به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 25 , از مجموع 25
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 فروردین 94 [ 20:40]
    تاریخ عضویت
    1391-11-07
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    1,805
    سطح
    25
    Points: 1,805, Level: 25
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    26

    تشکرشده 34 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    در کل ببخشید که هرچی میگید فقط توضیحاتمو بیشتر میکنم واقعا ببخشید
    دلیلش اینه همه اینایی رو که به خوب شدنم کمک میکنه یکی دوبار شایدم 3.4بار انجام دادم
    ولی وقتی به ایده ال نمیرسم (شرایط ایجاب نمیکنه برسم) باز غمگین میشم و.........
    متاسفانه
    البته کلی چیزا راجع به خودم فهمیدم که حسش میکردم ولی دقیق نمیشناختمش
    مثل خطاهای شناختی...اینکه الان یه ماه ازتابستون رفته ولی هنوز دیر نشده وشایدمنم نتیجه بگیرم.....تاثیر پرخوابی تو سردرد ....بالاخره یکی ام بهم گفت خانوم شدی

  2. 2 کاربر از پست مفید ARAM-ESH تشکرکرده اند .

    m.reza91 (جمعه 10 مرداد 93), تیام (جمعه 10 مرداد 93)

  3. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 01 دی 93 [ 11:56]
    تاریخ عضویت
    1393-4-02
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    433
    سطح
    8
    Points: 433, Level: 8
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 30 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خوشحال شدم که نظر منو خوندی و خالصانه میگم که خوشحال تر شدم که از حرفام ناراحت نشدی..حالا بریم سراغ حرفای تو!
    (خلاصه کلام اینکه هرچی میگذره استرس بیشتر روی مغزم داره تاثیر میذاره...من ازشدت ناراحتی سردرد میگیرم...منم زودگریم میگیره....
    خداروشکرشما منو درک میکنی)
    من بیشتر از هرکسی معنی استرس رو میفهمم چون کلا خانوادگی استرسی هستیم متاسفانه تو اعتماد به نفست خیلی پاییین اومده حالا نمی دونم چرا؟البته اگه از من بپرسی میگم خیال پرزدازی زیاد باعث شده کمال گرا بشی وچون توی زندگی واقعیت بهشون نرسیدی این طوری استرست بیشتر بشه...میگی توی رشته های فنی نرفتی یا شک داری که توی رشته ی انتخابی الانت موفق بشی..بیا از همین امروز فکرتو عوض کن با خودت بگو خوب یا بد من این رشته رو انتخاب کردم باید باید توش موفق بشم باید 1باشم من یه دایی دارم همیشه می گفت فرقی نمی کنه چیکار می کنی ولی سعی کن همیشه توی اون کارت 1باشی! فکر کردن به خوب یا بد بودن یه چیز هم استرستو بیشتر میکنه وهم فرصت وزمانی رو رو که برای موفیت در اون داری رو از دست می دی.فک کن ازدواج کردی نمی دونی که خوشبخت می شی یا خدای نکرده بدبخت ...ولی از همون روز اول برای خوشبختیت تلاش میکنی...ببخشید که رک میگم وقتی درس نمی خونی استرست بالا میره خوب از توی فیلما بیا بیرون...تو هم مثل من ادمی هستی که با یه بار یا دوبار خوندن موفق نمیشن بزار 5بار کم بگیری ولی هربار تلاشتو بکن.

    من از دوری خانوادم نمیتونم کناربیام...میدونم توی شهردیگه روحیه ام شاید خوب بشه ولی اگه نتونم بادوستام رابطه برقرار کنم تنهاترازالانم میشم..خودش یه ریسکه واسه ادمی مثل من که انقدر وابستم به خانواده

    تنها شرط موفقیت ادمایی مثل ما دوری از خانوادست.به قول معروف ادم میشیم خانواده ی من سخت گیر بودن ولی من اونقد وابسته شون بودم که اگه فقط یک شب خونه ی یکی دیگه می موندم گریه می کردم..توی شهر دیگه فک کن چه حالی میشی...ماه های اول دانشگاهم هر روز صبح ساعت 7 زنگ میزدم خونه گریه می کردم می گفتم بیاین منو از اینجا ببیرن...دقیقا 5تا از دوستام توی همون ماههای اول انتقالی گرفتن رفتن...ولی ماله من جور نشد که حالا می فهمم خواست خدا بود...یه بار توی دانشگاه وسط حیاط با مامانم صحبت می کردم اونقد گریه کردم وبه زمین واسمون فحش دادم همه نگام میکردم وابستگی به خانواده در من خیلی خیلی زیاد بود ولی اون روزا گذشت می بینی که چیزی نشده ومن قسم می خورم ادم شدم...به خدا ادم شدم اینو من نمیگم همه می گن...تو هم قبول کن باید یه شرایطی پیش بیاد که قوی بشی همین!
    درسته من تنبلم ..ذاتن هم تنبلم....ولی وقتی تلاش کردمو نتیجه (همون اندازه تلاشم) نگرفتم
    وقتی مورد تمسخر،سرزنش،بدرفتاری قرار گرفتم
    افتادم توی سرازیری این دره

    عزیزم معنی تنبل گفتن منو نفهمیدی..من گفتم برای تحمل مشکلات زندگی تنبلی...یعنی ضعیفی....هیچکی توی این دنیا مساوی تلاش کردنش نتیجه نمی گیره...گاهی ما خیال می کنیم تلاش کردیم...من خیلی مورد تمسخر بودم از همه حتی از سمت مامانم...همه بهم می گفتن امل میگقتن بی عرضه ای...عرضه ی رد شدن از خیابونو نداری...
    مامانم وبابام کارشون بدتر بود شاید اگه این تحقیر ها نبود من هیچوقت تلاش نمیکردم...(یه چیز بهت بگم یادت بمونه تمسخر کردن وتحقیر کردن جزیی جدا نشدنی از زندگیه مردم همیشه یه چیزی برای مسخره دارن.اون موقع به اونا گیر میدادن دوره دانشگاهم به دوست پسر نداشتنم گیر می دادن والان هم به ازدواجم گیر دادن)می بینی همیشه یه چیزی هست تو باید اونقدر خودتو قبول کنی که این حرف ها حتی از سمت نزدیکترین عضو خانوادت ناراحتت نکنه...
    نمیدونم چراتوجامعه ما ادم وقتی یه مشکل داره نمیدونه غصه مشکلشو بخوره یا دخالت دیگران..حرفای دیگران
    نمیدونم چرا باید منه 19ساله درس هم تفریحم باشه هم شغلم هم ایندم
    نه غصه ی مشکلتو بخور نه حرف دیگران...مردم حرف زیاد دارن ...به قول شیوانا اینا فقط یه جرقه هستن وجرقه ارزش زیادی نداره...می دونی چرا درس باید هم تفریحت باشه هم شغلت...ببین لیسانس گرفتن الان مثل دیپلم گرفتنه...همچین چیز مهمی نیست که بخوای بگی من لیسانس گرفتم کار شاقی کردم تو وقتی می تونی بگی من درس خوندم که تا دکترا بری...الان همه لیسانس دارن ...می دونی لیسانس گرفتن یه شرایطی رو برات پیش میاره که برای مراحل دیگه ی زندگیت اماده می شی...حالا به شهر دیگه رفتن یا خارج شدن از چارچوب بسته مدرسه یا ارتباط برقرار کردن با ادمای مختلف...خوب عزیزم همینا زندگیه بعدی ادمو میسازه همین ارتباطا شغل اینده یا حتی همسر اینده ی ادمو میسازه..حتی این ارتباطا شکل تفریحات تورو هم عوض میکنه...(منی که توی خانوادم حق بیرون رفتن با دوست دخترم رو هم نداشتم وتنها تفریحمون رفتن به باغمون وکار کردن بود با دانشگاه رفتن تفریحاتم عوض شد عضو کوهنوردی دانشگاه شدم وهر جمعه با یه گروه کوه می رفتیم عضو تیم باشگاه خوابگاهمون شدم هر شب والیبال یا یه ورزشی دسته جمعی داشتیم با کلی دختر همسن خودم چه قدر می خندیدیم هر ترم با دوستام یه شهری رو برای سفر می رفتیم اینا حتی توی ذهنمم نمی گنجیدرفتن به تولد یا کافی شاپ ها ارزوی من بود که اگه دانشگاه نمی رفتن هیچوقت نمی دیدم البته من اهل منحرف شدن نبودم و اصلا توی خونم نبود خدارو شکر دوستامم ادمای خوب بودن واسه همین منحرف نشدم)شاید سالها بعد بفهمی چی میگم که فقط 1سال درس خوندن برای کنکور سالهای بعد تورو میسازه هم شغلتو هم ایندتو...مگه 1سال تفریح نکردن چیزی رو عوض میکنه!!!البته اگه اصلا دلت نمی خواد درس بخونی یا باید ازدواج کنی یا یه شغلی برای خودت دست وپا کنی تا توش موفق بشی ولی با این روحیه ای که تو داری شاغل شدن هنوز برات زوده یعنی رفتن توی جامعه برات زوده!
    نمیدونم...واقعا نمیدونم چی بگم ...من به حرفاتون فکر میکنم ...ولی دوبار دلمو زدم به دریا یه کارایی کردم ولی موفق نشدم حالام از تغییر میترسم ...میترسم ازاینی که هست بدتر بشه!

    الان کار خاصی نکن سعی کن توی این چند ماه مونده به کنکور درس بخونی قرار نیست توی این سنت کاره دیگه ای بکنی وکسی انتظار کار دیگه رو نداره...از این بدتر نمیشه مطمعن باش بهتر میشه...توی این 2ماه تابستون فقط سعی کن استرستو کم کنی ویاد بگیری 1ساعت پای درست بشینی واز مهر ماه شروع کن به درس خوندن جدی..
    درضمن اگه میشه یه کم بیشتر ازخودتون بنویسید تاجایی که براتون مقدوره...چون منم وضعیتم خیلی به شما شبیهه....
    خوشحالم که موفق شدین انشاله ازاین به بعد هم موفقیتای بیشتر

    نمی دونم چی می خوای بدونی من حاضرم به هر سوالی که داری پاسخ بدم ولی اینم بهت بگم همچین هم که تو فک کنی توی خوشی غلت نمی زنم مشکلات هنوز هست استرسا هست تحقیر ها هنوز هست شاید برای درس خوندن نه ولی برای چیزای دیگه هنوزم هست مهم اینه که برای من دیگه این چیزا مهم نیست تا جایی که بتونم تلاش خواهم کرد حتی اگه به اون چیزی که می خوام نرسم لااقل چند سال دیگه خیالم راحته تلاشمو کردم.

    خوشحال میشم در حد توانم برای حل کردن مشکلاتت کمکت کنم..مطمعن باش اونجوریا هم که تو فک میکنی از پس مشکلات بر اومدن سخت نیست...

    - - - Updated - - -

    خوشحال شدم که نظر منو خوندی و خالصانه میگم که خوشحال تر شدم که از حرفام ناراحت نشدی..حالا بریم سراغ حرفای تو!
    (خلاصه کلام اینکه هرچی میگذره استرس بیشتر روی مغزم داره تاثیر میذاره...من ازشدت ناراحتی سردرد میگیرم...منم زودگریم میگیره....
    خداروشکرشما منو درک میکنی)
    من بیشتر از هرکسی معنی استرس رو میفهمم چون کلا خانوادگی استرسی هستیم متاسفانه تو اعتماد به نفست خیلی پاییین اومده حالا نمی دونم چرا؟البته اگه از من بپرسی میگم خیال پرزدازی زیاد باعث شده کمال گرا بشی وچون توی زندگی واقعیت بهشون نرسیدی این طوری استرست بیشتر بشه...میگی توی رشته های فنی نرفتی یا شک داری که توی رشته ی انتخابی الانت موفق بشی..بیا از همین امروز فکرتو عوض کن با خودت بگو خوب یا بد من این رشته رو انتخاب کردم باید باید توش موفق بشم باید 1باشم من یه دایی دارم همیشه می گفت فرقی نمی کنه چیکار می کنی ولی سعی کن همیشه توی اون کارت 1باشی! فکر کردن به خوب یا بد بودن یه چیز هم استرستو بیشتر میکنه وهم فرصت وزمانی رو رو که برای موفیت در اون داری رو از دست می دی.فک کن ازدواج کردی نمی دونی که خوشبخت می شی یا خدای نکرده بدبخت ...ولی از همون روز اول برای خوشبختیت تلاش میکنی...ببخشید که رک میگم وقتی درس نمی خونی استرست بالا میره خوب از توی فیلما بیا بیرون...تو هم مثل من ادمی هستی که با یه بار یا دوبار خوندن موفق نمیشن بزار 5بار کم بگیری ولی هربار تلاشتو بکن.

    من از دوری خانوادم نمیتونم کناربیام...میدونم توی شهردیگه روحیه ام شاید خوب بشه ولی اگه نتونم بادوستام رابطه برقرار کنم تنهاترازالانم میشم..خودش یه ریسکه واسه ادمی مثل من که انقدر وابستم به خانواده

    تنها شرط موفقیت ادمایی مثل ما دوری از خانوادست.به قول معروف ادم میشیم خانواده ی من سخت گیر بودن ولی من اونقد وابسته شون بودم که اگه فقط یک شب خونه ی یکی دیگه می موندم گریه می کردم..توی شهر دیگه فک کن چه حالی میشی...ماه های اول دانشگاهم هر روز صبح ساعت 7 زنگ میزدم خونه گریه می کردم می گفتم بیاین منو از اینجا ببیرن...دقیقا 5تا از دوستام توی همون ماههای اول انتقالی گرفتن رفتن...ولی ماله من جور نشد که حالا می فهمم خواست خدا بود...یه بار توی دانشگاه وسط حیاط با مامانم صحبت می کردم اونقد گریه کردم وبه زمین واسمون فحش دادم همه نگام میکردم وابستگی به خانواده در من خیلی خیلی زیاد بود ولی اون روزا گذشت می بینی که چیزی نشده ومن قسم می خورم ادم شدم...به خدا ادم شدم اینو من نمیگم همه می گن...تو هم قبول کن باید یه شرایطی پیش بیاد که قوی بشی همین!
    درسته من تنبلم ..ذاتن هم تنبلم....ولی وقتی تلاش کردمو نتیجه (همون اندازه تلاشم) نگرفتم
    وقتی مورد تمسخر،سرزنش،بدرفتاری قرار گرفتم
    افتادم توی سرازیری این دره

    عزیزم معنی تنبل گفتن منو نفهمیدی..من گفتم برای تحمل مشکلات زندگی تنبلی...یعنی ضعیفی....هیچکی توی این دنیا مساوی تلاش کردنش نتیجه نمی گیره...گاهی ما خیال می کنیم تلاش کردیم...من خیلی مورد تمسخر بودم از همه حتی از سمت مامانم...همه بهم می گفتن امل میگقتن بی عرضه ای...عرضه ی رد شدن از خیابونو نداری...
    مامانم وبابام کارشون بدتر بود شاید اگه این تحقیر ها نبود من هیچوقت تلاش نمیکردم...(یه چیز بهت بگم یادت بمونه تمسخر کردن وتحقیر کردن جزیی جدا نشدنی از زندگیه مردم همیشه یه چیزی برای مسخره دارن.اون موقع به اونا گیر میدادن دوره دانشگاهم به دوست پسر نداشتنم گیر می دادن والان هم به ازدواجم گیر دادن)می بینی همیشه یه چیزی هست تو باید اونقدر خودتو قبول کنی که این حرف ها حتی از سمت نزدیکترین عضو خانوادت ناراحتت نکنه...
    نمیدونم چراتوجامعه ما ادم وقتی یه مشکل داره نمیدونه غصه مشکلشو بخوره یا دخالت دیگران..حرفای دیگران
    نمیدونم چرا باید منه 19ساله درس هم تفریحم باشه هم شغلم هم ایندم
    نه غصه ی مشکلتو بخور نه حرف دیگران...مردم حرف زیاد دارن ...به قول شیوانا اینا فقط یه جرقه هستن وجرقه ارزش زیادی نداره...می دونی چرا درس باید هم تفریحت باشه هم شغلت...ببین لیسانس گرفتن الان مثل دیپلم گرفتنه...همچین چیز مهمی نیست که بخوای بگی من لیسانس گرفتم کار شاقی کردم تو وقتی می تونی بگی من درس خوندم که تا دکترا بری...الان همه لیسانس دارن ...می دونی لیسانس گرفتن یه شرایطی رو برات پیش میاره که برای مراحل دیگه ی زندگیت اماده می شی...حالا به شهر دیگه رفتن یا خارج شدن از چارچوب بسته مدرسه یا ارتباط برقرار کردن با ادمای مختلف...خوب عزیزم همینا زندگیه بعدی ادمو میسازه همین ارتباطا شغل اینده یا حتی همسر اینده ی ادمو میسازه..حتی این ارتباطا شکل تفریحات تورو هم عوض میکنه...(منی که توی خانوادم حق بیرون رفتن با دوست دخترم رو هم نداشتم وتنها تفریحمون رفتن به باغمون وکار کردن بود با دانشگاه رفتن تفریحاتم عوض شد عضو کوهنوردی دانشگاه شدم وهر جمعه با یه گروه کوه می رفتیم عضو تیم باشگاه خوابگاهمون شدم هر شب والیبال یا یه ورزشی دسته جمعی داشتیم با کلی دختر همسن خودم چه قدر می خندیدیم هر ترم با دوستام یه شهری رو برای سفر می رفتیم اینا حتی توی ذهنمم نمی گنجیدرفتن به تولد یا کافی شاپ ها ارزوی من بود که اگه دانشگاه نمی رفتن هیچوقت نمی دیدم البته من اهل منحرف شدن نبودم و اصلا توی خونم نبود خدارو شکر دوستامم ادمای خوب بودن واسه همین منحرف نشدم)شاید سالها بعد بفهمی چی میگم که فقط 1سال درس خوندن برای کنکور سالهای بعد تورو میسازه هم شغلتو هم ایندتو...مگه 1سال تفریح نکردن چیزی رو عوض میکنه!!!البته اگه اصلا دلت نمی خواد درس بخونی یا باید ازدواج کنی یا یه شغلی برای خودت دست وپا کنی تا توش موفق بشی ولی با این روحیه ای که تو داری شاغل شدن هنوز برات زوده یعنی رفتن توی جامعه برات زوده!
    نمیدونم...واقعا نمیدونم چی بگم ...من به حرفاتون فکر میکنم ...ولی دوبار دلمو زدم به دریا یه کارایی کردم ولی موفق نشدم حالام از تغییر میترسم ...میترسم ازاینی که هست بدتر بشه!

    الان کار خاصی نکن سعی کن توی این چند ماه مونده به کنکور درس بخونی قرار نیست توی این سنت کاره دیگه ای بکنی وکسی انتظار کار دیگه رو نداره...از این بدتر نمیشه مطمعن باش بهتر میشه...توی این 2ماه تابستون فقط سعی کن استرستو کم کنی ویاد بگیری 1ساعت پای درست بشینی واز مهر ماه شروع کن به درس خوندن جدی..
    درضمن اگه میشه یه کم بیشتر ازخودتون بنویسید تاجایی که براتون مقدوره...چون منم وضعیتم خیلی به شما شبیهه....
    خوشحالم که موفق شدین انشاله ازاین به بعد هم موفقیتای بیشتر

    نمی دونم چی می خوای بدونی من حاضرم به هر سوالی که داری پاسخ بدم ولی اینم بهت بگم همچین هم که تو فک کنی توی خوشی غلت نمی زنم مشکلات هنوز هست استرسا هست تحقیر ها هنوز هست شاید برای درس خوندن نه ولی برای چیزای دیگه هنوزم هست مهم اینه که برای من دیگه این چیزا مهم نیست تا جایی که بتونم تلاش خواهم کرد حتی اگه به اون چیزی که می خوام نرسم لااقل چند سال دیگه خیالم راحته تلاشمو کردم.

    خوشحال میشم در حد توانم برای حل کردن مشکلاتت کمکت کنم..مطمعن باش اونجوریا هم که تو فک میکنی از پس مشکلات بر اومدن سخت نیست...

  4. #23
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 اسفند 02 [ 15:41]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    نوشته ها
    796
    امتیاز
    23,402
    سطح
    94
    Points: 23,402, Level: 94
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 948
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranRecommendation Second Class10000 Experience PointsSocialTagger Second Class
    تشکرها
    2,041

    تشکرشده 2,229 در 569 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام آرامش جان،

    می تونی در مورد رابطه ای که داشتی بیشتر صحبت کنی؟ مثلا اینکه کی و چطور شروع شد ، چطور تمام شد و چرا ؟
    راستی چندمین بچه خانواده هستی ؟ رابطه ات با خواهر ، برادرات چطوره؟ و با پدر و مادرت؟
    We are oneAll is one
    Everything is love

    در من شکفته شده است هزاران مادر

  5. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 فروردین 94 [ 20:40]
    تاریخ عضویت
    1391-11-07
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    1,805
    سطح
    25
    Points: 1,805, Level: 25
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    26

    تشکرشده 34 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط طاهره نمایش پست ها
    سلام آرامش جان،

    می تونی در مورد رابطه ای که داشتی بیشتر صحبت کنی؟ مثلا اینکه کی و چطور شروع شد ، چطور تمام شد و چرا ؟
    راستی چندمین بچه خانواده هستی ؟ رابطه ات با خواهر ، برادرات چطوره؟ و با پدر و مادرت؟
    سلام
    فقط میتونم بگم خیلی اذیت شدم...روحی...همشم تقصیرخودم بود ولی حیف که اون موقع نمیدونستم دارم باخودم چکارمیکنم
    میدونید هرکی دیگه بود انقدر اذیت نمیشد و زودتر فراموش میکردولی من اینجوری ام خودمم اذیت کردم
    بچه دومم...بامادرم خوبم...باپدرم خیلی قبلا دعوا کردم الان نمیخوام به دعوا ادامه بدم ولی خیلی بابای بدقلقی دارم مادرمو پیرکرده منم خیلی ازدستش حرص خوردمو میخورم
    باخواهر برادرم الان مشکلی ندارم....دوست داشتم باخواهرم رابطه بهتری داشته باشم ولی اصلا حوصله و وقت منو نداره ....

    نقل قول نوشته اصلی توسط fereshteyeeshg نمایش پست ها
    خوشحال شدم که نظر منو خوندی و خالصانه میگم که خوشحال تر شدم که از حرفام ناراحت نشدی..حالا بریم سراغ حرفای تو!
    (خلاصه کلام اینکه هرچی میگذره استرس بیشتر روی مغزم داره تاثیر میذاره...من ازشدت ناراحتی سردرد میگیرم...منم زودگریم میگیره....
    خداروشکرشما منو درک میکنی)
    من بیشتر از هرکسی معنی استرس رو میفهمم چون کلا خانوادگی استرسی هستیم متاسفانه تو اعتماد به نفست خیلی پاییین اومده حالا نمی دونم چرا؟البته اگه از من بپرسی میگم خیال پرزدازی زیاد باعث شده کمال گرا بشی وچون توی زندگی واقعیت بهشون نرسیدی این طوری استرست بیشتر بشه...میگی توی رشته های فنی نرفتی یا شک داری که توی رشته ی انتخابی الانت موفق بشی..بیا از همین امروز فکرتو عوض کن با خودت بگو خوب یا بد من این رشته رو انتخاب کردم باید باید توش موفق بشم باید 1باشم من یه دایی دارم همیشه می گفت فرقی نمی کنه چیکار می کنی ولی سعی کن همیشه توی اون کارت 1باشی! فکر کردن به خوب یا بد بودن یه چیز هم استرستو بیشتر میکنه وهم فرصت وزمانی رو رو که برای موفیت در اون داری رو از دست می دی.فک کن ازدواج کردی نمی دونی که خوشبخت می شی یا خدای نکرده بدبخت ...ولی از همون روز اول برای خوشبختیت تلاش میکنی...ببخشید که رک میگم وقتی درس نمی خونی استرست بالا میره خوب از توی فیلما بیا بیرون...تو هم مثل من ادمی هستی که با یه بار یا دوبار خوندن موفق نمیشن بزار 5بار کم بگیری ولی هربار تلاشتو بکن.

    من از دوری خانوادم نمیتونم کناربیام...میدونم توی شهردیگه روحیه ام شاید خوب بشه ولی اگه نتونم بادوستام رابطه برقرار کنم تنهاترازالانم میشم..خودش یه ریسکه واسه ادمی مثل من که انقدر وابستم به خانواده

    تنها شرط موفقیت ادمایی مثل ما دوری از خانوادست.به قول معروف ادم میشیم خانواده ی من سخت گیر بودن ولی من اونقد وابسته شون بودم که اگه فقط یک شب خونه ی یکی دیگه می موندم گریه می کردم..توی شهر دیگه فک کن چه حالی میشی...ماه های اول دانشگاهم هر روز صبح ساعت 7 زنگ میزدم خونه گریه می کردم می گفتم بیاین منو از اینجا ببیرن...دقیقا 5تا از دوستام توی همون ماههای اول انتقالی گرفتن رفتن...ولی ماله من جور نشد که حالا می فهمم خواست خدا بود...یه بار توی دانشگاه وسط حیاط با مامانم صحبت می کردم اونقد گریه کردم وبه زمین واسمون فحش دادم همه نگام میکردم وابستگی به خانواده در من خیلی خیلی زیاد بود ولی اون روزا گذشت می بینی که چیزی نشده ومن قسم می خورم ادم شدم...به خدا ادم شدم اینو من نمیگم همه می گن...تو هم قبول کن باید یه شرایطی پیش بیاد که قوی بشی همین!
    درسته من تنبلم ..ذاتن هم تنبلم....ولی وقتی تلاش کردمو نتیجه (همون اندازه تلاشم) نگرفتم
    وقتی مورد تمسخر،سرزنش،بدرفتاری قرار گرفتم
    افتادم توی سرازیری این دره

    عزیزم معنی تنبل گفتن منو نفهمیدی..من گفتم برای تحمل مشکلات زندگی تنبلی...یعنی ضعیفی....هیچکی توی این دنیا مساوی تلاش کردنش نتیجه نمی گیره...گاهی ما خیال می کنیم تلاش کردیم...من خیلی مورد تمسخر بودم از همه حتی از سمت مامانم...همه بهم می گفتن امل میگقتن بی عرضه ای...عرضه ی رد شدن از خیابونو نداری...
    مامانم وبابام کارشون بدتر بود شاید اگه این تحقیر ها نبود من هیچوقت تلاش نمیکردم...(یه چیز بهت بگم یادت بمونه تمسخر کردن وتحقیر کردن جزیی جدا نشدنی از زندگیه مردم همیشه یه چیزی برای مسخره دارن.اون موقع به اونا گیر میدادن دوره دانشگاهم به دوست پسر نداشتنم گیر می دادن والان هم به ازدواجم گیر دادن)می بینی همیشه یه چیزی هست تو باید اونقدر خودتو قبول کنی که این حرف ها حتی از سمت نزدیکترین عضو خانوادت ناراحتت نکنه...
    نمیدونم چراتوجامعه ما ادم وقتی یه مشکل داره نمیدونه غصه مشکلشو بخوره یا دخالت دیگران..حرفای دیگران
    نمیدونم چرا باید منه 19ساله درس هم تفریحم باشه هم شغلم هم ایندم
    نه غصه ی مشکلتو بخور نه حرف دیگران...مردم حرف زیاد دارن ...به قول شیوانا اینا فقط یه جرقه هستن وجرقه ارزش زیادی نداره...می دونی چرا درس باید هم تفریحت باشه هم شغلت...ببین لیسانس گرفتن الان مثل دیپلم گرفتنه...همچین چیز مهمی نیست که بخوای بگی من لیسانس گرفتم کار شاقی کردم تو وقتی می تونی بگی من درس خوندم که تا دکترا بری...الان همه لیسانس دارن ...می دونی لیسانس گرفتن یه شرایطی رو برات پیش میاره که برای مراحل دیگه ی زندگیت اماده می شی...حالا به شهر دیگه رفتن یا خارج شدن از چارچوب بسته مدرسه یا ارتباط برقرار کردن با ادمای مختلف...خوب عزیزم همینا زندگیه بعدی ادمو میسازه همین ارتباطا شغل اینده یا حتی همسر اینده ی ادمو میسازه..حتی این ارتباطا شکل تفریحات تورو هم عوض میکنه...(منی که توی خانوادم حق بیرون رفتن با دوست دخترم رو هم نداشتم وتنها تفریحمون رفتن به باغمون وکار کردن بود با دانشگاه رفتن تفریحاتم عوض شد عضو کوهنوردی دانشگاه شدم وهر جمعه با یه گروه کوه می رفتیم عضو تیم باشگاه خوابگاهمون شدم هر شب والیبال یا یه ورزشی دسته جمعی داشتیم با کلی دختر همسن خودم چه قدر می خندیدیم هر ترم با دوستام یه شهری رو برای سفر می رفتیم اینا حتی توی ذهنمم نمی گنجیدرفتن به تولد یا کافی شاپ ها ارزوی من بود که اگه دانشگاه نمی رفتن هیچوقت نمی دیدم البته من اهل منحرف شدن نبودم و اصلا توی خونم نبود خدارو شکر دوستامم ادمای خوب بودن واسه همین منحرف نشدم)شاید سالها بعد بفهمی چی میگم که فقط 1سال درس خوندن برای کنکور سالهای بعد تورو میسازه هم شغلتو هم ایندتو...مگه 1سال تفریح نکردن چیزی رو عوض میکنه!!!البته اگه اصلا دلت نمی خواد درس بخونی یا باید ازدواج کنی یا یه شغلی برای خودت دست وپا کنی تا توش موفق بشی ولی با این روحیه ای که تو داری شاغل شدن هنوز برات زوده یعنی رفتن توی جامعه برات زوده!
    نمیدونم...واقعا نمیدونم چی بگم ...من به حرفاتون فکر میکنم ...ولی دوبار دلمو زدم به دریا یه کارایی کردم ولی موفق نشدم حالام از تغییر میترسم ...میترسم ازاینی که هست بدتر بشه!

    الان کار خاصی نکن سعی کن توی این چند ماه مونده به کنکور درس بخونی قرار نیست توی این سنت کاره دیگه ای بکنی وکسی انتظار کار دیگه رو نداره...از این بدتر نمیشه مطمعن باش بهتر میشه...توی این 2ماه تابستون فقط سعی کن استرستو کم کنی ویاد بگیری 1ساعت پای درست بشینی واز مهر ماه شروع کن به درس خوندن جدی..
    درضمن اگه میشه یه کم بیشتر ازخودتون بنویسید تاجایی که براتون مقدوره...چون منم وضعیتم خیلی به شما شبیهه....
    خوشحالم که موفق شدین انشاله ازاین به بعد هم موفقیتای بیشتر

    نمی دونم چی می خوای بدونی من حاضرم به هر سوالی که داری پاسخ بدم ولی اینم بهت بگم همچین هم که تو فک کنی توی خوشی غلت نمی زنم مشکلات هنوز هست استرسا هست تحقیر ها هنوز هست شاید برای درس خوندن نه ولی برای چیزای دیگه هنوزم هست مهم اینه که برای من دیگه این چیزا مهم نیست تا جایی که بتونم تلاش خواهم کرد حتی اگه به اون چیزی که می خوام نرسم لااقل چند سال دیگه خیالم راحته تلاشمو کردم.

    خوشحال میشم در حد توانم برای حل کردن مشکلاتت کمکت کنم..مطمعن باش اونجوریا هم که تو فک میکنی از پس مشکلات بر اومدن سخت نیست...

    - - - Updated - - -

    خوشحال شدم که نظر منو خوندی و خالصانه میگم که خوشحال تر شدم که از حرفام ناراحت نشدی..حالا بریم سراغ حرفای تو!
    (خلاصه کلام اینکه هرچی میگذره استرس بیشتر روی مغزم داره تاثیر میذاره...من ازشدت ناراحتی سردرد میگیرم...منم زودگریم میگیره....
    خداروشکرشما منو درک میکنی)
    من بیشتر از هرکسی معنی استرس رو میفهمم چون کلا خانوادگی استرسی هستیم متاسفانه تو اعتماد به نفست خیلی پاییین اومده حالا نمی دونم چرا؟البته اگه از من بپرسی میگم خیال پرزدازی زیاد باعث شده کمال گرا بشی وچون توی زندگی واقعیت بهشون نرسیدی این طوری استرست بیشتر بشه...میگی توی رشته های فنی نرفتی یا شک داری که توی رشته ی انتخابی الانت موفق بشی..بیا از همین امروز فکرتو عوض کن با خودت بگو خوب یا بد من این رشته رو انتخاب کردم باید باید توش موفق بشم باید 1باشم من یه دایی دارم همیشه می گفت فرقی نمی کنه چیکار می کنی ولی سعی کن همیشه توی اون کارت 1باشی! فکر کردن به خوب یا بد بودن یه چیز هم استرستو بیشتر میکنه وهم فرصت وزمانی رو رو که برای موفیت در اون داری رو از دست می دی.فک کن ازدواج کردی نمی دونی که خوشبخت می شی یا خدای نکرده بدبخت ...ولی از همون روز اول برای خوشبختیت تلاش میکنی...ببخشید که رک میگم وقتی درس نمی خونی استرست بالا میره خوب از توی فیلما بیا بیرون...تو هم مثل من ادمی هستی که با یه بار یا دوبار خوندن موفق نمیشن بزار 5بار کم بگیری ولی هربار تلاشتو بکن.

    من از دوری خانوادم نمیتونم کناربیام...میدونم توی شهردیگه روحیه ام شاید خوب بشه ولی اگه نتونم بادوستام رابطه برقرار کنم تنهاترازالانم میشم..خودش یه ریسکه واسه ادمی مثل من که انقدر وابستم به خانواده

    تنها شرط موفقیت ادمایی مثل ما دوری از خانوادست.به قول معروف ادم میشیم خانواده ی من سخت گیر بودن ولی من اونقد وابسته شون بودم که اگه فقط یک شب خونه ی یکی دیگه می موندم گریه می کردم..توی شهر دیگه فک کن چه حالی میشی...ماه های اول دانشگاهم هر روز صبح ساعت 7 زنگ میزدم خونه گریه می کردم می گفتم بیاین منو از اینجا ببیرن...دقیقا 5تا از دوستام توی همون ماههای اول انتقالی گرفتن رفتن...ولی ماله من جور نشد که حالا می فهمم خواست خدا بود...یه بار توی دانشگاه وسط حیاط با مامانم صحبت می کردم اونقد گریه کردم وبه زمین واسمون فحش دادم همه نگام میکردم وابستگی به خانواده در من خیلی خیلی زیاد بود ولی اون روزا گذشت می بینی که چیزی نشده ومن قسم می خورم ادم شدم...به خدا ادم شدم اینو من نمیگم همه می گن...تو هم قبول کن باید یه شرایطی پیش بیاد که قوی بشی همین!
    درسته من تنبلم ..ذاتن هم تنبلم....ولی وقتی تلاش کردمو نتیجه (همون اندازه تلاشم) نگرفتم
    وقتی مورد تمسخر،سرزنش،بدرفتاری قرار گرفتم
    افتادم توی سرازیری این دره

    عزیزم معنی تنبل گفتن منو نفهمیدی..من گفتم برای تحمل مشکلات زندگی تنبلی...یعنی ضعیفی....هیچکی توی این دنیا مساوی تلاش کردنش نتیجه نمی گیره...گاهی ما خیال می کنیم تلاش کردیم...من خیلی مورد تمسخر بودم از همه حتی از سمت مامانم...همه بهم می گفتن امل میگقتن بی عرضه ای...عرضه ی رد شدن از خیابونو نداری...
    مامانم وبابام کارشون بدتر بود شاید اگه این تحقیر ها نبود من هیچوقت تلاش نمیکردم...(یه چیز بهت بگم یادت بمونه تمسخر کردن وتحقیر کردن جزیی جدا نشدنی از زندگیه مردم همیشه یه چیزی برای مسخره دارن.اون موقع به اونا گیر میدادن دوره دانشگاهم به دوست پسر نداشتنم گیر می دادن والان هم به ازدواجم گیر دادن)می بینی همیشه یه چیزی هست تو باید اونقدر خودتو قبول کنی که این حرف ها حتی از سمت نزدیکترین عضو خانوادت ناراحتت نکنه...
    نمیدونم چراتوجامعه ما ادم وقتی یه مشکل داره نمیدونه غصه مشکلشو بخوره یا دخالت دیگران..حرفای دیگران
    نمیدونم چرا باید منه 19ساله درس هم تفریحم باشه هم شغلم هم ایندم
    نه غصه ی مشکلتو بخور نه حرف دیگران...مردم حرف زیاد دارن ...به قول شیوانا اینا فقط یه جرقه هستن وجرقه ارزش زیادی نداره...می دونی چرا درس باید هم تفریحت باشه هم شغلت...ببین لیسانس گرفتن الان مثل دیپلم گرفتنه...همچین چیز مهمی نیست که بخوای بگی من لیسانس گرفتم کار شاقی کردم تو وقتی می تونی بگی من درس خوندم که تا دکترا بری...الان همه لیسانس دارن ...می دونی لیسانس گرفتن یه شرایطی رو برات پیش میاره که برای مراحل دیگه ی زندگیت اماده می شی...حالا به شهر دیگه رفتن یا خارج شدن از چارچوب بسته مدرسه یا ارتباط برقرار کردن با ادمای مختلف...خوب عزیزم همینا زندگیه بعدی ادمو میسازه همین ارتباطا شغل اینده یا حتی همسر اینده ی ادمو میسازه..حتی این ارتباطا شکل تفریحات تورو هم عوض میکنه...(منی که توی خانوادم حق بیرون رفتن با دوست دخترم رو هم نداشتم وتنها تفریحمون رفتن به باغمون وکار کردن بود با دانشگاه رفتن تفریحاتم عوض شد عضو کوهنوردی دانشگاه شدم وهر جمعه با یه گروه کوه می رفتیم عضو تیم باشگاه خوابگاهمون شدم هر شب والیبال یا یه ورزشی دسته جمعی داشتیم با کلی دختر همسن خودم چه قدر می خندیدیم هر ترم با دوستام یه شهری رو برای سفر می رفتیم اینا حتی توی ذهنمم نمی گنجیدرفتن به تولد یا کافی شاپ ها ارزوی من بود که اگه دانشگاه نمی رفتن هیچوقت نمی دیدم البته من اهل منحرف شدن نبودم و اصلا توی خونم نبود خدارو شکر دوستامم ادمای خوب بودن واسه همین منحرف نشدم)شاید سالها بعد بفهمی چی میگم که فقط 1سال درس خوندن برای کنکور سالهای بعد تورو میسازه هم شغلتو هم ایندتو...مگه 1سال تفریح نکردن چیزی رو عوض میکنه!!!البته اگه اصلا دلت نمی خواد درس بخونی یا باید ازدواج کنی یا یه شغلی برای خودت دست وپا کنی تا توش موفق بشی ولی با این روحیه ای که تو داری شاغل شدن هنوز برات زوده یعنی رفتن توی جامعه برات زوده!
    نمیدونم...واقعا نمیدونم چی بگم ...من به حرفاتون فکر میکنم ...ولی دوبار دلمو زدم به دریا یه کارایی کردم ولی موفق نشدم حالام از تغییر میترسم ...میترسم ازاینی که هست بدتر بشه!

    الان کار خاصی نکن سعی کن توی این چند ماه مونده به کنکور درس بخونی قرار نیست توی این سنت کاره دیگه ای بکنی وکسی انتظار کار دیگه رو نداره...از این بدتر نمیشه مطمعن باش بهتر میشه...توی این 2ماه تابستون فقط سعی کن استرستو کم کنی ویاد بگیری 1ساعت پای درست بشینی واز مهر ماه شروع کن به درس خوندن جدی..
    درضمن اگه میشه یه کم بیشتر ازخودتون بنویسید تاجایی که براتون مقدوره...چون منم وضعیتم خیلی به شما شبیهه....
    خوشحالم که موفق شدین انشاله ازاین به بعد هم موفقیتای بیشتر

    نمی دونم چی می خوای بدونی من حاضرم به هر سوالی که داری پاسخ بدم ولی اینم بهت بگم همچین هم که تو فک کنی توی خوشی غلت نمی زنم مشکلات هنوز هست استرسا هست تحقیر ها هنوز هست شاید برای درس خوندن نه ولی برای چیزای دیگه هنوزم هست مهم اینه که برای من دیگه این چیزا مهم نیست تا جایی که بتونم تلاش خواهم کرد حتی اگه به اون چیزی که می خوام نرسم لااقل چند سال دیگه خیالم راحته تلاشمو کردم.

    خوشحال میشم در حد توانم برای حل کردن مشکلاتت کمکت کنم..مطمعن باش اونجوریا هم که تو فک میکنی از پس مشکلات بر اومدن سخت نیست...
    ممنون از پاسخت فرشته عشق عزیز
    خیال پردازی همه که مثل هم نیست،،،من اصلا مثل فیلما فکرنمی کردم ....
    کمال گرایی من جوریه که وقتی توی یه کاری یه کم موفق میشدم سریع موفقیتمو چندبرابرمیکردم اما الان چون نمیتونم ناراحتم
    نه اینکه بگم مثل فلان شخصیت فیلم یا خیالم بشم
    راجع به اعتماد بنفسم نمیدونم ....
    اره الان خیلی کم اعتمادبنفس دارم
    خوب این حرفو یکی ازاقوام هم به من میگفت ...منم الان نمیگم توی یه رشته خاص یا یه کارخاص باید خوب شم کلا میگم عملکردم ضعیف شده یه بخشیش مال اعتماد بنفس ولی باقیش....
    البته میتونم بگم 50% هم بخاطر استرس
    ------------------------------------------------
    جالبه فکرمیکردم این همه سختی باید ادم شده باشم ....خب من اگه یه بارزنگ بزنم گریه کنم مامانم همون موقع میاد سراغم نمیتونم که خودمو ببندم...
    -----------------------------------------------
    درسته الان منم به این نتیجه رسیدم که تمسخر دیگران از عیب و کمبود خودشونه اصلنم ناراحت نمیشم ولی 2.3سال پیش خیلی ازاین بابت اذیت شدم
    متاسفانه یه سری بدرفتاری خانواده هنوزم هست و خیلی ازارم میده و میداده از بچگی
    هیچ چاره ای براش ندارم....
    اصلا هم دلم نمیخواد مادرمو بااین مشکلات رها کنم برم شهردیگه...
    ----------------------------------------------
    خوب اصلا معلوم نیست منم همکلاسی خوب داشته باشم ...بچه هااینجوری پایه باشن ...به این امیدنمیتونم برم شهر دیگه
    توهمین شهرخودمم اگه دوستای خوب باشن باهاشون رفت و امد میکنم ...
    من الان توی همکلاس های مدرسه ام چند نفر اصلا بیرون ازخونه نمیان بقیه هم فقط به قرار هاشون باپسر ها میرسن...وواقعا طوری هستن که ظاهرشونم داد میزنه ....واقعا دوست ندارم بابعضی هاشون هم کلام هم بشم
    نمیدونم شاید من عیب دارم ولی وقتی بااین گروه حرف میزنی میگن اونا درس میخونن که برن دانشگاه شوهر پیداکنن اونام برعکس میگن اینا ....
    کلا معلومه هنوز خودشونو پیدا نکردن نمیتونن متعادل تر رفتار کنن ...مثل من
    -----------------------------------------------
    دلم پای درس نمیره ...به خدا حوصله شو ندارم
    دارم سعی میکنم بهتر شم .....
    اگر مشکلات درسیمو بیشتر اینجا میگم بخاطر اینه که نمیشه ازمشکلات خانواده بیشتر بگم وگرنه همونقدر اذیتم میکنن.........

  6. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 فروردین 94 [ 20:40]
    تاریخ عضویت
    1391-11-07
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    1,805
    سطح
    25
    Points: 1,805, Level: 25
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    26

    تشکرشده 34 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان گل
    از کجا بدونم یه تست هوش معتبر هست یانه؟
    میخوام انجام بدم خیلی وقته تو فکرمه ولی راستش انقدر توی نت فراوونه که شک کردم معتبرباشن
    نمیخوام هم برم پیش روانشناس میخوام همینجوری ازیه سایت معتبر بگیرم
    ممنون میشم اگه سراغ دارید بفرمایید


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چطوری دوباره فراموشش کنم و برگردم به روزهای خوبم ؟
    توسط pasta در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 92
    آخرين نوشته: یکشنبه 04 آبان 93, 01:19
  2. مشخص نمودن میزان اضافه وزن یا کمبود وزن(bmi)
    توسط keyvan در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 02 تیر 91, 14:02
  3. همسرم روزه نمیگیرد چه برخوردی با او داشته باشم
    توسط ghalam63 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 23
    آخرين نوشته: شنبه 09 مهر 90, 14:57
  4. نظر در مورد وزن همسر
    توسط sina.sina11 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 مرداد 90, 04:12

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.