سلام
امیدوارم بهم نخندید
ولی خب این مشکل رو باید حل کنم با خودم
اصلا نمیخوام کسیو عوض کنم چون نمیتونم فقط میخوام خودم و دیدمو به برخورد با اطرافیانم عوض کنم
همسرم همشهریم نیست و شغلش اینجاست و ما چند ماه یکبار یکهفته میریم خونه پدرش یا اونها میان و ده روزی میمونن و میرن البته الان به خاطر مسایل و درس همسر نتونستیم چهارماه بریم و اونا هم به خاطر زمستان نیومدن خلاصه اینکه من مادر همسرم به رحمت خدا رفته و این خانم که الان مادر شوهرم حساب میشن بسیار زن چرکیه من خیلی رو بهداشت حساسم وسواس ندارم ولی خب دیگه وقتی میبینم دستمال اشپزخونه رو باهاش کفش پاک میکنه و جاهایی که نمیتونم بگم مثلا فکر کنید کف اشپزخونه رو باهاش پاک میکنه یا با دم کنی رو اپن رو تمیز میکنه یا غذا پختنش واییییییییییییییییی خیلی چیزها رو نمیتونم بگم ببخشید ولی عذاب میکشم خیلیهاشو به همسرم گفتم بهش بگه رعایت کنه ولی خب همشو که نمیتونم کنترل کنم اینقدر هم به اینا فکر کردم عصبی شدم دیروز همسرم گفت که ما نیمه اول تعطیلات عید میریم خونه بابا هفتم اونا با ما میان وای باورم نمیشد دوباره وقتی اون بیاد و من بیام سر کار چه اتفاقی برای خونم میفتههههههه و بره من تمام خونه رو باید اب بکشم و تمام دستمالها رو دور بندازم و وای نمیدوننینننن بعدشم میگه من خیلی زن تمیزیم باید همچیو با وایتکس بشورم واقعا هم میشوره و دستاشم با اسید وایتکس پوستش میره که به همه بفهمونه من خیلی تمیزم تازه وقتی میاد نمیتونی بری تو اشپزخونه چون سر میخوری با کله میری تو کابینت ظرفها همه شکسته و لب پر میشن کسی هم جرات حرف زدن نداره چون جیغ میزه و از خودش دفاع میکنه و تمام مجتمع میفهمن خونه ما دعواس و ابرومون میره ببخشید زیاد حرف زدم خواستم عمق فاجعه رو ببینید الان من چجوری نگاهم رو بهش مثبت کنم ؟؟؟؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)