با تشکر از مطالب گرانقدر شما
یاد خاطره ای از یک رزمنده افتاده ام که بد نیست شما هم بخوانید
در یکی ازجنگهای اسلامی از میان مجروحین عبور میکردم. شخصی را دیدم که افتاده و لحظات آخرش را طی میکند. مجروح چون خون زیاد از بدنش برود تشنه میشود و آب میخواهد و رفتم یک ظرف آب آوردم که به او بدهم اشاره کرد که آن برادرم مثل من تشنه است آب را به او بدهید. رفتم به سراغ او، اوهم به دیگری اشاره کرد تا تا ده نفر بودند سراغ آخری که رفتم دیدم شهید شده و برگشتم و دیدم همه شهید شدند ودیگران را برخود مقدم داشتند.
در شهادت هم از یکدیگر سبقت می گرفتند.
علاقه مندی ها (Bookmarks)