقط کافیه بیخیال باشیم و زندگی کنیم... شمام حواستو جمع کن...
    به پیشرفت فکر کن به موفقعیت... به اینکه همسرت بت اعتماد کنه ناخوداگاه جذب شه سمتت... باهات برا اینده برنامه ریزی کنه... تصورش از تو یه تکیه گاه باشه برا روزای سخت...
    ما انسانها اگه اول "خودسازی" کنیم. خودمون رو رفتارهامون رو از نو به روشی دیگر تغییر بدیم. کم کم ادمهای اطرافمون هم خواه ناخواه تغییر میکنن. محبت "محبت میاره" مخصوصا در مورد همسر... دوس پسر نیست که فردا بره درگیر یکی دیگه شه. و یادش بره. البته من اینهارو از زندگی شما حدس زدم که همسرتون اهل زن دیگه نیست.

    این یه حقیقته گاهی مغز شدیدا درگیر چیزی میشه و هی بهش واکنش نشون میده.... مث آلرژِی که بدن یه آلرژن رو مد نظر میگیره و هی بهش واکنش میده.... الان شما بخوای نخوای این حس رو به اون خانوم داری... همش حس میکنی عشق همسرت تقسیم شده. برات کم میذاره و چیزای دیگه...
    من میگم کم کم خودتو تغییر بده ... از کارای کوچیک شروع کن رو خودت سرمایه گذاری کن... رو اینکه خودتو بهترین کنی... یه برخورد قشنگ با اونا... خدا شاهده انعکاسشو میبینی....
    همسرت کم کم کششش بهت زیاد میشه... و اون کم کم تمایلش به تو بیشتر از اون زن خواهد بود. فقط باید صبوری کنید...
    دعا میکنم تموم مشکلاتت حل شه ...
    امیدوارم حرفام ازار دهنده نبوده باشه. اما هدف من یا بقیه از نوشتن فقط "کمک" کردنه.... شاید من فقط این تاپیکو در نظر گرفتم و چیزی رو نمیدونم...بهرحال به دل نگیرید
    در پناه حق
    براي كمك بهتره اول تايپكاشو بخوني شوهر اين خانم رفتارش اصلا معقول نيست مگه اين خانم ميگه مادرشو نديد بگيره فقط كمي استقلال ميخواد.كسي كه اينقدر وابستست نبايد ازدواج كنه بايد بمونه همون بيخ ريش مادرش
    بي مسيوليتي هم حدي داره والا منم عصبي شدم از دست كارا ي شوهرت الهام جان چه برسه به تو
    من بودم اين مرد رو كلا از زندگيم حذف ميكردم مگه چند سال زندم؟والا
    البته به هيچ كس پيشنهاد جدايي نميدم ولي گمونم اين آدم درست بشو نيست

  13. 4 کاربر از پست مفید رازقي تشکرکرده اند .

    Happy.girl.69 (جمعه 05 مرداد 97), Somebody20 (چهارشنبه 03 مرداد 97), میس بیوتی (پنجشنبه 04 مرداد 97), بارن (سه شنبه 09 مرداد 97)

  14. #8
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    تا حالا با روانشناس در مورد مشکل همسرت صحبت کردی؟

    منظورم مشاور خانواده نیستا.
    روانشناسی که علت این همه وابستگی همسرت به مادرش را پیدا کنه و راه حل براش داشته باشه.

    چون موضوع در سطح مهارتهای زناشویی و مشکلات رفتاری شما و ... نیست
    همسرت به شکل بیمارگونه ای به مادرش وابسته است.
    اینو باید با کمک روانشاس حل کنی یا حداقل مطمئن بشی که چاره ای نداره و بعد تصمیم بگیری.

    مشاور نرو، روانشناس یا روانکاو خوب پیدا کن، برو پیشش ببین راه حل چیه.

  15. 6 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    arah (شنبه 06 مرداد 97), Happy.girl.69 (جمعه 05 مرداد 97), hosein.ketab (پنجشنبه 04 مرداد 97), Somebody20 (چهارشنبه 03 مرداد 97), میس بیوتی (پنجشنبه 04 مرداد 97), آویژه (چهارشنبه 03 مرداد 97)

  16. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 دی 01 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1393-3-15
    نوشته ها
    430
    امتیاز
    13,817
    سطح
    76
    Points: 13,817, Level: 76
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 233
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    833

    تشکرشده 422 در 187 پست

    Rep Power
    64
    Array
    بچه ها حالم خوش نيست، دو شب مهمون داشتيم يه زن و شهر جوون، من و شوهرم جدا خوابيديم، اون اقام فهميده بود با شوهرم صحبت كرده بود اين ديگه چ مدلشه چرا نميرى پيش زنت بخوابى و اونم درد ددلش باز شده بود.
    اون اقام ي روز صب با من حرف زد، ك من با هميرت حرف زدم ازت ناراحته، گفته زن من مريضيه حسادت شديد داره، تا خودشو درمان نكنه منم ديگه نميخوام پيشش بخوابم. بك ساله دارم بهش خوبى ميكنم اون باز هى غر ميزنه و اديت ميكنه، ديگه خسته شدم از دستش.
    اون اقا با منم كه حرف زد به منم خيلى حق داد، به همسرمم گفته بود همه چى به كنار، دعواى شما سر دير اومدنته ك اينحا ديگه حق با خانومته ك تو صب تا شب با مادرتى باز نصفه شب برى اونجا سر بزنى منطقى نيست.گفت حق دارى تو فاميلم اين حرفا هست ك تو چه عروس خوبى هستى دارى با يه سرى مسايل ميسازى، اما اونم يه سزى حرفا داره و .... گفت منم نصيحتش كردم اما ايندفه خيلى بهش برخورده و كوتاه بيا نيست.گفته حالا كه سر اين مساله باز شده تا تهش ميرم.
    يع حورايى اونم انگار پديرفته كه نميشه،منظورش اينه ميخواستيم بهم يه فرصت بديم، كه داديم و ديديم نميشه، منم كم كاريامو جبران كردم كه عذاب وجدان نداشته باشم، خانومم خودش فهميد اخلاقاى خاصى داره.

    به خدا وقتى باهام خوب بود حاضر بود جونمم بدم براى خودشو و زندگيمون، ولى تا سربه سرم ميذاره اعصابم نميكشه.
    بچه ها ٧ سال از زندگيمو به مشاور رفتن و اين حرفا گذروندم. شيدا. جان خسته م. دلم ميخواد تموم شه ييجورايى، ناراحتم درست، دلم براش تنگ ميشه درست، يه سرى جاها بد اخلاقيام حلو چشمم مياد درست، اما خسته م. نميدونم كى و كجا، ولى دلزده شدم ازين رابطه.من مشكل ما يه چيزه،
    شوهرم زمين تا اسمون با مرد ايده ال من فرق داره، و من دارم ميدارمش تو منگنه تا بشه شبيه چيزى كه ميخوام.
    همين باعث شده به همه بگه به من گير ميده، منم به همه بگم حس كمبود دارم از سمتش. كم لطفى نكنم ٧ ماه باهم عالى زندگى كرديم و همه مشكلا دوباره با زدن مغازه جديد سر باز كرد،

    پيش بقيه دوستاشم پشت سرم يه سرى حرفا زده ك خانوماشون بهم گفتن، دلم از دستش شكسته.به همه گفته زنم پيله س، نميذاره با دوستام باشم، نميداره با مادرم باشم، مريضه، خسوده، دروغ زياد ميگه راج به من و كارام.
    فك كنم بايد روندو بدارم رو خودم كار كنم كه راه جدايى رو بپديزم، با همه عيبايى كه داشتم و دارم.
    ویرایش توسط Somebody20 : چهارشنبه 03 مرداد 97 در ساعت 17:58

  17. 2 کاربر از پست مفید Somebody20 تشکرکرده اند .

    Happy.girl.69 (جمعه 05 مرداد 97), میس بیوتی (پنجشنبه 04 مرداد 97)

  18. #10
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 آبان 97 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1394-11-24
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,510
    سطح
    30
    Points: 2,510, Level: 30
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 90
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 35 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم چرا اینقدر سختش کردی؟ گفتی دوس نداری عدالت بینتون باشه...دوس نداری میوه هایی که میخوره برا شما و مادرش یکی باشه...گفتی حسادت میکنی و گفتی سعی میکنه عدالت رو برقرار کنه...میدونی عزیزم هنوز خیلی مونده تا محبت های مادرشو جبران کنه‌....بخصوص الان که مادرش همسرشو از دست داده واقعا همسرت داره آقایی میکنه‌‌...بهش افتخار کن..این مرد معنای عشق و وفا رو خوب فهمیده....
    عزیزم دوستانی که بت میگن چطور تحمل کردی و این رفتار همسرت چندش آوره خیلی بعیده مادر باشن....خیلی بعیده پسر زن داده باشن..شما خودت اصلا مادری؟؟؟؟
    میدونم دوستان قصدشون کمکه...اما من خودم هم مادرم هم اینکه گاهی دلم مثل سنگ تو سینه ام بهم فشار میاره که چرا بیشتر به مادرم محبت نکردم ...چرا بیشتر ندیدمش...چرا بیشتر هواشو نداشتم.....
    مادر که میگم مطمئن باشن مادر جوان و مادر مسن زمین تا آسمون فرق داره.....مادر که بچش بزرگ میشه دیگه اونه که چشمش به راه بچست ....

    بماند این حرفا.....اما مردت مرد زندگیه ....فقط به این خاطر میگم که قدر مادرشو فهمیده....ولش کنی مطمئن باش خدا تو رو تو زندگیش جبران میکنه...چون عملش حقه.....عزیزم چرا فکر میکنه تو از مادرش چیز بیشتری هستی؟؟؟؟

    ببین اینجا دوتا مشکل هست یکی مقدار زیاد از حد حسادتت که نیاز هست درمان بشه....و یکی نیازت به داشتن روابط مستقل با همسرته
    اینا قابل حله.....میتونم کمکت کنم هر دو رو حل کنی البته اگه خودت بخوای اگه نه نمیشه کاریش کرد
    عزیزم حسادت ریشه در فکر کمبود داره....شما فکر میکنی عشق توی قلب شوهرت تقسیم شده و اگه مادرشو که رقیبت هست از بین ببری مابقی عشق شوهرت مال تو میشه.....آخه دختر خوب این فکر خیلی سطح پایینه....عشق همسرت به تو تنها ربطش به عشقش به مادرش اینه که هرچی عاشقتر مادرش باشه عاشقتر زنش میشه....اما اگه زنش بخواد جلوی عشق طبیعی مادر و پسرشو حتی اگه به آسمونا هم رسیده باشه و از نظر شما زیادیه که نمیتونه باشه ....اونوقت تنها نتیجش خروج خودتون از قلب شوهرتونه...البته در حالت عادی و طبیعی ...اما اگه همسرتون آدم عادی نباشه عشق مادرشو رها میکنه....
    مسئله اینه که شما فکر میکنی در اصل شوهرت محبت زیادی میکنه به مادرش...اما هیچ حد و مرزی برای محبتش به خودتون درنظر نمیگیرید که بگید مثلا این کار شوهرم محبت زیادی به من بوده... اینکه باید میوه ایی که براتون میخره بهتر باشه دیگه حالت طبیعی نیست عزیزم....این حسادت به صورت بیماری و وسواس دراومده.....عزیزم داری ناشکری میکنی و نعمت آدمای ناشکر تباه میشه و از بین میره....همسرت تو زندگیش برکت رسیدگی به مادرشو رودریافت میکنه... اما عزیزم مواظب باش فکر شما بیماریه....اگه همسرت رو بخاطر کارش تنبیه کنی و بخوای جدا بشی دو حالت داره یا برای نگه داریت رابطشو با مادرش کم میکنه که بذر کینه تو دلش کاشته میشه و بعد یه درخت تنومندی میشه که سمش زندگیتونو میگیره یا اینکه تو رو رها میکنه و اونوقت زندگی پاداش حفظ عشق به مادرشو به هر شکلی که هست بهش میده....
    عزیزم...دنبال تغیر همسرت نباش....دنبال درمان حسادت افسار گسیخته درون خودت باش گلم....
    اینم بگم....رفتارت شوهرتو به مادرش حساستر و نزدیکتر کرده....بعدا اگه خواستی بت میگم چطور این اتفاق افتاده فقط میخوام بدونم اصلا تمایلی داری یا نه


 
صفحه 1 از 4 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:45 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.