به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 59
  1. #31
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 فروردین 02 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-11-15
    نوشته ها
    132
    امتیاز
    8,905
    سطح
    63
    Points: 8,905, Level: 63
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 124 در 65 پست

    Rep Power
    26
    Array
    واااااااااااااااااااااااا اااااااااااااای که باورم نمیشه...آخه چطور دلش میاد همچین رفتاری باهات بکنه!!!
    ببین به نظر من یکمم تقصیر خودته...به نظرم شما اصلا به شوهرت زمان نمیدی...همش دورو برشی...یکم تنهاش بذار بذار مال خودش باشه خوش باشه هر کار دوست داره انجام بده...خودش کم کم میاد طرفت...زیادی لوسش کردی

  2. کاربر روبرو از پست مفید tommy تشکرکرده است .

    الهام20 (چهارشنبه 16 بهمن 92)

  3. #32
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array
    ممنونم از همگی.خیلی لطف کردین.همین که ادم حس کنه هنوز چند نفر هستن که باهاش همدردی کنن خیییلیی حس خوبی به ادم میده.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط khaleghezey نمایش پست ها
    درود بانو الهام

    لجبازی یکچیزیه و تنها گذاشتن همسر یکچیز دیگه

    اینی که نوشتی با لجبازی یکم فرق داره بیشتر کینه داشتن و اینه که پشتتون خالیه و کسی رو ندارین نمیدونم چی بگم

    فقط اگه توی دوران عقدی یکم بیشتر در مورد ادامش فکر کن فکر کنم هنوز این آقا نمیدونه معنای تعهد چیه

    شرمنده اینو میگم ولی هرچیزی دیگه حدود حدودی داره
    راستش من 3تا مشاور رفتم.که چون تو عقدیم اگه قراره تصمیم به طلاق بگیر الان باشه نه فردا روز با یه بچه.
    هر 3تاشون گفتن چون باکره نیستی فرقی نداره بری خونت یا الان جدا شی!!
    صبر کن شوهرت 24 ساله شه.یعنی به بلوغ فکری برسه بعد اگه دیدی این همه مشکل داری جدا شو.تا اون زمانم سعی کن زندگیتو خودت با شیوه هایی که یاد میگیری مدیریت کنی.

    اما گفتن : حق نداری تو این مدت به خودت سخت بگیری.باید رهاش کنی و تمرکزت رو خودت باشه.باید جوونی تو کنی...

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط paiize68 نمایش پست ها
    سلام الهام عزیز.خیلی ناراحت شدم وقتی خوندم حالت اینقدربده.حق داری.لجبازی خیلی آدم رواذیت میکنه.اونم اینجوری وازطرف شوهرت!من خودم تادلت بخواداین اتفاقهاروتجربه کردم.توی دوران نامزدی وعقد.چراقبل ازاینکه مامان بزرگت بیادپیشت باسیاست وزبون خوب ازش نپرسیدی که میادپیشت یانه؟
    من موندم چیکار کنم.از یه طرف غرورم اجازه نمیداد بگم بیا و اونم بگه نه.(که همونط.ر که حدس میزدم دیدین که گفت نه!)از یه طرف میترسیدم مامانمینا ناراحت شن چرا باز جلوش کم اوردی و خونه راش دادی و پیشش خوابیدی! که وقتی ز زدم پرسیدم گفتن نه اشکالی نداره.
    تاتوهم قبل ازاینکه مامان بزرگت بیاد پیشت ازش بخوای که نیادوتوتنهانیستی..بعدشم توچرااینقدرگریه میکنی؟باید یه کم احساساتت روکنترل کنی.باید قوی باشی ومحکم.ا
    واقعا.این کارم منو جلوش خیلی خورد میکنه.و میدونم تاریخ انقضاش داره ت میشه.قبلنا گریه مو میدید خودشو میکشت گریه مو بند بیاره.اما حالا انگار نه انگار...
    گه درست یادم باشه فک کنم شوهرت سن کمی داره.پس نباید بیشترازظرفیتش ازش انتظار داشته باشی.ببین شوهرت فقط یه چشم گفتن ازت میخواد.دقت کردی وقتی راضی شدی باهاش بری خونشون خودش نظرش عوض شدوگفت که بریم خونتون.دخترجون باید تاحالا قلق شوهرت دستت اومده باشه.بهش بگوعزیزم خیلی دوست دارم دونفری زندگی کردن باهم روتوی یه خونه که فقط خودمونیم تجربه کنم.بگو دلم میخواد واست خانمی کنم.غذادرست کنم.چای واست بریزم توهم کنارم باشی.بگوتا بابااینا نیستن بیا این چیزهاروامتحان کنیم فرصت خوبیه....بعدش بهش بگو اه هم دوست نداری یا راضی نیستی باشه اشکالی نداره فقط یه پیشنهاد بود...اونوقت میبینی حتی اگه اولش قبول نکنه ویامسخره ات کنه اما بعدش راضی میشه.یه کم صبروتحمل کن توتازه چندوقته شروع کردی به قول خودت هرچی تلاش کردی داری به باد میدی!
    درضمن وقتی تواینقدرپیشش گریه میکنی اون فکرمیکنه که به دردهیچی نمیخوره.انتظارکه نداری بیاد بغلت کنه واشکات روپاک کنه وبگه من اشتباه کردم وببخشید...الهام جان توباگریه هات داری این حس روبهش میدی که عامل بدبختی وتماتم مشکلات اونه!!!
    چرااینقدرقهرمیکنی بازدوباره میری التماسش میکنی ونازش رومیکش
    ی.
    عزیزم فکرنمیکنی دارین مثه دوتابچه رفتارمیکنید.توفکرمیکنی اون الان ناراحت نیست.اتفاقا خیلی ناراحته وواسه همین مثه بچه هاداره باهات لج میکنه.ومیخوادطوری بهت ثابت کنه که حق باخودشه و....توهم میخوای ثابت کنی که حق باتویه.این که نشدزندگی!متاسفانه هردوی شما سن کمی داریدوفقط داریدخودتون رواذیت میکنید!عزیزم بایدیکی آب باشه یکی آتیش!وگرنه یه روزه میتونییدتموم دنیارومنفجرکنید
    دخترخوبیه کم ازاون چیزهایی که یادگرفتی ازاینجاروتوی زندگیت پیاده کن وواسه این چندروز که پدرومادرت نیستن برنامه ریزی کن واینقدر خودت رواذیت نکن.
    یه تذکرمهم تامشکلاتتون حل نشده زیر یه سقف نرید.
    از حرفای دور و وریام خسته شدم.بس که پیله میکنن چرا نمیرین سر زندگیتون .همه فک میکنن واسم عروسی نمیگیرن.اگه نه منم دوس دارم اول به یه نتیجه برسیم بعد بریم زیر یه سقف
    ببین اون مردو مغروره.فکرمیکنه اگه بزنه زیرحرفش وبیاد خونتون خیلی به شخصیتش برمیخوره.باورکن اگه یه کم سیاست زنونه به خرج بدی میتونی اونو کم کم ببری خونتون طوری که اونم فکر نکنه اگه بیاد به مردونگیش لطمه میخوره.اصلا مستقیم بهش نگو بیاخونمون یابگی چرانمیای؟پاپیچش نشو.طوری رفتارکن تا خودش بیاد...
    ممنونم ازت .ممنونم که کمکم میکنی و بهم روحیه میدی


    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط مانلي نمایش پست ها
    من يه بار ديگه هم نظرمو راجع به زندگيت و رابطت و شوهرت گفتم، البته الهام جون شما خيلي اهميتي به حرف بقيه نميدي و راهي كه خودت انتخاب كردي رو ميري.
    باور کنین من همه فکر و ذکرم اینه این راهکارارو پیاده کنم.صبح و روز و شب دارم به چبزایی که اینجا یاد میگیرم فک میکنم.انصافا خیلی هم پیشرفت کردم.
    میدونین هرچی میرم جلوتر حریص تر میشم برای درست کردن این زندگی.میترسم نکنه پشیمون شم.نکنه تو زندگی بعدیمم یه سری کارام باعث شه باز رنگ خوشبختی رو نبینم.نکنه وقتی همه چی تموم شد بفهمم منم یه جاهایی لنگ میزدم.
    اما راستش خیلی هام که از زندگیم خ دارن میگن جدا شو.
    در کنارش خیلی هام میگن صبر کن درس میشه.
    من دارم همه حرفارو حلاجی میکنم.تا به نتیجه ای برسم که پشیمون نشم.

    طلاق بده ولي نه هميشه.
    شما هنوز عقدين يعني با هم زندگي نميكنين، عملا مشكلات واقعي زندگي مشترك و زندگي زير يك سقف با يك آدم ديگه، به سراغتون نيومده. ولي يه نگاه به خودت و زندگيت بنداز، اين زندگيي كه تو براي خودت آرزوشو داشتي؟
    اينكه براي گفتن هر جمله اي به شوهرت كه قراره نزديكترين آدم زندگيت باشه هزار جور ترس و لرز داشته باشي؟
    اينكه هر واكنش بدي كه بهت نشون داد بگردي ببيني كجاي حرف و كارت ايراد داشته و هميشه فكر كني نكنه تو كار بدي كردي؟
    اينكه براي جلب احترام شوهرت به خانوادت هزار جور باج بهش بدي و آخرشم هر جور بي احترامي كه ميتونه به مادر و پدرت و بقيه اقوامت بكنه؟
    واقعا این ازار دهنده ترین قسمت زندگیمه
    اين روزا بايد بهترين روزاي زندگيت ميبود، با هم مهموني برين، با فاميلاي هم آشنا بشين، دنبال گردش و تفريح و خوشگذروني باشين، نه اينكه روزي چند ساعتش به گريه و منت كشي و التماس بگذره.
    اين آدم به درد زندگي مشترك نميخوره، اصلا نميفهمه متاهل بودن يعني چي، به شدت به خانوادش وابسته‌س،احترام به بزرگتر سرش نميشه، رفتاراش مثل يك آدم بالغ نيست، ...
    البته همه‌ي اين چيزا رو من از حرفاي خودت برداشت كردم.درست برداشت کردی.این زندگی ایده ال من نیس.این زندگی چیزی نیس که میخوام.اگه دارم ادامه میدم فقط به این امیده که چیزی عوض شه.اگه نه...
    خودت خسته نشدي از اين كه هي كوتاه بياي و نقش قرباني رو بازي كني؟؟

    براي خودت احترام قائل باش، تا خودت به خودت احترام نذاري احدي برات ارزش قائل نميشه.زندگيتو جمع و جور كن، هنوز خيلي جووني، هزار تا موقعيت خوب براي زندگي و رشد و پيشرفت داري، از درجا زدن و فرو رفتن تو مشكلات بيشتر خودتو نجات بده.

    اگه يه بار تو انتخابت اشتباه كردي دليل نميشه اين مسير اشتباه رو براي يه عمر ادامه بدي.
    حرفات مثه چی فر رفته تو مغزم.صبح و ظهر شب میان جلو چشام و تکرار میشن...
    میدونم.حرفات یه واقعیته که باید قبولش کنم.

    فقط یه سوال.میشه بگی شما ازدواج کردی یا مجردی؟

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط tommy نمایش پست ها
    واااااااااااااااااااااااا اااااااااااااای که باورم نمیشه...آخه چطور دلش میاد همچین رفتاری باهات بکنه!!!
    ببین به نظر من یکمم تقصیر خودته...به نظرم شما اصلا به شوهرت زمان نمیدی...همش دورو برشی...یکم تنهاش بذار بذار مال خودش باشه خوش باشه هر کار دوست داره انجام بده...خودش کم کم میاد طرفت...زیادی لوسش کردی
    نمیدونم.خیلی کم پیش میاد این رفتارش.اما پیش میاد.
    به خدا خودمم باورم نمیشه!!وقتایی که اینکارارو میکنه دنیا خراب باشه رو سرم

    - - - Updated - - -

    بعد اون جریان عصر خودش ز زد شب میام واست ابگرمکنو درس کنم.
    گفتم بیا.
    با دایی ش اومد.دایی ش گفت تنهایی؟ گفتم اره.گفت "..."نمیاد پیشت؟ هیچی نگفتم.ناراحت شد رفت.

    شب "..." گفت شب میا پیشت.(فک کنم دایی ش باهاش حرف زده بود)
    اومد گفت چرا گریه کردی باز؟ ج ندادم.
    بغلم کرد .گفت " بیخیال بابا.میخوام فردا یه وانت بگیرم پشتشم بنویسم"هیچ چیز ارزش اشکای خانوم مارو نداره!" هروقت تنها شدی بگو بیام پیشت."

    از دیرزوم کلی هوامو داره و لی لی به لالام میذاره.هر جور که بگین.مهربون شده!!

    نمیدونم از دستش چیکار کنم.دیوونه شدم از دستش.
    (من که میگم کار دایی شه!)
    ویرایش توسط الهام20 : چهارشنبه 16 بهمن 92 در ساعت 19:17

  4. 2 کاربر از پست مفید الهام20 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (چهارشنبه 16 بهمن 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 05 اسفند 92)

  5. #33
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 اردیبهشت 93 [ 08:56]
    تاریخ عضویت
    1392-8-18
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    218
    سطح
    4
    Points: 218, Level: 4
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    100 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من يه بار جدا شدم و دوباره ازدواج كردم.
    با شوهر سابقم 11 ماه عقد بوديم و 3 ماه هم زندگي مشترك داشتيم.به جرات ميتونم بگم اون روزا بدترين روزاي زندگيم بود.اون ازدواج يه اشتباه بزرگ بود، به من هيچ اهميتي نميداد، تو همه چي بايد كوتاه ميومدم، به خاطر هر چيزي بايد منتشو ميكشيدم،... در كل رفتاراش خيلي شبيه چيزي بود كه تو از شوهرت تعريف ميكني.تقريبا تو تمام اون روزا من داشتم فكر ميكردم كه چطوري رفتار كنم كه راضي باشه.يه روزم بدون گريه تموم نميشد.
    آخر سر فهميدم اعتياد هم داره، كه ديگه اين آخر همه چي بود.ظرف چند ماه طلاق گرفتم.
    اين جريان مال 5 سال پيشه.الانم حدود يكساله ازدواج كردم، اين دفعه با چشم باز و با معيارهاي درست.با آدمي كه برام ارزش قائله، دوستم داره، نميتونه ناراحتي منو ببينه، براي زندگيمون ارزش قائله و ...
    اون روزاي مزخرف الان ديگه فقط به يه سري خاطره‌ي خيلي دور تبديل شدن كه حتي بهشون فكر هم نميكنم.
    براي همينم ميگم بايد خودتو جمع و جور كني و قدر جوونيتو بدوني.
    زندگي رو يه بار بيشتر به آدم نميدن، ازش لذت ببر.

  6. 2 کاربر از پست مفید مانلي تشکرکرده اند .

    کاغذ بی خط (دوشنبه 05 اسفند 92), الهام20 (چهارشنبه 23 بهمن 92)

  7. #34
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو الهام منظور از نوشته قبلیم این بود روی رابطتتون بیشتر فکر کن ببین واقعا ارزشش رو داره؟میتونی اینهمه سختی رو بکشی واسه اینکه زندگیت رو درست کنی اصلا ارزشش رو داره .... نه من نه هیچکس دیگه ای نمیتونیم جای شما باشیم و تصمیم بگیریم حس دوست داشتن کسی حس اینکه دوست داره حس وابستگی حس تلخ شکست و یه سری حس های دیگه که باهم مخلوط شده و یه معجون عجیب غریب درست کرده. ولی با خوندن مشکلت دوتا چیز یاد گرفتم که واسه یاد گرفتنش اول ازت سپاسگزاری میکنم. اولیش مهدیه سادات رو حداقل تا سن 25 سالگی توی خونه نگهشداریم و شوووهرش ندیم.و مهمتر اینه بهش یاد بدم زندگی ارزش جنگیدن رو داره قرار نیست وقتی متاهل میشیم خوشختی و تعهد و عشق رو بتونیم از همون اول داشته باشیم نه واسه بدست آوردنش باید تلاش کرد بعضی وقتا مطالب بچه ها رو میخونم مثل امروز خیلی روم تاثیر منفی میزاره حسی که توی نوشته هاشونه آدمو داغن میکنه ولی با اینهمه نمیدونم چرا ولی اکثر وقتا پیش خودم یه جنگلی رو مجسم میکنم سوخته هیچی ازش نمونده ولی وقتی قشنگ دقت میکنه میبینه چنتا جوونه کوچیک خودنمایی میکنن توی این صحنه نوته آخرت در مورد اینکه گلپسرت اومد پیشت فکر کنم نشونه خوبیه اینه که حرف شنوی داره ولی خوب سنش کمه توی این سن پسرا مهارت کافی رو ندارن واسه تشکیل زندگی یعنی واقعا فکرشم نمیکنن تعهد متاهلی یعنی چی؟توی تصوراتشونم نمیگنجه فرق میکنه زندگی مشترک با دوستی دختر و پسر .خوشحالم تصمیمت رو گرفتی که مبارزه کنی این با ارزشه.راستی جمله اخر رو بگم کلیه خواه توی دوران نامزدی یا عقد رابطه جنسی کامل برقرار نکنین

  8. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    paiize (شنبه 19 بهمن 92), الهام20 (چهارشنبه 23 بهمن 92)

  9. #35
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مانلي نمایش پست ها
    من يه بار جدا شدم و دوباره ازدواج كردم.
    با شوهر سابقم 11 ماه عقد بوديم و 3 ماه هم زندگي مشترك داشتيم.به جرات ميتونم بگم اون روزا بدترين روزاي زندگيم بود.اون ازدواج يه اشتباه بزرگ بود، به من هيچ اهميتي نميداد، تو همه چي بايد كوتاه ميومدم، به خاطر هر چيزي بايد منتشو ميكشيدم،... در كل رفتاراش خيلي شبيه چيزي بود كه تو از شوهرت تعريف ميكني.تقريبا تو تمام اون روزا من داشتم فكر ميكردم كه چطوري رفتار كنم كه راضي باشه.يه روزم بدون گريه تموم نميشد.
    آخر سر فهميدم اعتياد هم داره، كه ديگه اين آخر همه چي بود.ظرف چند ماه طلاق گرفتم.
    اين جريان مال 5 سال پيشه.الانم حدود يكساله ازدواج كردم، اين دفعه با چشم باز و با معيارهاي درست.با آدمي كه برام ارزش قائله، دوستم داره، نميتونه ناراحتي منو ببينه، براي زندگيمون ارزش قائله و ...
    اون روزاي مزخرف الان ديگه فقط به يه سري خاطره‌ي خيلي دور تبديل شدن كه حتي بهشون فكر هم نميكنم.
    براي همينم ميگم بايد خودتو جمع و جور كني و قدر جوونيتو بدوني.
    زندگي رو يه بار بيشتر به آدم نميدن، ازش لذت ببر.
    اگه اعتیاد نداشت باز هم با همین شجاعت و سرعت و اطمینان ازش جدا میشدی؟
    من به طلاق به عنوان یه گزینه میخوام نیگاه کنم همیشه.اما ازش میترسم.میخوام راجع یهش بدونم.واسه همین میپرسم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط khaleghezey نمایش پست ها
    درود بانو الهام منظور از نوشته قبلیم این بود روی رابطتتون بیشتر فکر کن ببین واقعا ارزشش رو داره؟میتونی اینهمه سختی رو بکشی واسه اینکه زندگیت رو درست کنی اصلا ارزشش رو داره ....
    ن
    نمیدونم...
    نمیدونم...
    من تا حالا مرد خوب تو زندگیم ندیدم.
    فک میکنم همه مردا همینن.یه جورایی دارم به این زندگی و سختی هاش عادت میکنم و فک میکنم طبیعیه.

    یعنی مردی هست که بی منت به من و خونوادم احترام بذاره؟؟
    واسه خوشحالیم دس به خیلی کارا بزنه؟
    که اولویت زندگیش من باشم؟نه خواهرش؟نه مادرش؟
    اصن دوست داشتن یعنی چی؟ نشونش چیه؟کسی هست که اون
    قدی که لازمه دوسم داشته باهش؟
    مرد خوب یعنی چی؟واسم تعریف نشده س.
    به همینم خیلی وقتا میگم خوب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

  10. کاربر روبرو از پست مفید الهام20 تشکرکرده است .

    khaleghezey (شنبه 26 بهمن 92)

  11. #36
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 اردیبهشت 93 [ 08:56]
    تاریخ عضویت
    1392-8-18
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    218
    سطح
    4
    Points: 218, Level: 4
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    100 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فرق من و تو اينه كه شوهر سابق من احترام كامل براي مادر و پدر و خانوادم قائل بود، يعني صورت ظاهر رو خيلي خوب حفظ ميكرد، براي همينم خانوادم اگر هم من يه وقتي شكايتي از چيزيش ميكردم ميگفتن اين مشكلات اول زندگي پيش مياد. ( چون من غلط يا درست هيچ كدون از رفتارهايي كه با من ميكرد رو به كسي انتقال نميدادم كه نگران نباشن.)
    وقتي قضيه‌ي اعتياد مطرح شد، منم تمام كارايي كه باهام ميكرد رو گفتم، از اون لحظه حمايت كامل خانوادم رو براي طلاق داشتم.

    اين قضيه‌ي احترام نذاشتنش به خانوادت مسئله‌ي كوچيكي نيست كه بشه به راحتي از كنارش گذشت، تو ميگي خانوادت هم معتقدن بهتره جدا بشي و اين يعني اينكه اونا هم قطع اميد كردن.

    داشتن حمايت خانواده تو طلاق خيلي خيلي مهمه.ولي از اون مهمتر اينه كه شجاع باشي و اعتماد به نفس داشته باشي، وگرنه با كاسه‌ي چه كنم دست گرفتن مشكلي حل نميشه.

    من تجربيات و نظرات خودم رو برات گفتم،ديگه تصميم گيري با خودته.

  12. کاربر روبرو از پست مفید مانلي تشکرکرده است .

    الهام20 (دوشنبه 28 بهمن 92)

  13. #37
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو الهام گرامی

    در مورد این نوشتتون

    ( نمیدونم...
    نمیدونم...
    من تا حالا مرد خوب تو زندگیم ندیدم.
    فک میکنم همه مردا همینن.یه جورایی دارم به این زندگی و سختی هاش عادت میکنم و فک میکنم طبیعیه.

    یعنی مردی هست که بی منت به من و خونوادم احترام بذاره؟؟
    واسه خوشحالیم دس به خیلی کارا بزنه؟
    که اولویت زندگیش من باشم؟نه خواهرش؟نه مادرش؟
    اصن دوست داشتن یعنی چی؟ نشونش چیه؟کسی هست که اون
    قدی که لازمه دوسم داشته باهش؟
    مرد خوب یعنی چی؟واسم تعریف نشده س.
    به همینم خیلی وقتا میگم خوب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)

    والا 70 تا 80 درصد مردای متها فامیل ما اینجوری هستن من خودم یکی دقیقا همینجوری هستم اینایی که شما نوشتی وظیفه اولیه یه مرد هستش واسه زندگیش یکچیز کاملا معمولیه مثل لباس خریدن یا غذا خوردن

    بازم میگم کسی شما رو نه تشویق میکنه بمونین نه اینکه طلاق بگیرین خودتون باید تصمیم بگیرین ولی اگه فکر میکنی بقیه مردها اینجوری هستن نه خواهر من از این خبرا نیستش.اتفاقا من خودم یه پسر خاله دارم خیلی هم براش احترام قائلم و دوسش دارم اخلاقش احترام به همسرش دخترش خانواده همسرش خیلی هم خوبه من خودم همیشه بعنوان الگو بهش نیگا میکنم.اینجور مردایی که شما نوشتین اتفاقا واسه من یکی خیلی عجیب و غریب و ناشناخته هستن تا حدودی

  14. کاربر روبرو از پست مفید khaleghezey تشکرکرده است .

    الهام20 (دوشنبه 28 بهمن 92)

  15. #38
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام.
    میدونین من کلی فک کردم.
    فهمیدم چیزی که کار منو سخت میکنه اینه که شوهر من 80 درصد مواقع یا سفیده یا سیاه.20درصد مواقع خاکستریه و نرمال.

    با ادم خوب میشه.خوبی میکنه.کنار میاد... خلاصه داری زندگیتو میکنی که سر یه چیز حالا به نظر خودش منطقی میزنه همه چیو کوفت ادم میکنه.
    اینطوری بگم که من در سال 3 یا 4بار این وجهه شو میبینم.که خیلی راحت میذاره همه چی از دست بره و به فرصتها پشت پا میزنه.
    و واقعا هم باورش برام سخته که این همون ادمه؟؟ چیزی که اعصابمو خورد میکنه فک کردن به همون خاطره های خوبه و یه حس حسرت که چرا خراب شد؟مگه چیکار کردم؟مگه چی گفتم؟

    حالا چیزی که منو میترسونه اینه.که قبلا (اوایل ازدواجمون)این وجهه رو هر هفته میدیدم.یعنی هفته در میون بلا استثنا ما با هم قهر بودیم.روزایی که بهترین دوران هر ادمیه واسه من اینطوری گذشت.الان که پسرای 20 ساله رو نیگا میکنم میبینم : چقد کوچولون.چقد کم میفهمن.چقد من از یه ادم 20 ساله انتظار داشتم!
    الان اون قهرا و به سیم اخر زدنا از هفته ای یه بار تبدیل شده به سه ماه!!

    که البته نقش خودمم این وسط خیلی پررنگه.خیلی خیلی خیلی عوض شدم.و همه رو مدیون این تالارم.

    الان اوضاع اصلا چیز قابلی نیست.ولی وقتی به روزایی که به اون سختی گذروندم فک میکنم.به اینکه 15 کیلو تو این دو سال کم کردم نیگاه میکنم.دلم میسوزه که این همه وقت رو هدر داده باشم!!!!!!!! و جالبه هیچ وقت ازین ازدواج پشیمون نیستم.


    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط مانلي نمایش پست ها
    فرق من و تو اينه كه شوهر سابق من احترام كامل براي مادر و پدر و خانوادم قائل بود، يعني صورت ظاهر رو خيلي خوب حفظ ميكرد، براي همينم خانوادم اگر هم من يه وقتي شكايتي از چيزيش ميكردم ميگفتن اين مشكلات اول زندگي پيش مياد. ( چون من غلط يا درست هيچ كدون از رفتارهايي كه با من ميكرد رو به كسي انتقال نميدادم كه نگران نباشن.)
    وقتي قضيه‌ي اعتياد مطرح شد، منم تمام كارايي كه باهام ميكرد رو گفتم، از اون لحظه حمايت كامل خانوادم رو براي طلاق داشتم.

    اين قضيه‌ي احترام نذاشتنش به خانوادت مسئله‌ي كوچيكي نيست كه بشه به راحتي از كنارش گذشت، تو ميگي خانوادت هم معتقدن بهتره جدا بشي و اين يعني اينكه اونا هم قطع اميد كردن.

    داشتن حمايت خانواده تو طلاق خيلي خيلي مهمه.ولي از اون مهمتر اينه كه شجاع باشي و اعتماد به نفس داشته باشي، وگرنه با كاسه‌ي چه كنم دست گرفتن مشكلي حل نميشه.

    من تجربيات و نظرات خودم رو برات گفتم،ديگه تصميم گيري با خودته.
    من این مورد رو اصصصلن ندارم.
    مامان من به تنهایی چطوری میتونه حامیه من باشه؟؟
    شما رابطه پدر و مادرو نمیدونین.شما پدر منو نمیشناسین.
    هنوز بعد 20 سال مامانم از خونه قهر میکنه و بابام دنبال زن جدید میگرده! و همه اینارو شوهرم و خونوادش میدونن و میدونستن.

    هنوز هیچی نشده بابام میگه: طلاقتو گرفتی باید بشینی تو خونه موهات مثه دندونات سفید شه.چون من زن مطلقه رو تا سر کوجه م نمیذارم بره!

    هنوز بعد دو سال سختی و زندگی نکبت بار بابام تیکه طعنه بارم میکنه کهخودت خواستی و تو روی من وایستادی حقته و ...

    پشت سرم پیش مامانم و خواهر برادرم منومیکنه اینه عبرت براشون.

    میره پیش فامیلاش داستان زندگیمو تعریف میکنه که سر خود شوهر کرد.مامانش به زندگیش دخالت میکنه....


    خلاصه من چیزی به اسم حمایت ندارم.فقط مامانمه که میگه اشتباه منو تکرار نکن .
    و بعضی وقتا انقد پیش بابام درددل میکنه از زندگیم اونم میگه خب طلاق بگیره!
    ولی صبح روز بعد باز همون اش و همون کاسه.
    دوباره سرکوفت.دوباره منت.دوباره...

    - - - Updated - - -

    دقیقا تنها دلیلی که فک میکنم من تونستم تا حالا تو ین زندگی بمونم همین خونوادم بودن.
    پدر من انقدر در حق ما بد یکرد و انقدر مادر و پدرم اختلاف داشتن و دارن که من برداشتم از زندگی و از مرد و از شوهر همینه.
    اگر کسی که تو یه محیط نرمال بزرگ شده بود جای من بود تا الان حداق خودکشی رو کرده بود!!



    این فقط یه ترس من از طلاقه.
    بعدیاش ترس از تنهایی و پشیمون شدنه.اینکه نتونم با جدایی ازین مرد کنار بیام و نتونم تحمل کنم.

  16. 2 کاربر از پست مفید الهام20 تشکرکرده اند .

    shabnam z (سه شنبه 29 بهمن 92), دختر بیخیال (سه شنبه 29 بهمن 92)

  17. #39
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 دی 94 [ 10:58]
    تاریخ عضویت
    1392-7-02
    نوشته ها
    186
    امتیاز
    3,023
    سطح
    33
    Points: 3,023, Level: 33
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    499

    تشکرشده 142 در 78 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام بچه ها.
    یه اتفاقی افتاده واسم.ولی میترسم اینجا بگم.
    احساس میکنم شوهرم اینجارو از تو ایمیلام پیدا کرده ادرسشو.

    اگه بیاد اینو بخونه خیلی بد میشه.
    چیکار کنم؟

    - - - Updated - - -

    ولی باید بگم

    - - - Updated - - -

    دیشب یه مهمونی بودیم
    شوهرم یه دوستی داره من خیلی خوشم میاد ازش.
    چون خیلی به من توجه میکنه معمولا و با ادم گرم میگیره(البته میدونم هیییییچ منظوری نداره.مطمینم).کلا خیلی خوش برخورده.

    حالا اینکه دیشب تو مهمونی شدیدا مست بود.
    بیش از حد به من توجهمیکرد.همش حواسش به من بود که دارم میرقصم یا نشستم یا....
    حتی اومد یه بار دستمو گرفت گفت بیا برقص!!! (که شوهرم ندید اگه نه همونجا خرخرشو میجوید)
    همون دیشبم منظوری نداشت از کاراش.کاملا میفهمیدم منظوری نداره.
    ولی نکته اینه که من منظور داشتم انگار.
    خیلی خوشم میومد ازینکه اونجوری بهم توجه میکرد.

    من اصولا از ادمای مست حالم بد میشه.ولی دیشب اومده بود پیشم نشسته بود و صورتشو چسبونده بود دیگه یه دهنم که بفهمه چی میگم.دهنش بوی الکل میداد ولی من بدم نمیومد ازش.
    خیلی م دوس داشتم پیشم بشینه و باهام حرف بزنه.
    موقع رقصیدن دلم میخواست پاشم برم بااون برقصم.

    من میترسم.
    نگرانم.
    تا حالا نشده بود کنار شوهرم باشم و حتی به مردی نگاه کنم.


    اما دیشب...
    خیلی هم بهم خوش میگذشت

    - - - Updated - - -

    همه حواسم فقط فقط فقط به اون بود. اززینکه نیگاش کنم لذت میبردم.

    بازم میگم.اون هییییییییچ منظوری نداره و من مطمینم.
    اما من دوس دارم همه رفتاراشو به منظور بگیرم...
    دوس دارم بهم توجه کنه.هرچند بیشتر از شوهرم بهم توجه میکنه!!!

  18. 2 کاربر از پست مفید الهام20 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 04 اسفند 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 05 اسفند 92)

  19. #40
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو الهام

    ازت تشکر کردم و لایک کردن بخاطر اینکه انسان صادقی هستین حداقل بخودتون دروغ نمیگین

    خودت جواب رو میدونی خیلی خوبم میدونی خیلی بهتر از من حتی بهتر از فرشته مهربان و مدیر همدردی و sci عزیز که خیلی وقته نیومده و جاش واقعا خالیه

    کارت اشتباهه حست هم اشتباهه خودتم میدونی اینکاره نیستی یعنی دختری نیستی که بتونی اینکارو کنی و توی یه خانواده با اصل و نسب و خوب بزرگ شدی توی سفره پدر و مادر

    خواهشا ادامش نده

  20. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    paiize (یکشنبه 04 اسفند 92), الهام20 (یکشنبه 04 اسفند 92)


 
صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ریزش مو و اعتیاد پدرم و بیزاری از هویتم - چه کنم؟
    توسط Yellow.king در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 66
    آخرين نوشته: چهارشنبه 23 تیر 95, 21:31
  2. ما مشکلی نداریم اما سر کوچکترین چیزا بطور افتضاحی باهم قهر میکنیم
    توسط Agreen در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 شهریور 92, 21:05
  3. کم کردن میزان خواب
    توسط داملا در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 05 شهریور 90, 07:46
  4. همه چیزدرموردچاقی
    توسط tina_asheghetanha در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 09 خرداد 87, 07:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:30 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.