الهی و ربی من لی غیرک
وقتی در عمق یک حقیقت معنایی دریچه نگاه را به سوی تحولی می گشایی که غریبش می بینی ، تا آنجا که گاه سخت می آید که حمع کنی ذهن را به سوی سیری که نشانت دهد کجا بودی ؟ که بودی ؟ که هستی و کجا می روی .... و فقط حس کنی گویی در فضایی وصف ناپذیر ی و منحنی تحولات " کن فیکونی اش " ، چنان مواج است که قدرت شمارش انحناهایش را نداری و نمی دانی این حجم فراتر از زمان و مکان را چگونه به امکان درک برسانی ، ترا راه به سوی «عجز» برده اند و تنها در پس پرده پرنقش ونگار عجز است که می توانی جز او ندیدن را با معراج جان شهود کنی ، هرچه هست دیدنی است و وصف ناشدنی ، و آنچه حاصل است عجز است که ره به حکمت می گشاید ، و به هرچه نظر می کنی و می بینی و می شنوی ، .... " فقط خدا " را خواهی دید در جلوه ، تا برسی به آنجا که هر چه می گویی هم فقط " خدا " می شود .
در این حال ، به ظاهر روی زمینی و در مسیر زمانی و در محدوده مکان ، اما در هیچکدام نیستی ، گویی ترا پر پروازیست و بر فراز عالم و عالمیان در حرکت و فراسو را در نظاره و حقیقت حال هرچه هست و نیست را دریافته و حتی می بینی که در پس فردا هم چه خبرها در راه است ! ولو به کوچکترین حادثه های میان دو مجذوب مانده در مسیر حوادث زمین و تنگنای زمان و مکان ، و مگر اینجا می شود دیگر کلامی سخن گفت !! که زبان ، زبان حال است و نگاه و نظر و عمل ( نه کلام ) و شوریدگی را ژولیدگی احوال ( در نظر ظاهر بینان ) در پی است از خیره ماندنهای گاه و بیگاه نگاه به نقطه ای و غیبت روح از آن نقطه به سیری در گلگشت معنا ، و هیچ کس را نه خبر از حالش باشد و نه حتی درک می کنند که این خیره ماندن خیره سری نیست بکه خیره از سرّیست که او را در آن لحظه از آن خبر آمده ....
اما آن حادثه ای که به اینجا رهنمون می سازد را برای هرکس چیزیست در خور او...... و مرکبی است به این سیر و سفر . اگر چشم بصیرت باز باشد بیهوده نگری در پس این بصیرت محو می شود و همه چیز در پرتو نگاهی حکیمانه معنا می شود ، و این گونه یاب حقایق باز می گردد .... و او را خبر می شود اما خبر باز نمی آید ( آن را که خبر شد خبر باز نیامد ) و از او تنها آنان که با اویند ( همراه و همدل ) با خبرند ، و حاصل آن جذبه های پر تلاء لوء " فنا" است ، که شعاع آن گرما بخش دلهای افسرده مجاورین است ( موج مثبت ) ، براستی وقتی این سیر و سفر به فنا می انجامد ، اگر بر کسانی حادثه مرکب ساز ( و تحول آفرین ) در آغاز سفر را جذْبِه قرار دهند و سیرشان را همراه جذبه قرار دهند تا با او زاده و کبیر و رشید شوند ، سرانجام به کجاست ؟ فرا تر از عجز ؟ فرا تر از عجز را چه می توان گفت ؟ که حال آنان چنین خواهد بود ، آیا محو ؟ صبر ؟ عطش ؟ ...... نمی دانم چه می توان گفتش که وصف حال باشد ...... اما فقط " خدا " سخن آنان و سکوت آنان است ، بلکه سخن و سکوت و دوست و هست و نیست ..... همه و همه نشان اوست و باز به هر حرکتی " فقط خدا " ، فقط خدا و فقط خدا
.
علاقه مندی ها (Bookmarks)