[size=large]سلام من عسلم اون پسری که دست و پامو بوس می کرد رفت و تنهام گذاشت نمی دونم چیکار کنم کارم شده گریه به خدا پسری که این همه دوسم داشت وقتی گفتم خواستگار دارم به خونوادش گفت که بیان جلو ولی خونوادش اومدند و گفتند کهپسر ما نه سربازی رفته و نه کار داره و نه درسشو تموم کرده راست می گفتند ولی پوریا 1 سالش مونده بود مهندسی عمران بگیره بعد سربازی رفتنش هم مثل سرکار رفتن بود صبح ساعت 7 می تونست بره و بعداظهر ساعت 2 برگرده و این قدر وضعشون از لحاظ مالی خوب بود که کمی پشتوانه واسه ما باشند ولی باورم نمی شه پسری که 3 سال دنبالم تا جواشو دادم و یک و سال و نیم هم با هم دوست بودیم این جوری منو تنها گذاشت و خونوادش یعنی مادرو خواهرش گفتند ما اصلا شرایط ازدواج نداریم و اصلا نمی تونیم بیام خواستگاری تو دوره پسرمونو خط بکش باورم نمی شه این قدر تحقیر شدم بعضی وقتا به سرم می زنه 4 سال دیگه منتظرش بمونم و به پاش وایسم ولی واقعا با چه تظمینی خدا می دونه که چقدر همدیگر و دوست داشتیم فقط اون بی عرضه بزرگ شده بود که نمی تونست به خاطر من بجنگه از همه پسرا بدم می اد لعنت به همتون لعنت [/size]
علاقه مندی ها (Bookmarks)