کاربران عزیز به نظرتون به خانوادم بگم؟
تشکرشده 73 در 44 پست
کاربران عزیز به نظرتون به خانوادم بگم؟
تشکرشده 378 در 207 پست
به نظر من خانم نشاط زندگي به خانوادت اطلاع بده
يا رومي روم يا زنگي زنگ.
شوهرت خيلي بي حياست و خوشي زده زير دلش. ولي از حقو حقوقت نگذر . بگيرش.
شوهرت شرطي شده دار هباهات بازي مي كنه از عذاب دادنت لذت ميبره
بارن (شنبه 11 دی 95)
تشکرشده 376 در 164 پست
چقدر خوب میشد اگر زن و مرد اینو یادشون نمیرفت که هرکسی حق و حقوقی داره.
باید حقوق دیگران رعایت شه و اجازه ندن کار به زور و قانون برسه
بعضی اقایون اصلا جنبه سرپرست خانواده بودن رو ندارن.حس عرب جاهلی بهشون دست میده حس میکنن زن و بچه آدمشون هستن و مرد حق داره زن و بچه ش رو با گرسنگی به کشتن بده.
پدر و مادر با هزارتا ارزو دختر بزرگ میکنن از شکم خودشون میزنن میذارن دهن بچه شون که بزرگ شه شوهرش بدن زندگیش اینجوری بشه؟
کاش آقای همسر به این فکر میکردن که قراره دختر خودشون هم ازدواج کنه.
ظرفیت ادما کمه.ازین مدل مردها هم زیاد دیدم
نمیشه اسمش رو گذاشت بیماری همه که بیمار نیستن اسمش کم ظرفیت بودن و بی وجدان بودنه.
اینا همه گناهه.حق الناسه.
حتما باید پای نفقه و مهریه بیاد وسط؟چرا ادما شان خودشونو حفظ نمیکنن؟
به خانواده تون اطلاع بدین دوست عزیز
تشکرشده 4,954 در 1,249 پست
سلام
من اگر جای شما باشم به ایشون میگم چون ظاهرا خودت بیشتر با این زندگی مشکل داره بهتره خودت هم با هر کی صلاح میدونی تماس بگیری به عنوان بزرگتر بیاد
بگو هیچ قدمی در این مسیر که بچه ام بخواد بچه طلاق بشه برنمیدارم تا بعدا احساس عذاب وجدان نداشته باشم
و اگر هم روزی بخوای من از این زندگی برم بچه ام رو به اضافه همه حق و حقوقم میخوام تا بتونم خودم بشینم و بچه ام رو بزرگ کنم بدون نیاز به منت کسی
بگو من مثل تو به دنبال هیچ زندگی جدیدی هم نمیرم . خودم و بچه ام و تعهدم نسبت به بچه ام تنها چیزهایی هستن که بعد از اتمام این زندگی برام اهمیت دارن و لازمه رسیدگی به اینها هم گرفتن حق و حقوقم توی این زندگی مشترک هست
هر بزرگتری هر حرفی بزنه به هر حال نظر من این هست و تمام
و فکر نکن که با حرفهای بزرگترها از بچه ام یا حقوقم میگذرم
پرواز کن آنگونه که می خواهی
وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند
mercedes62 (یکشنبه 12 دی 95)
تشکرشده 381 در 176 پست
سلام دوست عزیز
ببخشید من با خوندن متن های شما واقعا متاثر شدم و می خوام بدونم دلیل ادامه زندگیتون چیه؟ البته ما هیچ کدوم تو موقعیت هم نیستیم که بخوایم نظر بدیم اما من جای شما بودم به خانوادم خبر می دادم و جدا می شدم شاید اولش هم می ترسوندمش و می گفتم تو این زندگی رو نمی خوای برو درخواست طلاق بده و تمام حق و حقوقمو بده (همسرتونم که پول به جونش بستست) اگر دیدم ادامه می ده توافقی جدا می شدم و حضانت بچم رو در برابر بخشیدن مهریه می گرفتم . فکر می کنی این جهنمی که واسه بچت ساخته خیلی بهتر از بهشتیه که خودت تنها می تونی بسازی . خداییش بری شوهر کنی مرد غریبه حداقل حداقلش به مادر بچه که تو باشی آرامش می ده . فکر می کنی مادر با اعصاب داغون می تونه به بچه طفل معصومش برسه ؟ واسه مشاوره و دکتر هم زیاد فشار نیار این آدم بیماری روانی داره شبیه بیماریه پارانوئید هستش و با قرص احتمالا درمان می شه که این مدل بیمارا نه دکتر می رن نه قرص می خورن فقط تا آخر عمرشون سوهان روح بقیه ان . خودتو بچت رو نجات بده . این نظر منه چون یه نفر شبیه همسر شما رو توی بستگان دیدم و دیدم چطور زندگی زن و بچه هاش رو تباه کرد و زن و بچه هاش چقدر سختی کشیدند دخترش افسردگی گرفت و پسرش هم مثل خودش شد زن بیچارش هم جدا شد اما دیر که همش غصه بچه هاش رو می خوره و تا آخر عمر باید با پسرش کنار بیاد . امیدوارم وضع شوهر شما به او وخامت نباشه اما با تعریفایی که کردین یاد درد و دل های اون خانم از بستگانمون افتادم .
نمی خوام نا امیدت کنم اما به نظر من نمی ارزه انرژی بذاری رو درست کردن شوهرت به جاش جدا شو انرژی بذار خودت کار کن اونجوری که دوست داری با بچه گلت زندگی کن حیفه به خدا فقط یه بار به دنیا می آیم . تو لایق بهترینایی
تشکرشده 73 در 44 پست
پربا جون . زندگی بهتر و فکور عزیز ممنونم از راهنمایی هاتون . من اگه به خانوادم نگفتم دلیلش اینه که شوهرم خیلی حرف از طلاق میزنه ولی هیچ وقت عملی نمیکنه و به همین خاطر پدرم خیلی عصبانی میشه که مگه من مسخره شما هستم که هر روز بیام باهاتون برای طلاق یک دفعه تصمیم جدی بگیرید دیگه . حتی یکبار وقتی گفت طلاق بگیریم من لباس هام رو پوشیدم و گفتم آماده ام تا دم در دادگاه رفتیم من وارد شدم ولی شوهرم نیومده بود وقتی دیدم توی ماشین نشسته گفتم مگه خواسته تو این نبود که طلاق بگیریم . گفت اینجوری طول میکشه توافقی . منم گفتم باشه ولی بازم جدی نگرفت . این دفعه هم مثل همون دفعه هاست فقط می خواد اذیتم کنه تا زیر بار زور برم . امروز صبح شوهرم اومد باهام به نرمی صحبت کرد مثل اینکه همون آدم نبود که تا دیروز داشتیم از هم جدا میشدیم ولی بازم توی محبت هاش همش می خواست حرف و خواسته های خودش رو تحمیل کنه . بازم همون اخلاق ها ... بهش میگم لطفا یارانه منو بده اصلا همراهم پول ندارم میگه حالا میدم دیگه بعد برگشته میگه از یارانت یکم کم کنم امشب بریم بیرون پیتزا بخوریم ؟ واقعا این حرفها رو می شنوم دارم آتیش میگیرم . شوهر من وضع مالیش اونقدر خوبه که می تونه هر روز غذاهای آنچنانی بخوره ولی این از طرز صحبت کردنشه . دیگه موندم چه جوری بهش بفهمونم
ZENDEGIBEHTAR (شنبه 11 دی 95)
تشکرشده 73 در 44 پست
مرسی مریم جون از راهنماییت . واقعا اینو میدونم که بهترین راهکار طلاقه . ولی نمیدونم چرا اینقدر از طلاق می ترسم نمیدونم چی شده که این واژه اینقدر برام وحشتناک شده . حتی وقتی شوهرم این کلمه رو زبونش میاره دست و پام میلرزه و با رفتارم ترسم رو بهش نشون میدم . شاید علائم افسردگیه . شاید تهدید های همسرمه آخه چند بار شوهرم بهم گفته بود بعد طلاق یه روز میاد دخترم رو می دزده و با خودش میبره خارج از کشور تا نتونم پیداشون کنم تا اینجوری دق کنی و بمیری . آخه شوهرم میدونه من چقدر دخترم رو دوست دارم یا مثلا میگه بعد طلاق بیچاره میشی هیچ کس بهت ارزش نمیده تمام ارزش یک زن با شوهرش هست و از این حرفها ...
maryam.mim (یکشنبه 12 دی 95), ZENDEGIBEHTAR (شنبه 11 دی 95)
تشکرشده 381 در 176 پست
دوست عزیزم کاملا حق داری و هیچ زنی رو ندیدم که از طلاق خوشش بیاد یا نترسه به خصوص با یه طفل معصوم که آدم انگار جونش کف دستشه و می ترسه هر اتفاقی برای بچش بیافته و اگه خار تو دست بچش بره حاضره بمیره اما بچش ناراحت نباشه . تمام این مسائل طبیعیه این ترسا حتی اگه افسرده شی طبیعیه به خاطر شرایط بدی که داری من به شخصه وقتی خودم رو جای تو می ذارم بهت حق می دم اما واقعا نمی دونم راهش چیه که طعم خوشبختی رو در کنار همچین آدمی حس کنی . راستش خودم زیاد خیری از مشاور ندیدم که بگم برو پیش مشاور همه چیز رو حل می کنه اما چند تا توصیه دارم باز هم خودت ببین با توجه به شرایطی که داری و شناختی که از شوهرت داری می تونی بهشون عمل کنی یا نه .
اول اینکه برداشتم از نوشته هات اینه که یه ذره منفعل رفتار می کنی شاید من برداشتم اشتباه باشه اما وقتی همسرت داد و بیداد می کنه تو سکوت کن ولی شام هم درست نکن . یا شام درست می کنی (شاید به خاطر بچت مجبوری) میاد طرفت ناز کن سر سنگین باش بذار ببینه با رفتارش ناراحتت کرده حتی اگه می تونی تا 2 3 روز سر سنگین باش باهات حرف می زنه مثل همیشه نباش سرد باش. هرچند شاید همسرت از اونور یه چیز دیگه بهت بچسبونه من مردای این شکلی رو دیدم خیلی زندگی باهاشون سخته
دوم اینکه پافشاری کن اصرار کن که بری سر کار تو تا پول تو جیبت نباشه نمی تونی زندگی رو بر وفق مرادت بچرخونی فردا بچت بزرگتر می شه اسباب بازی خوب می خواد تبلت می خواد گوشی می خواد کنسول بازی میخواد تو خودت لباس شیک می خوای آرایشگاه می خوای اصلا همین که بری خرید کنی کلی از غصه هات برای یکی دو ساعت یادت می ره پس یا اصرار کن بری سر کار یا ازش پول تو جیبی ماهیانه بگیر بگو می خوام خودمو برای تو بسازم . یه جوری که فکر کنه اگه بهت پولو بده به نفع خودشه . عزیزم چشم باز می کنی می بینی جوونی و خوشکلیت رفته و هیچی به هیچی فقط نشستی نگاه دست شوهرت کردی.
از چیزای کوچیک شروع کن به خودت بگو تا آخر ماه فلان رقص رو یاد می گیرم . برو لاک بخر برای خودت اگه توانشو داری و شوهرت قبول می کنه پول آرایشگاه بگیر برو موهاتو رنگ کن قبلش رنگشو با شوهرت انتخاب کن بذار ببینه بهش اهمیت می دی. می دونم شاید اینا کار ساز نباشه من شوهرتو نمی شناسم اما تجربه نشون داده مردا در برابر آرایش و این چیزا نرم می شن
به خودت برس و در برابر حرفاش که می گه واسه مردای دیگست مثل دیوار باش. اصلا نه بگو نه نیست نه بگو هست تو وجدانت راحته که واسه دل خودته . به دلت راه برو غذاهایی که دوست داری بپز دسر درست کن اینارو که یاد می گیری سرت گرم می شه اگه خوشش اومد بگو مثلا فلان کیک رو خودم پختم ماهی انقدر تومن بده هر هفته برات کیکای جور واجور می پزم بعد تو زنی مدیریت داری از همون پول هم می تونی واسه خودت پس انداز کنی . اگه نداد بازم غصه نخور
کلاس آرایشگری یا خیاطی برو که بعدش بتونی کار کنی و تو محیط کاملا زنونه باشی اگرم تخصصی داری برو برای معلمی یا شاگرد خصوصی بگیر گفتی زبانت خوبه برو کار ترجمه انجام بده هم تو خونه ای هم پول در میاری. به خدا سر کار بری قدرتی بدست میاری که فکر می کنی می تونی کوهو جابجا کنی .
واسه خودت هدف تعریف کن و برای رسیدن بهش تلاش کن مثلا برای ادامه تحصیل بری خارج یا بری بهترین دانشگاه تهران (حالا خیلی هم سخت نباشه اما در یه حدی که نیاز به تلاش داشته باشی) این دفعه هم گفت بچه رو می دزدم می برم خارج به شوخی بگو اگه من زودتر از تو اونجا نبودم باشه بدزد با این وضع زبان تا بیاد IELTS بگیره تو رفتی اثری هم ازت نیست .
مراقبه ذهنی کن یوگا برو رو حرفای شوهرت حساس نشو هرچی گفت پیش خودت یه شونه بالا بنداز (می دونم خیلی سخته ها) اما اگه هدف داشته باشی می شه در آخر بگو نهایتش 5 سال دیگه این وضعیت ادامه داره بعدش زندگیم ازین رو به اون رو میشه امیدواری بده به خودت می دونم منطقی نیست اما رویاپردازی کمک می کنه تحمل کنی و به هدفت فکر کنی.
بشین با بچت خونه ای که بزرگ می شه برات می خره رو بکشید با هم بازی کنید ببرش پارک اگه همسرت نمی ذاره بچه های فامیل رو دعوت کن خونه بازیای دسته جمعی کنید تو روحیت تاثیر خیلی خوبی داره . از مشکلاتت به کسی چیزی نگو بیا اینجا بنویس یا روی کاغذ بنویس یا بشین داستان بنویس اما با آشنا حرفی نزد هرکی پرسید بگو خدارو شکر از این رو به او رو شده چون می دونم مردم کنکاش می کنن توام در موردش حرف بزنی بیشتر افسرده می شی
در نهایت به شوهرت بگو خودت تنها می خوای بری مشاوره شی و تنها هم شده برو مشاور می گه چیکار کنی شوهرت بیاد اگرم نگفت تشخیص بدن خودت افسرده ای یا نه قرص بخوری یا نه خیلی وضعت بهتر می شه منم این مسیر رو رفتم دوستان می دونم الان آرامش عجیبی دارم .
ببخشید طولانی شد هر راهی به ذهنم می رسید گفتم فقط یه مدت همسرت رو ignore کن بذار روحیت خوب شه بعد خود به خود حساسیت هات خوب می شه اگه تونستی کار کن که خیلی زودتر به همه اینا میرسی. امیدوارم به زودی آرامش پیدا کنی عزیزم
ویرایش توسط maryam.mim : یکشنبه 12 دی 95 در ساعت 16:09
تشکرشده 73 در 44 پست
مریم جون واقعا مرسی توی نوشته هات یه انرژی مثبت هست هرچند که من شش ساله سر اینکه برم سر کار با شوهرم بحث می کنیم ولی اصلا حاضر نیست . یا مثلا شوهرم اصلا نمیذاره موهام رو رنگ کنم میگه من قیافه دخترونه تو رو دوست دارم و یا اینکه کسی رو نمی تونم خونه دعوت کنم چون جنجال به پا میکنه که اینجا هتل نیست و... من دوران مجردیم خصوصی زبان انگلیسی تدریس کردم ولی الان هرچه اصرار میکنم میگه نه من دوست ندارم هر زنی بیاد خونه من و به زنم حرف یاد بده و ... حتی چند تا از فامیل های نزدیک من سالن و آموزشگاه آرایش دارن هرچه اصرار کردم برم اونجا و مدرک بگیرم اجازه نداد که محیط آرایشگاه محیط خوبی نیست و از این حرفها ... ولی با این حال وقتی تاپیک شما رو خوندم کلی انرژی گرفتم مثل اینکه یه قدرتی بهم منتقل شد
maryam.mim (دوشنبه 13 دی 95)
تشکرشده 381 در 176 پست
اینکه تونستم بهت انرژی مثبت بدم خیلی خوشحالم . امیدوارم قدرت اینو که شرایطت رو عوض کنی پیدا کنی می دونم خیلی سخته همه از تغییر می ترسن و براشون سخته اول از خودت شروع کن خودتو شاد کن . فکر کنم کار ترجمه از همه چیز برات بهتر باشه براساس بهانه های همسرت. برو دارالترجمه هایی که به مترجم نیاز دارن کار رو بگیر بیار تو خونه انجام بده یا حتی کار تایپ که نه نیاز به رفت و آمد داره و نه همسرت ایراد می گیره البته این فردی که ازش تعریف کردی یه چیزی پیدا می کنه واسه ایراد گرفتن . معلمی هم خوبه البته من فقط شنیدم مردای شکاک و تعصبی با کار معلمی همسرشون مشکل ندارن اما فکر می کنم شوهرت با اینم مشکل داشته باشه چون از ارتباطت با بقیه زنها هم می ترسه و این خیلی بده .
در کل تا کار نکنی و برای خودت استقلال مالی نداشته باشی حالت همین می مونه بدتر و حساس ترم می شی فردا گوجه فرنگی هم بخره می گی ببین رفته چی خریده (یعنی دیگه کلا همه چیزو سیاه می بینی) . پس یا کم کم با قدمای کوچیک تلاش کن شاد باشی و پول دربیاری حتی با کارای پیش و پا افتاده یا یه دفعه تصمیم بگیر دلتو بزن به دریا برو خودتو راحت کن. اما به نظرم راه اول کمتر احساسیه اینکه یه کم صبر کنی رو خودت کار کنی حتما یه خوبیایی هم داره که شش سال باهاش زندگی کردی . اگه همش به خاطر ترس بوده واقعا سعی کن با مشاور و روانشناس ترست رو اول از همه درمان کنی عزیزم ترس زندگی آدمو نابود می کنه . ورزش کن تو خونه . قبل از اینکه فکر ناهار باشی یه نرم افزار ورزشی از اینترنت بریز رو گوشیت یا تو اینترنت پر از عکس نرمشی هشتش برای خودت زمان بگیر ورزش کن بذار همیشه رو فرم باشی و سرحال . بهت قول می دم حالتو خیلی خوب می کنه حتما که نباید باشگاه بری و پول خرج کنی. فقط اراده کن .
اون خانمی که زندگیش و همسرش شبیه مال شما بود یواشکی تو خونه کار هنری انجام می داد و به مادرش می داد تا براش بفروشه مثلا رو تختی و رو مبلی درست می کرد. بیست سال تحمل کرد اما آخرش که جدا شد می گفت کاش زودتر شهامتش رو پیدا می کردم جدا می شدم این بیست سال هر روزش و با ترس و لرز گذرونده بود. بازم من تخصص آنچنانی ندارم که توصیه کنم جدا شی یا نشی به هر حال آینده بچت و خودت خیلی حساس تر از اینه که ماها بخوایم با نظر دادن یه جانبه و بعضی وقتها از روی تعصب خرابش کنیم . فقط برای درمان افسردگی و ترست برو پیش دکتر بقیه چیزا خودش حل میشه . یا افسردگی و حساسیتت کم می شه و شوهرتو مثل اولای ازدواجت دوست خواهی داشت و زندگی می کنی و خوشبختی رو حس می کنی. یا ترست درمان می شه و قدرت می گیری که یه زندگی خوب واسه خودتو بچت بسازی . بعضی وقتها اگه بخوای هم می تونی در کنار یه مرد خسیس و شکاک خوشبخت شی هرچند خیلی خیلی سخت تر از بقیه شرایطه اما ما انسانیم و هر کاریو که اراده کنیم می تونیم انجام بدیم فقط کافیه راهشو یاد بگیریم
امیدوارم زودتر به آرامش برسی دوست عزیز
بهاره جون (دوشنبه 13 دی 95)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)