به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 46
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 دی 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1392-2-23
    نوشته ها
    709
    امتیاز
    18,833
    سطح
    86
    Points: 18,833, Level: 86
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    3,454

    تشکرشده 2,695 در 688 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    127
    Array

    زندگی رو به افول من.....(2)

    سلام
    تایپیک قبلی من مثل اینکه ظرفیتش از حد مجاز عبور کرده بود من این تایپیک جدید دوباره باز کردم
    ممنون از همه دوستانی که در تایپیک قبلی برام وقت گذاشتن وراهنمایی کردن.
    از فرشته مهربان هم به خاطر نظر و وجمع بندی از تایپک قبلی من تشکر میکنم تمام تحلیل ونتیجه گیرشون در مورد من دقیق و درست بود. تمام اون ایرادتی رو که گفتین در من وجود داره خطاهای شناختی رو بارها خوندم فکر میکنم همه مورادش شامل من میشه واقعا نمیدونم چجوری باید از این وضعیت خلاص بشم؟
    مدتیه که همش اتفاقاتی برام پیش میاد که اوضاع زندگیم بدتر از قبل میکنه ذهنم اینقدر درگیر روحیه ام اونقدر خراب شده دوست دارم فرار کنم ولی نمیدونم کجا. یا یه جوری خودم از این زندگی خلاص کنم چرا باید همه مشکلات با هم رو سر من خراب بشه اینقدر ضعیف شدم از نظر جسمی مدتیه همش مریض میشم از لج این زندگی نکبتی دکتر هم نمیرم دوست دارم اونقدر زجر بکشم تا سر جام بمیرم و راحت بشم



    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    با سلام

    این تاپیک از ظرفیت مجاز عبور کرده و آنچه من به عنوان حسن ختام ارائه میدهم ان شاء الله بیانگر جمع بندی ای هم باشه :


    آبی بیکران دختری پر استعداد بخصوص در زمینه هنری هست ... در کودکی پدری را که بهش وابستگی زیادی داشته را از دست داده .... تلاش کرده تا تحصیل کند و تا مقطع فوق لیسانس پیش رفته ....

    نوع نگاه :

    نسبت به دختران اطرافش زود جذب زندگی مشترک شدن را مقبول نمی دیده و میل وافری به تحصیلات عالیه در رشته مورد علاقه اش داشته و برایش هم تلاش کرده

    آرزوهایش را با جزییات در ذهن مجسم می کرده و در ادامه با امید به قانون جذب منتظر تحقق بوده

    خود را بخاطر محقق نشدن بعضی از خواسته ها ناکام ، در پس رفت و حتی با توجه به عنوان تاپیک زندگی ای رو به افول می بیند ....

    دغدغه عمده او بالا رفتن سن .... نداشتن استقلال مالی و عدم تحقق زندگی مشترک و .... هست


    آبی بیکران عزیز شما پتانسیل خوبی از نظر استعداد دارید اما خزانه ای که برآن قفل زده و رویش نشسته اید .... آنچه انرژی را از شما گرفته تنها چند نکته مهم در نوع شخصیت و نگاه شماست :

    کمال گرایی

    ایده آل گرایی

    وابستگی هویت و اعتبارتان به نگاه مردم و اجتماع

    غفلت از داشته ها و تمرکز بر نداشته ها


    اگر خوب و عمیق به این موارد توجه کنید خواهید دید که بسیار انرژی بر و راکد کننده و مانع لذت بردن از مسیر زندگی هست و همه نگاه را معطوف به نقطه دوردست و به عبارتی آینده یا مقصد می کند مثل کسی که مسیری را در جاده ای دارد طی می کند برای رسیدن به مقصدی و انجام کاری .... آنقدر مقصد و رسیدن به موقع و سروقت و انجام آن کار متمرکزش نموده که اضطراب ناشی از آن مانع دیدن طبیعت و سر راه و آنچه کلاً در مسیر هست و می تواند جالب توجه هم باشد می شود .... این فرد حتی وقتی به مقصد هم می رسد خسته و کم انرژی هست و وقتی کارش هم انجام شد گویی خالی شده دیگه نای برنامه دیگه ای برایش نمی ماند ....

    همچنین مواردی که اشاره شد با روندی که پیش می آورد موجبات وسواس فکری را هم فراهم می کند که خود عوارض دیگری دارد

    ابتدا تاپیک هایی که در مورد کمال گرایی و خطاهای شناختی هست را دقیق مطالعه فرمایید و سپس به موازات اینکه در پی اصلاح وضعیت خود از این جهت هستید در پی توجه به سلامت جسمی بخصوص تغذیه مناسب خصوصاً از نظر نشاط آوری و آرامش بخشی باشی .... آنگونه که متوجه شدم چندان به تغذیه اهمیت نمی دهید که البته منظورم کمیت نیست بلکه حتی کیفیت هم مد نظرشما نیست پس هم انتظار ضعف جسمی از نظر ویتامین ها را می دهم هم به هم ریختگی هورمونها بخاطر اضطراب و فشارهای روحی ... لذا پیشنهاد یک چک آپ را می دهم و ...... توجه به استفاده از مواد غذایی ای که نشاط آور هستند از جمله بعضی دم نوشها و عرقیات در این زمینه

    امیدوارم این پست را به خوبی مورد توجه قرار دهید و تاپیک بعدی شما در راستای گرفتن راهنمایی برای تغییر وضعیت باشد .... همینکه تصمیم بگیرید از این وضعیت رخوت و کسالت و ناامیدی بیرون آیید خود قدم مهم و اساسی و اولیه هست .... که دوستان شما را همراهی خواهند کرد ...

    شما هنرمند هستی پس هنرمندیت را در رابطه با خودت با این تصمیم نشان بده که بخواهی تغییر وضعیت از نظر شخصت و نگرش و روحیه دهی .... اینها مهمتر از تغییر شرایطتت هست .... این را مطمئن باش

    موفق باشی
    مرا با حقیقت
    بیازار
    اما،
    هرگز با دروغ
    آرامم نکن.


  2. 4 کاربر از پست مفید abi.bikaran تشکرکرده اند .

    hamed-kr (دوشنبه 01 شهریور 95), meinoush (سه شنبه 02 شهریور 95), میشل (دوشنبه 01 شهریور 95), باغبان (دوشنبه 01 شهریور 95)

  3. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 اردیبهشت 03 [ 14:52]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    90,341
    سطح
    100
    Points: 90,341, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,823

    تشکرشده 6,799 در 2,375 پست

    Rep Power
    0
    Array


    سلام بر بیکران آبی مهربانی ها



    خب ورژن 2 تاپیک شما هم اومد !

    من میگم چون ورژن 2 اومده بیام باگ گیری کنیم - ایرادات را ورداریم - بهینه کنیم - بدیم دست ِ مردم

    نظرتون چیه ؟


    ........................................

    به نظرم بر ای اینکه بتونیم خطا های شناختی خودمون را اطلاح کنیم ،، کافی مقداری تغییر کنیم - چون یه خورده تغییر هم به نظرم نتایج خوبی می ذاره بر شرایط ما در ،،، دراز مدت !
    ( لازم نیست تغییرات وسیع و هم زمان داشته باشیم در یک زمان !) - بلکه باید آهسته آهسته و با برنامه پیش بریم .

    فرض کنید یه هواپیما جنگنده می خواد از شمال به جنوب بره ( مثلا 2000 کیلومتر ) که مسیر و هدف برای خلبان مسیر صاف و مشخص باشه ،، مشخصه اگه با این مقایس بره میرسه به هدف !

    ولی اگر اون خلبان در اوایل مسیر ،، فقط چند درجه به سمت غرب مسیر را انحراف بده ....خب هدف دیگه هدف قبلی ما نیست - هواپیما میره یه جا دیگه !!


    می خوام بگم تغییرات کوچیک ،،،،، در دراز مدت باعث تغییرات بزرگ میشه .

    شاید فرض کنیم تغییرات ما کوچک هست ولی در دراز مدن نتایج متفاوتی می گیریم !! ( مثال بالا )


    شاید خیلی ها بگن لازم شرایط عوض بشه ،، تا حال ما خوب بشه !
    ولی باید فکرمون به خودمون عوض بشه تا بتونیم شرایط را عوض کنیم .


    خیلی از آدم ها هستند که شرایط سختی را دارنند ،،، ولی همیشه به دریاچه آبی زندگیشون امید دارنند !


    به قول خودتون مرسی .


    ویرایش توسط باغبان : دوشنبه 01 شهریور 95 در ساعت 16:51

  4. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (دوشنبه 01 شهریور 95), hamed-kr (دوشنبه 01 شهریور 95)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام

    ما به این دنیا نیومدیم که رنج بکشیم. یعنی اصلا سیستم این عالم طوری تنظیم نشده که منجر به رنج ما بشه. اگه گرفتار رنج پایدار شدیم، معلومه مسیر رو اشتباه اومدیم، باید برگردیم و راه درست رو پیدا کنیم.

    بخش قابل توجهی از فشاری که داری تحمل می کنی بخاطر بار سنگینیه که برداشتی، این بار تو نیست، بذارش زمین و بار خودت رو بردار.

    این درست نیست که برادرت تو خونه پدریتون زندگی کنه و تو به فکر مستقل شدن باشی که این همه بخاطرش فشار تحمل کنی.

    این درست نیست که تو بری دنبال خونه اجاره کردن که بعد اون آدم برگرده بگه برو ازدواج کن و به هم بریزی.

    اگه نمی تونی با خانواده برادرت راحت باشی، نباید صورت مسئله رو پاک کنی. باید ببینی چه چیزهایی هست که باعث می شه نتونید ارتباط خوبی با هم داشته باشید که با هم خوشحال نباشید، اونا رو باید حل کنی. مثل همه کسانیکه فرضا با همسرشون مشکل دارن و نمی رن طلاق بگیرن.

    بیشتر از روابطتون بگو، چرا می گی نمی تونم برم اونجا؟ اصل مسائل رو توضیح بده که بتونیم هم فکری کنیم. مصداقی صحبت کن که راه حل پیدا کنیم.

    اگه خونه پدریت توی روستاست، ممکنه بتونید اون طرف حیاط یکی دوتا اتاق بسازید.

    تو داری مسیر رو برعکس می ری، به جای اینکه تلاش کنی به خونوادت نزدیک بشی، تلاش می کنی ازشون دور بشی.

    اگه در مسیر درست تلاش کنی، هرقدرم که پیشرفتت کند باشه، بالاخره رو به بهبود می ری.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  6. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (دوشنبه 01 شهریور 95), hamed-kr (دوشنبه 01 شهریور 95), meinoush (سه شنبه 02 شهریور 95), زندگی خوب (پنجشنبه 11 شهریور 95)

  7. #4
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 دی 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1392-2-23
    نوشته ها
    709
    امتیاز
    18,833
    سطح
    86
    Points: 18,833, Level: 86
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    3,454

    تشکرشده 2,695 در 688 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    127
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط میشل نمایش پست ها
    سلام

    ما به این دنیا نیومدیم که رنج بکشیم. یعنی اصلا سیستم این عالم طوری تنظیم نشده که منجر به رنج ما بشه. اگه گرفتار رنج پایدار شدیم، معلومه مسیر رو اشتباه اومدیم، باید برگردیم و راه درست رو پیدا کنیم.

    بخش قابل توجهی از فشاری که داری تحمل می کنی بخاطر بار سنگینیه که برداشتی، این بار تو نیست، بذارش زمین و بار خودت رو بردار.

    این درست نیست که برادرت تو خونه پدریتون زندگی کنه و تو به فکر مستقل شدن باشی که این همه بخاطرش فشار تحمل کنی.

    این درست نیست که تو بری دنبال خونه اجاره کردن که بعد اون آدم برگرده بگه برو ازدواج کن و به هم بریزی.

    اگه نمی تونی با خانواده برادرت راحت باشی، نباید صورت مسئله رو پاک کنی. باید ببینی چه چیزهایی هست که باعث می شه نتونید ارتباط خوبی با هم داشته باشید که با هم خوشحال نباشید، اونا رو باید حل کنی. مثل همه کسانیکه فرضا با همسرشون مشکل دارن و نمی رن طلاق بگیرن.

    بیشتر از روابطتون بگو، چرا می گی نمی تونم برم اونجا؟ اصل مسائل رو توضیح بده که بتونیم هم فکری کنیم. مصداقی صحبت کن که راه حل پیدا کنیم.

    اگه خونه پدریت توی روستاست، ممکنه بتونید اون طرف حیاط یکی دوتا اتاق بسازید.

    تو داری مسیر رو برعکس می ری، به جای اینکه تلاش کنی به خونوادت نزدیک بشی، تلاش می کنی ازشون دور بشی.

    اگه در مسیر درست تلاش کنی، هرقدرم که پیشرفتت کند باشه، بالاخره رو به بهبود می ری.
    من برم روستا چیکار کنم؟ این همه خیر سرم درس خوندم برم بچپم تو روستا؟
    برادرم 4تا بچه کوچیک داره وخیلی شیطونن من برم اعصاب بچه های اون ندارم همش حس سرباری میکنم دوست ندارم زنش طعنه بزنه که مادر شوهر وخواهر شوهرش مزاحم و سربار زندگیش هستن که چند بار هم این گفته
    تو خونه ای که حریم شخصی نداری حتی یه وجب جا نباشه که متعلق به خودت باشه وهر وقت بخوای تنها باشی بری داخلش بشینی وکسی بهت کاری نداشته باشه پولی که میخوام بدم تو روستا خونه بسازم میام تو شهر خونه میگیرم که امکانت برای کارم دم دستم باشه.
    دلیل اینکه میخوام مستقل باشم این نیست که با همه خانواده مشکلی دارم ولی خوب از بچگی فقط من با مادرم میونه خوبی ندارم واین رابطه هم هیچ وقت درست بشو نیست هر چی از مادرم دور باشم به نفع هر دوی ماست چون هر چی سختی میکشم و مشکل روحی دارم همش مقصر مادرم میدونم.
    الان به این چندر قاز پس انداز که دارم وبا کمی قرض میخوام خونه بگیرم تو شهر بشینم یه جای اروم بی دردسر کار انجام بدم کار هنری هم احتیاج به ارامش داره جای اروم میخواد که تمرکز کنی .الان که من میخوام خونه بگیرم تو شهر برادرم هم گفته میخواد بیاد شهر به خاطر بچه هاش میگه نباید خونه جدا بگیری اخه اونا نمیدونن من دارم از چی فرار میکنم اینا دست از سرم بر نمیدارن رفتارشون خیلی رواعصاب فکر میکنن من دختر بچه 15 سالم که میخوان همش تو زندگیم و کارهایی که انجام میدم دخالت کنن. همش میکوبن تو سرم تو که نه کار داری نه ازدواج کردی چرا میخوای خونه بگیری فردا کی خرجت میده اجاره خونت میده میگم بابا خودم کار میکنم میفروشم خرجم در میارم بلاخره بیکار نمیمونم.
    میخوای مستقل بشی باید هی جواب پس بدی میخوای بری باهاشون زندگی کنی باز همش سرکوفتت میزنن که این همه درس خوندی به هیج جا نرسیدی ببین دختر فلانی ببین پسر فلانی ماهی چقدر حقوق داره وووووووووووو....... با این طعنه هاشون ادم بد جور میچزونن داغون میکنن
    اخه تو سن وسال من و این همه مشکلات همجوره به جای اینکه باری از رو دوشم بردارن همش اعصابم بهم میریزن به خدا زندگیم همش شده استرس اضطراب همش تپش قلب دارم شبا به سختی خوابم میبره از بس فکر وخیال همجوره میاد سراغم
    میگی مسیر غلط رفتی واقعا کجا اشتباه کردم؟ اصلا مسیر درست چی بود تو زندگی که من ندیدم؟
    مرا با حقیقت
    بیازار
    اما،
    هرگز با دروغ
    آرامم نکن.


  8. کاربر روبرو از پست مفید abi.bikaran تشکرکرده است .

    زندگی خوب (پنجشنبه 11 شهریور 95)

  9. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 اردیبهشت 03 [ 14:52]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    90,341
    سطح
    100
    Points: 90,341, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,823

    تشکرشده 6,799 در 2,375 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام


    خانم آبی بیکران ، به نظرم شما این کار را انجام بده :

    سه تا از دغدغه هایی که فکر شما الان اذیت می کنه را بنویس ( اولویت یندی )

    مثلا :
    1:
    2:
    3:


    و با هم آهسته آهسته بریم جلو !
    خب اولی چیه ؟


    وقتی اولی را حل کردی ، برید دومی ! و .......

    اگر ما بخوایم مسئله های زندگی خودمون را ، همه را با هم حل کنیم ،،،نمی تونیم !

    بلکه باید مشکلات را ریز کنیم - آهسته آهسته و حتی کمک از کارشناسان و.... قضیه را حل کنیم .


    نگران نباشید - ان شالله درست میشه .


    ویرایش توسط باغبان : سه شنبه 02 شهریور 95 در ساعت 00:58

  10. 3 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (سه شنبه 02 شهریور 95), میشل (سه شنبه 02 شهریور 95), زندگی خوب (پنجشنبه 11 شهریور 95)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    اینکه برادرت می خواد بیاد شهر زندگی کنه، موقعیت خوبی برای تو نیست؟ تو و مادرت می تونید تو خونه خودتون زندگی کنید. اونجا موقعیت خوبی برای کار داری. قبلا می گفتی که می خوای یه کارگاه تو روستا بزنی. اگرم اونها نیان، باز هم بهتره که همون خونه قبلی رو گسترش بدید، و دو تا اتاق مجزا بسازید و تو اونجا باشی. اینجوری بچه ها هم مزاحم کارت نمی شن.

    نقل قول نوشته اصلی توسط abi.bikaran نمایش پست ها
    من برم روستا چیکار کنم؟ این همه خیر سرم درس خوندم برم بچپم تو روستا؟
    مگه این همه آدم تو روستا چیکار می کنن؟ روستایی ها که الزاما بی سواد نیستن که تو که درس خوندی دیگه نتونی اونجا زندگی کنی.

    قبلا گفتی دلیل درس خوندنت علاقه به هنر بوده، روستا جای خوبی برای زندگی یه هنرمنده، چرا نخوای اونجا باشی؟

    خصوصا روستای شما. شانس بزرگیه که آدم اونجا زندگی کنه، چرا این شانس رو از دست بدی؟

    اینکه می گی برم توی شهر یه خونه بگیرم و در آرامش زندگی کنم، فکر نمی کنم شدنی باشه. مردم به حال خودت نمی ذارنت. برات حرف در میارن، مزاحمت می شن. امنیت نداری. حرف یکسال و دو سال هم که نیست. درضمن اینکار شانس ازدواجت رو کم می کنه.

    خونوادت کار درستی می کنن که اجازه نمی دن تنهایی زندگی کنی.

    نقل قول نوشته اصلی توسط abi.bikaran نمایش پست ها
    میگی مسیر غلط رفتی واقعا کجا اشتباه کردم؟ اصلا مسیر درست چی بود تو زندگی که من ندیدم؟
    فکر کن یه نفر نقاشی ای کشیده باشه یا مجسمه ای ساخته باشه که خوب از کار در نیومده، و ازش راضی نیست. اگه این آدم نتونه خطاهای کارش رو پیدا کنه، نمی تونه اثر هنری بهتری خلق کنه.

    منظورم از اشتباه این نیست که جنایتی مرتکب شده باشی... منظورم اینه که هرشرایطی که پیش میاد، بازخورد رفتارها و انتخاب های قبلی خودمونه.

    من می تونم بهت بگم اتفاق ناخوشایندی که امروز برام افتاد، نتیجه کدوم رفتارهای خودم بود. اما نمی تونم بگم چه انتخاب ها و اخلاق ها و رفتارهایی امروز تو رو ساختن. چون از جزئیات زندگی تو خبر ندارم. خودت باید پیداشون کنی. بخاطر خودت پیداشون کن. اگه پیدا نکنی، نمی تونی چیزی رو تغییر بدی.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  12. 3 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (سه شنبه 02 شهریور 95), meinoush (سه شنبه 02 شهریور 95), زندگی خوب (پنجشنبه 11 شهریور 95)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اردیبهشت 96 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1395-3-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    2,234
    سطح
    28
    Points: 2,234, Level: 28
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 66
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    78

    تشکرشده 156 در 94 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام خوشحالم دوباره شما را میبینم
    دختر همسایه ما حدود ده سال پیش مادرش را از دست داد خلاصه این دختر خانم 4تا خاهر دیگر داشت ولی از همه اونها بزرگتر بود
    ولی تمام خاستگارها برای اون 4تای کوچکتر بودند و همه ازدواج کردند توی این ده سال خاهر بزرگتره ازدواج نکرد
    همه براش ناراحت بودند باورتون نمیشه همه در همسایه براش دعا میکردند
    اومدن توی مسجد یک گروه راه انداختن با همراهی بسیجیا همشونم دختر خانمهایی بودند که از سن ازدواجشون گذشته بود به همه اعلام کردن که این گروه تشکیل شده هر کسی کیس مناسب داره معرفی کنه
    خلاصه سبب خیری شدن برای اهل محل وهمگی ازدواج کردن
    چون اکثرا اون دخترایی بودن که مقید بودن و.........
    ببخشید قصد جسارت ندارم ولی درکت میکنم
    اونایی که میگن ازدواج نکنیم خوش باشیم اقابالاسر نداشته باشیم
    همش دروع محضه
    فیلم مرگ تدریجی یک رویا را از ای فیلم ببین ساناز داره خودشو به در دیوار میزنه خاهرش طلاق بگیره و خودش از تنهایی در بیاد
    خدای بزرگ ارامش را در همسران قرار داده
    برای شما ارزوی خوشبختی میکنم

  14. 2 کاربر از پست مفید اسما@ تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (سه شنبه 02 شهریور 95), زندگی خوب (پنجشنبه 11 شهریور 95)

  15. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    352
    Array
    [/quote]
    از لج این زندگی نکبتی دکتر هم نمیرم
    سلام
    این یعنی مقصر وضعیتت رو خودت میدونی. یعنی دستت به هیچکی نمیرسه زورت به آبی بیچاره میرسه. این اشتباهه.
    من برم روستا چیکار کنم؟ این همه خیر سرم درس خوندم برم بچپم تو روستا؟
    خوب ابی تو شهر چی کار می کنی مثلا؟ هر روز صبح تا شب میری سر کار؟ روستا برای کار هنری خوب نیست؟ روستاتون به شهر دوره؟ نمیشه یه اتاق داشته باشی توی روستاتون توی خونه اتون یا یه اتاق توی یکی از خونه های روستاتون که بشه اتاق کارت؟ بگو برای کارکردن نیاز داری یه اتاق مستقل داشته باشی. اتاق کار. اتلیه و این چیزا. فوقش کم کم شب ها هم اونجا می مونی. یا حتی توی شهر هم اگر خواستن بیان همین کارو بکن. نگو می خوای جدا باشی. بگو برای کار باید یه اتاق بزرگ مستقل داشته باشی تا بتونی کار کنی. از این حرفا.
    ی فردا کی خرجت میده اجاره خونت میده میگم بابا خودم کار میکنم میفروشم خرجم در میارم بلاخره بیکار نمیمونم.
    آخرش آبی نفهمیدم تو می تونی خرج خودت رو بدی یا نه؟ نگرانی از این موضوع و اینده یا نه؟ این جمله ات یعنی تو به خودت اعتماد داری و فکر می کنی می تونی خرج خودت رو بدی و نیازی هم به حمایت خونوادت نداری. پس چرا استرس داری انقدر؟ چرا از اینده می ترسی؟ نترس. اروم باش.

    وقتی می گن تنها نباش یعنی براشون به هر شکل و دلیلی مهمی و می خوان حمایتت کنن. نمی دونن چطوری.

    آبی دقیقا بگو چه چیزایی هستن که دوست نداری و می خوای تغییرشون بدی. با کلمات بگو. هر چیزی. حتی همین تپش قلب تا محل زندگی. و اگر هم می دونی چی می خوای به جاشون باشه این رو هم بنویس کنارشون. به نظرم توی بعضی چیزا که ناراحتی ازشون هنوزم مطمن نیستی که نمی خوایشون.


  16. 3 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (سه شنبه 02 شهریور 95), میشل (سه شنبه 02 شهریور 95), زندگی خوب (پنجشنبه 11 شهریور 95)

  17. #9
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    352
    Array
    نوشتی بعد این همه درس خوندن بری روستا چی کار کنی؟

    خیلی سال پیشها چند دهه پیش هم ایرانیا رفته بودن خارج کشورهای پیشرفته تحصیل کردن بعضیاشون برگشتن ایران. چی کار کردن؟ گفتن می خوان کشورشون رو بسازن. سعی کردن محل تولد و بزرگ شدنشون رو بهتر کنن با تجربیاتی که از سالها تحصیل رو زندگی توی کشورهای پیشرفته تر پیدا کردن. یه سری هاشون هم برنگشتن همون کشورها موندن. به نظرم همه اشون هم موفق شدن. یه تصمیماتی ایده هایی یه افق و دوردستی برای خواسته هاشون دیدن و طبق همون تلاش کردن. تو هم می تونی ببینی چی دوست داری. و جی برات بهتره. شاید بتونی مشاغلی رو که توی شهرهای بزرگ هستن و برای روستات جدیده ببری روستات. شاید بخوای و یا بتونی سیستم آموزشی روستات رو بهتر کنی تا نسل های بعدی بچه هایی که اونجا رشد می کنن بهتر شن. شاید بتونی یه چیزهایی رو در جهت بهترش تحول بدی. نمی دونم بهداشت روستا. اوقات فراغت زنهای روستا هر چی که خودت نداشتی و خواسته بودی.
    شاید هم بخوای شهر بمونی. هر دوش خوبن آبی. ببین چی می خوای و چی هست که در راستای خواسته هات بهت کمک می کنه
    شاید هم بخوای یه خونه توی روستاتون داشته باشی که هم به خونوادت نزدیک باشی هم دور و اونجا کار کنی.
    و ....

    خودت ببین چی آبی رو به آبی نزدیک تر می کنه. و چی می خوای

  18. 3 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (سه شنبه 02 شهریور 95), میشل (سه شنبه 02 شهریور 95), زندگی خوب (پنجشنبه 11 شهریور 95)

  19. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 18 دی 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1392-2-23
    نوشته ها
    709
    امتیاز
    18,833
    سطح
    86
    Points: 18,833, Level: 86
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    3,454

    تشکرشده 2,695 در 688 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    127
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط باغبان نمایش پست ها
    سلام
    سلام (اقای باغبان به خاطر شما دیگه با رنگ آبی تایپ نمیکنم)

    خانم آبی بیکران ، به نظرم شما این کار را انجام بده :

    سه تا از دغدغه هایی که فکر شما الان اذیت می کنه را بنویس ( اولویت یندی )

    مثلا :
    1: نداشتن شغل و درآمد
    2:ازدواج نکردن بالا رفتن سن نگاه ها وطعنه های اطرافیان
    3:احساس شدید دلسری و ناامیدی وشکست تو زندگی که خیلی ازارم میده
    مطمئنم اگه مورد اول رو داشتم در حد مطلوب کمتر به مورد دوم وسوم فکر میکردم
    واگر مورد دوم تو زندگیم پیش میومد یعنی یه ازدواج موفق ومناسب مورد اول که دیگه برام مهم نبود یعنی شاغل باشم یا نباشم مورد سوم هم پیش نمی اومد



    و با هم آهسته آهسته بریم جلو !
    خب اولی چیه ؟


    وقتی اولی را حل کردی ، برید دومی ! و .......

    اگر ما بخوایم مسئله های زندگی خودمون را ، همه را با هم حل کنیم ،،،نمی تونیم !

    بلکه باید مشکلات را ریز کنیم - آهسته آهسته و حتی کمک از کارشناسان و.... قضیه را حل کنیم .


    نگران نباشید - ان شالله درست میشه .


    نقل قول نوشته اصلی توسط میشل نمایش پست ها
    اینکه برادرت می خواد بیاد شهر زندگی کنه، موقعیت خوبی برای تو نیست؟ تو و مادرت می تونید تو خونه خودتون زندگی کنید. اونجا موقعیت خوبی برای کار داری. قبلا می گفتی که می خوای یه کارگاه تو روستا بزنی. اگرم اونها نیان، باز هم بهتره که همون خونه قبلی رو گسترش بدید، و دو تا اتاق مجزا بسازید و تو اونجا باشی. اینجوری بچه ها هم مزاحم کارت نمی شن.
    اون میخواد بیاد شهر زندگی کنه چون نزدیک خواهرام باشه ومادرم هم پیش بچه هاش که خودش بره شهر دیگه کار کنه مادرم خیلی وابسته به اون وبچه هاشه نمیزاره تو روستا بمونه میگ حتما باید بیاد پیش زن وبچه اش بمونه


    مگه این همه آدم تو روستا چیکار می کنن؟ روستایی ها که الزاما بی سواد نیستن که تو که درس خوندی دیگه نتونی اونجا زندگی کنی.
    روستای ما همه تحصیلکرده هستن وزندگی های خیلی مرفهی دارن ولی من برم روستا مشکل امکانات تهیه وسایل برای کارم هست نمیتونم تا یه چیزی خواستم راحت بیام شهر بخرم برم هی باید التماس کنی تا یکی پیدا بشه وقت کنه تو روبیاره شهر خرید کنی برگردی

    قبلا گفتی دلیل درس خوندنت علاقه به هنر بوده، روستا جای خوبی برای زندگی یه هنرمنده، چرا نخوای اونجا باشی؟ به خاطر همون دور بودن از شهر تهیه امکانت که گفتم

    خصوصا روستای شما. شانس بزرگیه که آدم اونجا زندگی کنه، چرا این شانس رو از دست بدی؟ اره روستای ما خیلی قشنگه حاشیه رودخونه است وسرسبزه ولی فقط برای تفریح چند روزه خوبه اونم فقط از اذر تا اردیبهشت بعدش اب وهوا دیگه جهنم واقعیه میشه.

    اینکه می گی برم توی شهر یه خونه بگیرم و در آرامش زندگی کنم، فکر نمی کنم شدنی باشه. مردم به حال خودت نمی ذارنت. برات حرف در میارن، مزاحمت می شن. امنیت نداری. حرف یکسال و دو سال هم که نیست. درضمن اینکار شانس ازدواجت رو کم می کنه. تو این مورد کاری به حرف مردم ندارم ازدواج هم قیدش زدم توی شهرهای کوچیک با فرهنگ مردم ما دختر از 30 که رفت بالا دیگه باید قید ازدواج بزنه وقتی برای پسر 40 ساله میرن خواستگاری دختر 20 ساله دیگه تا تهش بخون.

    خونوادت کار درستی می کنن که اجازه نمی دن تنهایی زندگی کنی.



    فکر کن یه نفر نقاشی ای کشیده باشه یا مجسمه ای ساخته باشه که خوب از کار در نیومده، و ازش راضی نیست. اگه این آدم نتونه خطاهای کارش رو پیدا کنه، نمی تونه اثر هنری بهتری خلق کنه.

    منظورم از اشتباه این نیست که جنایتی مرتکب شده باشی... منظورم اینه که هرشرایطی که پیش میاد، بازخورد رفتارها و انتخاب های قبلی خودمونه.

    من می تونم بهت بگم اتفاق ناخوشایندی که امروز برام افتاد، نتیجه کدوم رفتارهای خودم بود. اما نمی تونم بگم چه انتخاب ها و اخلاق ها و رفتارهایی امروز تو رو ساختن. چون از جزئیات زندگی تو خبر ندارم. خودت باید پیداشون کنی. بخاطر خودت پیداشون کن. اگه پیدا نکنی، نمی تونی چیزی رو تغییر بدی.
    من هر چی فکر میکنم نمیدونم کجا اشتباه کردم من از بچگی عاشق هنر بودم هدفم هم رسیدن به اون بود یعنی اشتباه کردم دنبال علاقه ام رفتم؟
    بقیه مشکلات روحی و روانی میدونم برمیگرده به 4سالگیم از همون موقع شروع شد یعنی از وقتی پدرم فوت کرد واخلاق و رفتار بد مادرم که هنوز هم داره ازارم میده وخیلی وقتا شبا کاووسش میبینم.اینو دیگه نمیتونم کاریش بکنم از گذشته بد جور ضربه خوردم که نه فراموش میشه نه قابل جبرانه
    مرا با حقیقت
    بیازار
    اما،
    هرگز با دروغ
    آرامم نکن.


  20. کاربر روبرو از پست مفید abi.bikaran تشکرکرده است .

    زندگی خوب (پنجشنبه 11 شهریور 95)


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:34 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.