به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 15 از 16 نخستنخست ... 5678910111213141516 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 141 تا 150 , از مجموع 159
  1. #141
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 اردیبهشت 96 [ 11:33]
    تاریخ عضویت
    1393-4-29
    نوشته ها
    89
    امتیاز
    2,403
    سطح
    29
    Points: 2,403, Level: 29
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا از زندگي اکنونت لذّت نمي بري؟
    به هرحال به اين زندگي دعوت شدي ،از اون نهايت لذّت رو ببر و لحظاتت رو خراب نکن.
    شما به هر زندگي ديگه اي هم بروي،وضعيت همينه.
    از ابرهاي دنياي درون ذهني ات بيرون بيا و روي زمين محکم و سفت واقعيت پا بزار.

  2. #142
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 22:43]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,165
    امتیاز
    90,422
    سطح
    100
    Points: 90,422, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,825

    تشکرشده 6,799 در 2,375 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مجدد

    ببخشید مزاحم میشم .


    تو دنیای مجازی ، و در حکایت زندگی شما ، و شرایط شما ،،،،، نمی تونیم بدون حضور همسر شما در سایت و صحبت با ایشون ،، کمک خاصی به شما بکنیم .

    چون شما فقط یه طرف قضیه هستید - بنابراین خودم هیچ وقت در سایت همدردی پیشنهاد طلاق به فردی ندادم و نخواهم داد .

    از طرفی چون شما را خوب درک نمی کنیم ( واقعیتش هم همین هست چون در شرایط شما نیستیم ) - بودن و سازگاری هم شاید برای شما جالب نباشه .



    شاید یکی از راهکارها در این دنیای مجازی این باشه که بگیم مهارت های ارتباطی خودتون را بهتر کنید - کاراگاه هم نباشیم ! و به حریم خصوصی هم احترام بذاریم .

    وقتی می بینی تغییر نمیکنه و شرایط عوض نمیشه باید مسیرت را عوض کنی ! ( با کمک مشاورها و روانشناس ها و دوستان عزیز ...)

    ولی شما تو پست آخرتون نشون دادید حاضر نیستید تغییری ایجاد کنید و توجهی نکردید متاسفانه !


    ................................................


    احتمالا این آقا محمد یه خصوصیات خوبی دارنند که برای شما مهم هستند و شاید شما هم ،، جدایی را یه شکست بدونید پیش خودتون و دیگران )

    و لذا باعث شده در سرزمین اما و اگرها قرار بگیری !! و ندونی چیکار کنی .


    این باعث میشه در گردباد عاطفی قرار بگیری و همیشه در آشوب باشی و نتونی هوش هیجانی خودتون را کنترل کنی .

    اول باید به خودت ایست بدهی ! یعنی رفتارت را آنالیز کنی - اشتباه های خودت را رفع کنی .


    وقتی مهارت های ارتباطی بهتر شد - شوهر شما عینکی دیگری به چشمش میزنه !!

    اگر هم نزنه باز مهم نیست - چون شما تلاش خودتون را کردید و حسرت نمی خورید !



    بالاخره این فرد را شما انتخاب کردید !

    اگر اون موقع در معیارات دقت نکردی - الان دقت کن و مسیر را درست برو ،،،،،، باشد که به هدفت برسی

    ان شالله .


    یا حق .



  3. 3 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    Shadi2 (شنبه 15 آبان 95), محیا ناز (پنجشنبه 13 آبان 95), بارن (شنبه 15 آبان 95)

  4. #143
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    دوباره سلام
    حنا جان من شما رو درک مي کنم يعني با اينکه هميشه شخصيتم خونسرد هست و سعي مي کنم آرامشم رو حفظ کنم در هر موقعيتي، ولي خودم هم وقتي از درون دلخوري و هيجان عصبي ناشي از اون رو داشته باشم خيلي سخت ميتونم عادي برخورد کنم آستانه تحملم مياد پايين و تا حالا چند دفعه اي توي اين شرايطي که شما داشتي قرار گرفتم و البته هميشه سعي کردم ديگران متوجه نشن تا به موقعيتي برسم که بتونم با فرد مورد نظر مشکل رو مطرح کنم
    اينکه دلخوري داشته باشه کسي از شوهرش و بدون اينکه موقعيت صحبت پيدا کنه بخواد در برابر ديگران نقش بازي کنه واقعا سخته


    فقط از شما يه سوال دارم
    به هر حال تصميم گيرنده نهايي خودت هستي ولي به نظرم روراست و با صداقت تصميم اصليت رو بنويس اگر ميخواي کجدار مريض با اين زندگي کنار بياي اين هم امکانپذيره و اين هم ميتونه يه تصميم باشه که شما با توجه به شرايطت بگيري
    شما نوشتي که خيلي نگران همسرت شده بودي و حتي از دوستت خواستي زنگ بزنه به همسرت
    پس شما این زندگی رو با همین شرایط هم دوست داری


    اگر میخوای ادامه بدی
    باید همسرتو همینجوری بپذیری
    روابط موازیشو
    شرایط خانوادگیشو
    نوسانات اخلاقیشو


    وقتی همه اینها رو پذیرفتی میتونی اخلاق خودتو تعدیل کنی مثل زندگی های مرد سالار که قدیمها زیاد بود هنوزم رایج هست
    دیگه باید در برابر همه چیز کوتاه بیای از یک سری حقوقی که برای خودت متصور بودی بگذری
    اینها محال نیستن فقط بستگی به ظرفیت شما داره


    اگر فکر می کنی حضور در این شرایط علی رغم اینکه ایده آل نیست ولی از شرایطی که در آینده پیدا می کنی بهتر هست اینو اینجا بنویس
    تا همه برای شما پستهایی برای آمادگی برای طلاق ننویسن


    به جاش میشه پستهایی نوشت که به شما کمک کنه شرایط موجود رو قابل تحمل تر کنی
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  5. 3 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    Shadi2 (شنبه 15 آبان 95), tavalode arezoo (جمعه 14 آبان 95), نازنین2010 (جمعه 14 آبان 95)

  6. #144
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آبان 00 [ 11:30]
    تاریخ عضویت
    1395-3-22
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,590
    سطح
    62
    Points: 8,590, Level: 62
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6

    تشکرشده 113 در 56 پست

    Rep Power
    29
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahtaban نمایش پست ها
    سلام حنا جان
    مخصوصا که واکنش همسرت خوب بوده و احترام تو در قبال حرفای مادرش حفظ کرد
    سلام عزيزم، ممنون بابت پاسخت
    من متوجه نشدم كه كدوم واكنش همسرم خوب بوده؟!!!! همسرم درمقابل حرفهاى مادرش اگه يك كلمه ميگفت نه مادرم اينجورى كه شما ميگين نيست و حنا همه چيز بلده، من خيلى آروم ميشدم و اگه اون لحظه مادرشوهرم هر چى دلش ميخواست ميگفت برام اهميتى نداشت چون شوهرم ازم حمايت كرده بود و محبتش رو نشونم داده بود و هم محترمانه جلوى بى احترامى مادرش نسبت به من رو گرفته بود. برعكس، شوهرم در مقابل حرف مادرش گفت، آره مامان اين خنگه هيچى بلد نيست.
    عزيزم من نميدونم شما از كدوم واكنش دارين صحبت ميكنين!!!!
    بارها شده كه باباى من يه چيزى به شوخى به محمد گفته و چون من اخلاق محمد رو ميدونستم كه زودرنجه، خيلى سريع به بابام گفتم كه نه بابا جان اصلا اينطورى كه شما ميگين نيست و محمد هر دفعه از رفتار من خوشش اومده و ازم تشكر كرده.
    فكر نكنم چنين رفتارى از جانب محمد خيلى كار سختى بوده باشه و يا من انتظارم ازش خيلى بوده باشه!


    نقل قول نوشته اصلی توسط فکور نمایش پست ها
    فقط از شما يه سوال دارم
    به هر حال تصميم گيرنده نهايي خودت هستي ولي به نظرم روراست و با صداقت تصميم اصليت رو بنويس اگر ميخواي کجدار مريض با اين زندگي کنار بياي اين هم امکانپذيره و اين هم ميتونه يه تصميم باشه که شما با توجه به شرايطت بگيري
    شما نوشتي که خيلي نگران همسرت شده بودي و حتي از دوستت خواستي زنگ بزنه به همسرت
    پس شما این زندگی رو با همین شرایط هم دوست داری


    اگر میخوای ادامه بدی
    باید همسرتو همینجوری بپذیری
    روابط موازیشو
    شرایط خانوادگیشو
    نوسانات اخلاقیشو


    وقتی همه اینها رو پذیرفتی میتونی اخلاق خودتو تعدیل کنی مثل زندگی های مرد سالار که قدیمها زیاد بود هنوزم رایج هست
    دیگه باید در برابر همه چیز کوتاه بیای از یک سری حقوقی که برای خودت متصور بودی بگذری
    اینها محال نیستن فقط بستگی به ظرفیت شما داره


    اگر فکر می کنی حضور در این شرایط علی رغم اینکه ایده آل نیست ولی از شرایطی که در آینده پیدا می کنی بهتر هست اینو اینجا بنویس
    تا همه برای شما پستهایی برای آمادگی برای طلاق ننویسن


    به جاش میشه پستهایی نوشت که به شما کمک کنه شرایط موجود رو قابل تحمل تر کنی
    سلام عزيزم
    در جوابتون بايد بگم كه من اصلا اون روز نگران خودش نبودم و اصلا برام اهميتى نداره كه اتفاقى براش بيفته، حتى وقتايى كه يه مسئله اى براش پيش مياد و غصه دار ميبينمش از درون خوشحال ميشم، قبلا ها اگه يه ذره سرما ميخورد جونم براش ميرفت ولى نذاشت برام حس و عاطفه بمونه. درسته كه ميدونم خيانت ميكنه و درسته كه حسم بهش كم شده ولى اون هنوز شوهر منه، من اون روز تو خونه منتظرش بودم و اون رفته بود دنبال... من فقط خواستم بدونم چرا تماس منو رد كرد و اون لحظه داشت چيكار ميكرد. شايد نتونى دركم كنى ولى حتى اگه آدم از شوهرش متنفر هم باشه فكر اينكه با يكى ديگه است واسه آدم عذاب آوره، ميدونين چرا؟! چون آدم احساس بى ارزش بودن ميكنه، غرورش ميشكنه، يه حس افتضاحى كه قابل وصف و توضيح نيست.
    يه مثال بهتون بگم شايد بيشتر دركم كنين، يه دوستى داشتم كه به اجبار خانواده اش با يه پسرى ازدواج كرده بود كه هيچ علاقه اى بهش نداشت، از قضا پسر هم هيچ حس و علاقه اى به دوستم نداشت، پسر واسه خودش دوست دختر داشت كه دوستم خبر نداشت، بالاخره اين دوتا از هم طلاق گرفتن و يك ماه از طلاقشون نگذشته بود كه پسر ازدواج كرد، دوستم حالش خيلى بد بود نه به خاطر اينكه اونو دوستش داشت فقط به خاطر اينكه فهميده بود زمانى كه زن اون بوده اون آدم به اون خيانت كرده و زير سرش يكى بوده كه بعد از طلاق سريع ازدواج كرده بود.


    در مورد طلاق يا ادامه زندگى، من الان هشتاد درصد تصميمم طلاقه و به حدى از محمد و مادرش متنفرم كه ميخوام زود اين حس و اين آدما از زندگيم خارج بشن. اون بيست درصدى كه ميمونه به دليل رفاهيه كه داشتم و اگه كسى بگه پول و رفاه اهميتى تو زندگى نداره اصلا قبول نميكنم. از يه طرف اين شرايط افتضاح و عذاب آور رو نميتونم تحمل كنم از طرف ديگه هم ميگم اگه از اين آدم جدا شدم و رفتم با كسى ازدواج كردم كه عاشقم بود و در عوض هيچى نداشت چيكار كنم؟! الان اطرافيان رو ميبينم كه چقدر دو دو تا ميكنن واسه زندگى و يه بچه كه به دنيا مياد چقدر هزينه داره، خيلى ها به خاطر مشكلات مالى طلاق ميگيرن و خيلى از دوستام كه زندگى عاشقانه و خوبى دارند حسرت زندگى من رو ميخورند با اينكه از وضعيت زندگى من اطلاع دارند ميگند آدم پول داشته باشه و از اين مشكلات داشته باشه خيلى بهتر از اينه كه زندگى عاشقانه داشته باشه و رفاه نداشته باشه. حتى يكبار به دخترخاله ام كه شوهرش در حد پرستش دوستش داره و زندگى خيلى عادى و كارمندى دارن گفتم اى كاش آدم پول نداشته باشه ولى در عوض شوهر عاشق داشته باشه، اونم گفت تو خيلى بى عقلى، اى كاش شوهر آدم عاشق نباشه ولى در عوض پولدار باشه.
    ميدونين من الان شديدا از دست محمد و مادرش خسته شدم و به حد تنفر رسيدم و ميخوام ازش جدا بشم ولى اين حرفا منو به شك ميندازه. ميگم نكنه بعدا پشيمون بشم! نكنه شوهر پولدار بى عاطفه خائن بهتر از شوهر عاشق بى پوله! نكنه فردا روزى اگه بچه دار شدم تمام هم و غمم امكانات و رفاه بچه ام باشه و شوهر بى عاطفه زياد اهميتى برام نداشته باشه! من ٣٢ سالمه ديگه فرصت اشتباه و ريسك ندارم.
    من تصميمم رو گرفتم فقط ميترسم كه بعدا حتى يك درصد هم شده پشيمون بشم. من نميدونم شرايط زندگى بعد از بچه دار شدن چطورى ميشه! و بعد از بچه دار شدن چقدر آدم به محبت شوهر نياز داره، و يا اينكه در مقابل بچه آيا وجود شوهر اهميتى خواهد داشت يا بچه اولويت اول زندگى خواهد بود؟! چون اين رو هم از خانوما شنيدم كه شوهر از يه سنى به بعد ديگه اهميت چندانى براشون نداره، و وجود بچه و خوشحالى بچه و گردش و تفريح و مسافرت و لباس و خوشى مهمتر از هر چيزيه.
    من اگه بدونم كه خانوما بعد از بچه دار شدن نياز چندانى به محبت و توجه شوهر ندارن و رفاه و خوشحالى و وجود بچه براشون تو دنيا از هر چيزى بااهميت تره، من ميمونم و تحمل ميكنم فقط واسه آينده بهتر. اگه نه خلاف اين باشه يك روز هم منتظر نميمونم واسه بهبودى رابطه.

  7. #145
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 خرداد 96 [ 00:08]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    139
    امتیاز
    6,293
    سطح
    51
    Points: 6,293, Level: 51
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    312

    تشکرشده 273 در 107 پست

    Rep Power
    39
    Array
    شما که هرگز قرار نیست با یه آدم زیر خط فقر و بیکار و ....بعدها ازدواج کنی!

    نهایتش با یکی که وضع مالی در حد کارمند ( در حد خانواده خودت که 32 سال اونطوری زندگی کردی )، ممکنه ازدواج کنی

    مطمئن باش شوهر عاشق با وضع مالی کارمندی خیلی خیلی بهتر از گزینه دومی هست که گفتی!

    الان شما رفاه کامل داری و به قول خودت 1/5 سال عقدی، چقدر آرامش داشتی و داری و چقدر احساس خوشبختی میکنی؟

    اون آدمهایی که میگن پول مهم تره هرگز شرایط شما و تحقیرهایی که متحمل شدی رو نچشیده اند

    بعد از آمدن بچه دردسرها زیادتر میشه و مسئولیت پذیری بیشتر، نیاز عاطفی که حتما وجود خواهد داشت شایدم بیشتر
    به این شرایط آینده دل خوش نکن عزیز

    اگر میخواهی ادامه بدی ، ببین الان حالت چطوره و چقدر قدرت پذیرش شرایط داری، بعدها هم همینطوره

    حنا از نوشته هات کاملا مشخصه آروم نیستی و شدیدا بیقراری
    محمد و ازدواج و مادرش و ...همه رو بیخیال
    فقط خودت رو پیدا کن
    الان هیچ تصمیم درستی با این شرایط نمیتونی بگیری
    مدتهاست داریم بهت میگیم یکی دو ماه همه چیزو بیخیال شو و فقط سعی کن آروم باشی
    اما متاسفانه میری برمیگردی ..دوباره میری رنجورتر برمیگردی...

    خودت رو باور کن، خودت میتونی استاد بشی و با تلاش خودت به رفاه برسی!

    راستی میتونی محمد ببری یه مشاوره حضوری خوب و آنجا در حضور مشاور با جدیت حرفات بزنی؟

  8. کاربر روبرو از پست مفید Shadi2 تشکرکرده است .

    خانم مهندس (شنبه 15 آبان 95)

  9. #146
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 02 مرداد 00 [ 22:21]
    تاریخ عضویت
    1394-1-19
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    7,024
    سطح
    55
    Points: 7,024, Level: 55
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 126
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 169 در 79 پست

    Rep Power
    29
    Array
    ۳۲ساله هستی٬ دانشگاه تدریس میکنی ولی فکر میکنی اگر بچه بیاری دیگه ممکنه تمرکزت از همسرت برداشته بشه!!! اگر اینجا جلوم بودی یکی میزدم تو صورتت که به خودت بیای. جایی خووندم بزرگترین هدیه ای که پدر میتونه به بچه خودش بده این هست که نشون بده چقدر عاشق مادرشه.
    اون پست دعوا با مادرشوهرت رو که خووندم بی اختیار اشکهام جاری شدن. خواهش میکنم٬ لطفا بجنب٬ به خودت بیا. ادمهایی که تو خانواده های اروم بزرگ نشدن برای اینکه هیچ وقت دوست داشته شدن رو عمیقا حس نکردن برای اینکه نشون بدن خوب و دوست داشتنی هستن هر حرکت تحقیرامیزی رو ممکنه انجام بدن٬ ممکنه سعی کنن با با یه ادم خاین بسازن فقط برا اینکه نشون بدن من خوبم. تحمل هیچ جور پس زدگی احساسی رو ندارن. اینکه کسی بهشون بی توجهی کنه براشون به معنی بی اهمیت بودن خودشونه و نه لزوما بی ادبی یا مشغله ی فرد دیگه.
    حالا که میگی از لحاظ مالی خوب ساپورت میشی برو یه دوره روانکاوی و تاکید میکنم روانکاوی و نه روانشناسی. روانشناسی در مورد شما ابدا کارایی نداره. چون ادم باهوشی هستی و میتونی حتی خودت رو هم گول بزنی. ولی با روانکاوی راه فرار نداری. فقط ممکنه مدتی خیلی به لحاظ روحی افت کنی
    من این راه رو بشدت و به عنوان یه خواهر دلسوز بهت معرفی میکنم.
    چون بعدا ممکنه مساله مالی داشته باشی بجای فکر کردن به طلاق اول با پول همین اقا تراپی انجام بده. باور کن بعدش تصمیمت خودبخود میاد حتی دل دل هم نمیکنی.

  10. 2 کاربر از پست مفید esm تشکرکرده اند .

    Shadi2 (شنبه 15 آبان 95), خانم مهندس (شنبه 15 آبان 95)

  11. #147
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 دی 95 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1391-12-20
    نوشته ها
    343
    امتیاز
    5,466
    سطح
    47
    Points: 5,466, Level: 47
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    59

    تشکرشده 378 در 207 پست

    Rep Power
    53
    Array
    خانم حنا
    از سن و سال شما تعجب ميكنم كه اينقدر سطحي فكر ميكنيد
    به نظر من شما هنوز طعم زندگي مشترك تو نچشيده ايد . توي زندگي مشترك و مرد و زني كه در يك منزل زندگي ميكنند يك سر ياولويت ها وجود داره
    اولين اولويت اينه كه دركنار همديگه آرامش داشته باشند. دوم حفظ احترام به همديگه هست سوم براي يك خانم يا آقا اين هست كه آينده خودشون رو باهم تصور كنند يعني به اين فكر نكنند كه طلاق ميگيرم يا انقداذيتش مي كنم كه بره پي كارش
    همسر شناسنامه اي شما علي رغم هم خوابگي و نزديك بودنش به شما هنوز با شما ارتباط برقرار نكرده چطور توقع بچه داريد؟
    حتي اون حاظر نيست شما رو باردار كنه ايشون تو فكر جدايي هستن يا اينكه هنوز مرددن. ميخوان شما رو داشته باشن بابقيه هم خوش بگذرونن
    درسته پول خيلي تو زندگي مشترك مهم هست من خودم مهمترين مشكل زندگيم پوله. ولي هييييچ زني رو نمي تونم سراغ بگيرم كه فقط به خاطر پول حاظر باشه ك ..تو خونه شوهرش ببينه فحش و كتك تو دوران عقد از شوهرش بخوره كلي فضل و كمالات داشته باشه ولي هيچ عشقي بهش نداشته باشن
    فاميلاي شما از زندگي شما به طور كامل خبر دارن؟ شوهرشون انقد اونا رو اذيت مي كنه ؟‌
    شما اگه الان ميگي متنفرم بخاطر اينه كه بهت زنگ نميزنه ولي حاضرم شرط ببندم بهت زنگ بزنه بگه بيا خونه م يا بريم مهموني فلان جا بدو ميري . همه چي يادت ميره اونجا هم از خجالتت درمياد روز از نو روزي از نو
    طلاق آخر زندگي نيست. ازدواج هم همه چيز نيست آدم چه مجرد چه متاهل بايداحساس شادبودن بكنه زاده شديم تو اين دنيا اومديم براي شادي نه عذاب و بدبختي
    به نظرمن گذاشتن پست تو اين تاپيك بيخوده چون اين خانم قصدش تحمل كردن تا زماني هست كه خود شوهرش بره دادخواست طلاق بده

  12. 3 کاربر از پست مفید paria_22 تشکرکرده اند .

    Shadi2 (شنبه 15 آبان 95), آنیتا123 (شنبه 15 آبان 95), بارن (شنبه 15 آبان 95)

  13. #148
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 دی 95 [ 18:01]
    تاریخ عضویت
    1395-2-31
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    542
    سطح
    10
    Points: 542, Level: 10
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام حنا جان
    اگر به خاطر رفاهی که الان داری نمیخوای از همسرت جداشی پس نباید کارها ورفتارهایی که میکنه برات مهم باشه نباید بگی مادرشوهرم این کارو کرد یا شوهرم باهام اون کار کرد تو پولش وانتخاب کردی .پس اون دنبال کارهای خودشه تو هم به فکر خوشی های خودت باش باهم زندگی میکنید ولی مثل دوتا همخونه .اگر دیدی با یه دختر دیگس .هرجا میخواد میره هروقت بخود میاد توهم حق نداری بهش بگی چرا.توهم هرکاری که دلت میخواد انجام بده هرجا دوست داشتی برو هروقت دلت خواست برگرد. ولی هرگز بچه دار نشو.
    ولی اگر میخوای ارامش داشته باشی و زندگی عادی داشته باشی اگه جداشی به سودت هست .

  14. 2 کاربر از پست مفید raha2 تشکرکرده اند .

    Shadi2 (شنبه 15 آبان 95), خانم مهندس (شنبه 15 آبان 95)

  15. #149
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 اردیبهشت 96 [ 11:33]
    تاریخ عضویت
    1393-4-29
    نوشته ها
    89
    امتیاز
    2,403
    سطح
    29
    Points: 2,403, Level: 29
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تو رو به خدا فقط بچه دار نشو
    شما هر ازدواج ديگه اي هم بکني، آنرا خراب خواهي کرد.
    در ضمن خانم32ساله ، شما کي طلاق بگيري؟کي عاشق مرد روياهات بشي؟کي بچه داربشي؟برو روي 40سالگي که اونم ديره براي بچه دارشدن.
    در ضمن متاسفانه نگاه جامعه ي مرد سالار ايران به زن مطلقه،نگاه طعمه است.
    تازه شماکه افسرده و مضطرب هم هستي مورد مناسبي براي سوء استفاده مردان نامرد خواهي شد.
    مراقب باش

  16. #150
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 مرداد 96 [ 12:17]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 46.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    81

    تشکرشده 99 در 49 پست

    Rep Power
    25
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Hanli نمایش پست ها
    سلام
    من ديروز تصميم گرفته بودم برگردم خونمون كه شوهرم زنگ زد و گفت نهار مهمون دعوتيم ميام دنبالت بريم، رفتيم مهمونى كه خيلى هم خوش گذشت و شب كه برگشتيم خونه باز هم كنار هم خوب و خوش بوديم و طبق معمول حسش ميومد و اون فرار ميكرد ازم، منم كاريش نداشتم. امروز صبح كه از هم خداحافظى مى كرديم تو ذهنم بود كه ديگه برم خونمون ولى بهش نگفتم كه ميرم، بهم گفت از دانشگاه كه برگشتى آماده شو بيام دنبالت بريم كادو بخريم بريم خونه دوستم (بچه دوستش تازه به دنيا اومده) گفت مامانم هم باهامون مياد گفتم باشه (در حاليكه اومدن مامانش خيلى غيرعاديه چون محمد هنوز متوجه نيست كه ازدواج كرده و متأهل شده و همه جا بايد با زنش بره نه مامانش هنوز عقلش نميرسه كه مامان تموم شد و الان اين زندگى متاهلى و زنه كه در أولويته و لازم نيست هرجا ما بخوايم بريم مامان ايشون هم بايد بياد) خلاصه من عصرى كه رفتم خونه شام درست كردم كه زود بياد بخوريم و كادو بگيريم بريم، ديدم با مامان و باباش اومدن دنبالم.
    سوار ماشين شدم محمد گفت حنا كادو چى بخريم، مامانش نذاشت من جواب بدم گفت حنا چه ميفهمه خودت بايد تشخيص بدى، محمد با شوخى گفت حنا تو خوب بلدى خريد كنى يا مامانم. منم با لبخند گفتم معلومه كه كى ميتونه خوب خريد كنه. محمد هى شوخى ميكرد ميگفت نكنه منظورت اينه كه تو از مامانم بهتر خريد ميكنى منم با خنده گفتم تو كه جواب سئوالى رو ميدونى چرا ميپرسى. مامانش گفت از آدم سئوال كه بپرسن آدم بايد جواب بده، چه اشكالى داره بذار بپرسه. بعدشم گفت خداروشكر هيچ وقت هيچكس نميتونه به بچه هاى من نفوذ كنه، منم همينطورى خشكم زد هيچى نگفتم.
    بعدش يدفعه گفت پسردايى بابا فوت كرده بهش تسليت گفتى، منم يه لحظه گفتم ببخشيد حواسم نبود شرمنده، تسليت ميگم، يدفعه مامان محمد شروع كرد خنديدن با حالت تمسخر گفت تو پس چى يادت ميمونه. منم هيچى نگفتم.
    محمد گفت فردا مراسم چهلم عمه باباى حناست حتما بريم. مامانش پرسيد فردا يا پس فردا. منم چون ناراحت بودم اصلا حواسم نبود جوابش رو بدم كه يكدفعه محمد داد زد گفت چرا خودت رو زدى به خنگى، با تو مامانم جواب بده. منم گفتم نميدونم نپرسيدم، دوباره داد زد گفت چرا نبايد بدونى؟! تو پس چى ميدونى. منم هيچى نگفتم.
    بعدش رفتيم يه مغازه اى، مامانش يه ظرف كريستال انتخاب كرد، منم گفتم خوشگله، يه ظرف ديگه نشونش دادم گفتم خوب نيست. همون رو انتخاب كرديم و خريديم. محمد اومد تو مغازه گفت من ميخوام يه كم واسه خونه ظرف بگيرم، رفتم گفتم چى ميخواى گفت من زن شدم ديگه دارم عوض تو خريد ميكنم، ديگه خيلى ناراحت شدم گفتم حرفتو بزن ديگه چرا متلك ميگى.
    بعدش مامانش گفت ميدونى حنا بهت نميشه حرفى گفت زود ناراحت ميشى، اومدى مثل مجسمه وايستادى نه نظر ميدى نه حرفى ميزنى، اينجورى پيش برى هيچى ياد نميگيرى، بايد زرنگ باشى. محمد گفت آره مامان اين خيلى خنگه. من محمد رو كشيدم اينور گفتم چرا با من اينجورى حرف ميزنى، مادر و پسر از وقتى سوار ماشين شدم هر چى از دهنتون دراومد گفتين. گفت چيزى نگفتيم بزرگش نكن. بعدشم گفت صداتو بيار پايين گفتم من اصلا ميرم خونمون، مامانش جلو اون همه آدم تو مغازه داد زد گفت برو به جهنم. منم با گريه رفتم بيرون، محمد هم پشت سرم اومد بيرون و داد ميزد منم جوابشو ميدادم كه باباش از ماشين پياده شد داد زد سرم گفت واسه چى داد ميزنى بيا سوار شو. منم رفتم نشستم تو ماشين محمد اومد پيش باباش تو خيابون يه سيلى زد تو صورتم.
    بعدش رفتيم خونه، من بدون اينكه چيزى بگم از ماشين پياده شدم رفتم خونه، به محمد گفتم من نميام مهمونى سرم درد ميكنه، گفت ميل خودته، گفت با مامان و بابام خداحافظى كردى، گفتم نه. برگشتم برم كه باهاشون خداحافظى كنم محمد گفت تو چرا به پدرمادر من بى احترامى ميكنى، گفتم من كى بى احترامى كردم. گفت برو وسايلاتو بردار ببرم بذارمت خونه مامانت. رفتم وسايلامو جمع كردم اومدم پايين ديدم رفتن. منم كليداى خونش رو گذاشتم اونجا و اومدم خونمون.

    از وقتى اومدم فقط گريه ميكنم، انقدر بغض دارم كه تموم نميشه. قسمت دردناك قضيه اينجاست كه مامانم شنيد من هاى هاى با صداى بلند دارم گريه ميكنم يك بار نيومد تو اتاق بپرسه چى شده!!!!! بابام اومد پرسيد منم توضيح دادم براش گفت اينا كه چيزى نيست، گفت زندگى همينه ديگه بايد بسازى، بعدش هم رفت.

    نيم ساعت بعد دوباره اومد گفت ميخواى به محمد زنگ بزنم بياد اينجا حرف بزنيم، گفتم نميخوام (چون ميدونم مامان باباى من هيچوقت نميتونن از من دفاع كنن و زود كم ميارن و ميگن بله شما راست ميگين تقصير از حناست) گفتم نميخوام كسى دخالت بكنه، خودم حلش ميكنم.
    من ديگه صبر و تحمل و احساسم تموم شده، ميخوام زود خلاص بشم از اين وضعيت غيرقابل تحمل.
    مدير محترم همدردى تو تاپيك همه نظر ميدن ولى اصلا تاپيك طولانى و مشكل سخت من واسشون اهميتى نداره.
    من چرا هيچ جا شانس ندارم؟!

    حنا جان زندگی فکر خیلی از بچه های تالار حتی خودم شده. خواهش میکنم قدر خودتو بدون. من هر زمانی میاو تالار میان تاپیکت ببینم که چی کار کردی خلاصه.
    این پستت رو که میخوندم فقط حرص میخوردم.
    چرااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااا میزاری کسی بهت بی احترامی کنه. وقتی خودت احترام خودتو نگه نمیداری چه انتظاری از شوهر و مادر شوهرت داری؟

    من خودمو میزاشتم جات میدیدم خیلی جاهاه رفتار دیگه ای می کردم و شاید با سیاست تر ولی بیشتر که فکر کردم از نظر احساسب شرایط تو خیلی فرق میکنه و به قول خودت شاید همون ها باعث شده که رفتار سیاست مندانه ای نداشته باشی.


    من اگه جای شما بومدم و تصمیم به جدایی و رفتن خونه مامانم داشتم واسه همون محمونی هایی هم که محمد پیشنهاد داده بود میگفتم اگه بد نمیشه تنها بری من ترجیه میدم برم خونمون به کارام برسم. و میرفتم خونمون.
    شما میخوای ازمحمد دور شی تصمیم به جدایی داری. دیگه چرا امروز فردا میکنی. چرا باهاش میری مهمونی گلم. اون یه جمله هم فرمالیته هست اصلا بد بشه برات. مهم تویی. بزار تنها بره.

    برخوردات جلوی حرفا و تیکه های مادر شوهرت خیلی منفعلانه بود خیلی.

    تو بحث خریدو اینا من اگه بودم تو جواب سوال شوهرم میگفتم به نظر خودم و اطرافیانم تو مواردی که علاقه دارم و برام مهمه سلیقه خوبی دارم. ولی احتملا تو این مورد مامانت بیشتر تجربه داره . میتونه کمک کنه.
    و اجازه توهین بیشتر نمیدادم. اگه هم ادامه میدادن. حتما به شوهرم میگفتم که اگه فکر میکنی حضورم لازم نبود. من اصراری نداشتم برای خرید باشم.
    که بودنن دارن رفتار اشتباهی میکنن. بعدش هم راستش حتما حداقل یکی از مواردی که مادر شوهرم پیشنهاد داده بود رو زیر سوال می بردم.

    و بعد از اون برخرود بد شوهر و مادر شوهرت تو مغازه (البته تا جایی تحت تاثیر رفتار خودت بوده. ولی باز هم حق نداشتم اینقدر بی احترامی کنن) میرفتم خونه مادرم. سوار ماشین هم نمیشدم.
    دیگه سیلی زدن جلو پدر شوهرت که نوبر بود. اصلا موندم. دیگه وقتی گفته چرا خودا حافظی نکردی /فتی ببخشید میام خدا حافظی کنم..
    یعنی حنا بخدا اگه باز شوهرت زنگ بزنه بگه شام بریم بیرون حرف بزنیم. بیا بریم مهمونی. بیا خونمون. با مامانم دعوام شد و و و و و و الان پیش محمدم. خونه محمدم. مهمونی ام. واقعا هیچ مدله نمیتونم درکتم کنم. هیچ مدله.
    تحت هیش شرایطی کاری ب کار محمد نداشته باش تحت هیچ شرایطی نرو سمتش. نرو خونش نرو مهمونی. نرو باهاهش شام بیرون...

    بعدش هم حرفای اون اطرافیانت هم هیچ تاثیری نداشته باشه لطفا روت. بله رفاه خیلی خیلی خیلی خوبه اصلا هم اهمیت نداره شوهرت عاشق نباشه. اصلا مهم نیس. ولی احترام حداقل حق هر انسانی هست تو هر رابطه ای.
    شما هم قرار نیس با یه شوهر عاشق زندگی کنی. یه زندگی که همه چش نرمال و عادی باشه به نظرم خیلی بهتر از زندگی اینجوری. نه شوهر عاشق بی پول نه شوهر پولدار بی عار. (ببخشید)
    نمیدونم چرا فکر میکنی قراره این دوتار و باهم مقایسه کنی و اگه تصمیم به جدایی گرفتی قراره با یه ادم عاشق بی پول زندگی کنی.

    حنا هییییییییچ کاری نکن. هیچ کاری هم بهش نداشته باش. زنگم زد بگو تا وقتی یاد نگفتی احترام همسرت رو نگه داری با هم تماس نگیرو علاقه ای ندارم باهات حرف بزنم. وقیقا همین طور و همین قدر مصمم.
    بخدا بری باهاهش حرف بزنی شام بخوری کادو بگیری شبم بگب همه چی خوب بود .خودم میزنمت.

    حداقل دو ماه هیچ کاریشن داشته باش ونه به خاطر اون. بخاطر روح و روان خودت.
    بخدا نمیفهمی چه بلایی داره سرت میاد. ادم حس میکنه همه این چیزا برات عادی شده. که اینقدر عادی برخورد میکنی
    حنا محمد مرددددددددددددددددددددد. نه کاری به خیانتش داشته باش که کجاس با کیه . نه به زنگ زدن نزدنش نه به دوشنبه شدنش.
    یعنی چی که امروز دوشنبس روز تو
    تو باید برا اون روز تعیین کنی . نه اون یاد حرفات می افتم فقط حرص میخورم.

    خواهش میکنم جوابشو نده و دیگه نبینش. جهنم خونت بهشته جلو این زندگی

  17. 3 کاربر از پست مفید tanha67 تشکرکرده اند .

    Shadi2 (شنبه 15 آبان 95), بارن (شنبه 15 آبان 95), خانم مهندس (شنبه 15 آبان 95)


 
صفحه 15 از 16 نخستنخست ... 5678910111213141516 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.