من بعد از هشت سال دوباره برگشتم با اولین دوست دخترم و اولین و اخرین عشقم تو این مدت هر دوتامون به ادم های دیگه اجازه دادیم وارد زندگیمون بشن و حالا ک برگشتیم با هم ازش خاستم گذشتش و برام بگه و به دلایلی مدتی بحث بالا گرفته بود اخه انتظاره چیزایی ک میشنیدم و نداشتم ولی وانمود میکردم ک میتونم کنار بیام تا هرچی که بوده رو بگه منم رابطه داشتم تو این مدت اونم خب داشته دیگه حالا نه میتونم کنار بیام با ارتباطش در گذشته نه میتونم بیخیالش بشم اینم بگم ک تنها مشکلمون همین گذشتست که کاش کنکاش نمیکردم توش حالا خیلی عذابم میده تصور این که عشقم تو بغل یکی دیگه بوده . برگشتیم با هم و خیلی زود بحث ازدواج مطرح شد ینی هدفمون از برگشتن با هم ازدواج بود چون دختر خاله پسر خاله بودیم تو این هشت سال رفت و امد خانوادگی داشتیم و میدیدیم همو ولی مستقیم با هم صحبت نکردیم قبل این که برگردیم با هم ینی کل هشت سال و کات بودیم فقط دختر خاله پسر خاله . تعریف هایی که کرد وادارش کردم جزعیات رابطش رو هم بگه و تویه این مدت فقط با یک نفر بوده ک قصدشون ازدواج بوده حالا به دلایلی باز سر راه هم قرار گرفتیم و جزعیاتش بد جور عذابم داد و میده نمیتونم بیخیالش بشم واقعا و عمیقا دوس داریم همو و عاشق همیم در حدی ک تصمیم دارم با این وجود تا اخر عمر مال هم باشیم و اگه از این گذشته و طبعاتش فاکتور بگیریم واقعا به هم احساس خوبی داریم در حدی ک پاش برسه جونمون رو هم میدیم برای هم. چیکار کنم ک بتونم کنار بیام با این داستان
علاقه مندی ها (Bookmarks)