سلام.وقتتون بخیر
من دختری 28ساله هستم.مدتیه نامزد کردم.نامزدم کسی هستن که حدودا دوسالی باهم بودیم و دوستم بوده.من از ایشون واقعا راضیم.تو این مدت رفتار یا اخلاق بدی که آزار دهنده باشه ندیدم.زمان برد تا بهش علاقمند بشم اما الان میدونم پسر واقعا خوبیه.و منو دوس داره خیلی.
مشکل من در واقع چیزی هست که توضیح دادنش یخته چون خودم هم درست نمیدونم چیه؟
موضوع اینه که احیاسات و افکار من متغیر هستن.و چون گاهی تحت فشار قرار میگیرم سردرگم میشم.
مثلا من قبل از نامزدیمون یه تاپیک اینجا زدم و چیزایی نوشتم.در حالیکه ناشی از فشارهایی بود که روم بود.
مثلا نامزدم از شرایطی که من دلم میخواد باخبر بود و تموم تلاششو میکرد تا برام فراهم گنه.خودم ازش خواستم تا شرایطمون اوکی نشده رسمی نکنیم جریانو.اما وقتی فشارهای خونوادم روم زیاد میشد اذیت میشدم.یدفعه افکار منفی سراغم میومدن.آیا دوسم نداره؟
در حالیکه کارهایی که نامزدم برای من کرده و حرفاش همه فقط از علاقه بوده.
الان باز سردرگمم.وقتی نامزدمو خصوصا با آدمای دیگه مقایسه میکنم واقعا واقعا خداروشکر میکنم.چون نه بذهنه.نه بداخلاق.نه خسیس.نه هیز.نه مغرور و نه صفت بد بزرگ دیگه.
برعکس وفتی خانوما تعریف میکنن شوهراشون چه احترامی بهشون میذارن میبینم من صد برابر بیشتر این احترامو از نامزدم میگیرم.
من خیلی حساسم.و خیلی روی رفتارا و حرفای نامزدم دقت میکنم چه الان و چه زمان دوستی.برای همین وقتی میگم فلان خصلت رو داره یعنی واقعا داره.
ایشون همیشه محبتی که واقعا خالصانه باشه و همراه با احترام باشه بهم داده.واقعا آدم فعالیه و مدام برای رفاهمون تلاش میکنه.بک بار گلگی یا منت گذاری نداشته.چه الان.چه قبلش.
همیسه از نظر عاطفی سیرابم کرده اما من گاهی دچار آشوب و بی آرامشی میشم.
و متاسفانه خیلی وقتا تموم دغدغه هامو به نامزدم منتقل میکنم.اونم میخواد منو خوشحال کنه به تلاشش اضافه میکنه.
از مشکلات با خونوادم بگیرید تا چیزای دیگه.
احساس میکنم دارم تو هر موضوعی بهش تکیه میکنم و ازش درخواست دارم.
درخواست پشت درخواست.خونوادم فلانن فلان کارو بکن.تو کار کمکم کن.اینو میخوام.اونو میخوام.
و میاءلی که بهش میگم واقعا دل آشوبه های منن.
الان افتادم رو دور ترس مالی.نامزدم ماشین و ملک داره.چندتا کار اقتصادی هم انجام میده که بعضیاش درخواست من بوده و از زمان دوستیمون شروع کرد به انجامشون.
اما من ترس دارم.مدام بهش میگم میخوام تو رفاه باشم.و اونم برام کم نمیذاره اما باز میترسم.خصوصا چون کاراش دولتی نیس میترسم.البته من به توانش ایمان دارم.واقعا آدم پرهنریه که هیچ وقت لنگ نمیمونه اما....
الان انرژی منفی شدم.بهش حس ناتوانی میدم.اینکه نتونسته منو خوشحال کنه.و اون ناراحت و سرخورده میشه.
وقتی با خودم منطقی فکر میکنم میبینم نامزدم عالیه.وقتی با مردای دیگه مقایسه میکنم میبینم واقعا باید طلا بگیرمش.
وقتی با خواسته هام مقایسه میکنم لنگ میزنم.حس میکنم شاید شرایط باید بهتر میبود.
نمیدونم.مثلا ما قصد خرید خونه داریم.و همسرم پولشو داره و پدرش هم کمکش میکنه اما باز میترسم.
نشده نامزدم قولی بده و عمل نکنه اما چرا دل من آروم نمیشه؟و مستاصل موندم دلنگرانیای من درسته یا نه؟
- - - Updated - - -
وقتی زن و شوهرای دیگه رو میبینم که چطور باهم رفتار میکنن.بهم بی احترامی میکنن.یا مرد برای جنس زن ارزش قاءل نیس.یا مرد بذهنه یا بدخلقه و کلا رابطشون اوکی نیس اما زن ادعا میکنه شوهرش دوسش داره و عالیه تعجب میکنم.وقتی ازخرده کارا تا کارای بزرگ رعایت همو نمیکنن تعجب میکنم که چطور ادعا میکنن طرف مقابلشون دوسش داره.کارایی که من بک صدمش هم برام قابل قبول نیس و اونو از چشمم میندازه.
من آدم نازک نارنجی نیستم اما یه یری مساءل برام واقعا مهمه.درسته تو همه زندگیا عشق و محبت هم هست اما پس اگه اونا نامزد یا همسرشون مثه نامزد من بود چیکار میکردن؟با خودم میگم اگه دختر دیگه ای بود شاید بیشتر قدر میدونس
علاقه مندی ها (Bookmarks)