سلام. من 25 و شوهرم 30 سالشه. ازدواجمون کاملا سنتی بود یعنی مادرش منو واسش انتخاب کرد. به لحاظ شغلی و تحصیلی بسیار خوب و هم سطح هستیم اما به لحاظ قیافه شوهرم کمی سرتره. مشکلات زیادی از قبیل دخالت زیاد خانواده اش توی زندگیمون، قهرهای طولانی و غرور زیاد شوهرم ، اعتماد نداشتنش به من در خصوص بیان کردن رازهاش با من، نگاه کردن به دخترا و بررسی اندامشون، کمک نکردن توی کارای خونه و یک سری مسائل دیگه از دردسرهای هر روز ماست.
اما مسئله که باعث شده تا یه تاپیک جدید بزنم اینه که با همه بدی هاش من هر رزو عاشق ترش میشم. مثلا وقتی بامن قهر میکنه و حرف نمی زنه با اینکه کلی بدون دلیل به من توهین کرده نمی تونم جلوی خودمو بگیرم تا نرم منت کشی. تازه میرم منت کشی با من آشتی نمیکنه و قهرو ادامه میده و باز من بدون اینکه دست خودم باشه دوباره یک ساعت دیگه میرم منت کشی و این روال تا چندین بار ادامه داره تا اون آشتی کنه.
این منت کشی ها احساس خیلی بدی برام بوجود آورده. بدترین نوع حقارت اما اینقد توی مدت قهر دلم براش تنگ میشه که طاقت دوری شو ندارم. اون تا حالا نیامده آشتی کنه یا دروغ نگم یکبار آمد که بالاسرم وایستاد و تا نیم ساعت هیچ حرفی نزد و منتظر بود من حرف بزنم که من حرف زدم. اگه جلوش 10 ساعت گریه کنم اصلا نمیگه واسه چی گریه میکنی؟
راستش دیگه مطمئن شدم که دوستم ندارم و هرچی بیشتر متوجه این قضیه میشم بیشتر عاشقش میشم(مثل آدمای احمق و بی شخصیت)
تا حالا نشده بتونم بیشتر از یک روز به قهر ادامه بدم. یک دفعه 4 روز دوام آوردم اما اون روز 4 اسمس داد تا ده دقیقه دیگه باید از خونه من بری والا هرچی دیدی از چشم خودت دیدی. که باز من رفتم منت کشی!!!!
با هر کی صحبت میکنم میگه شما آخرش طلاق میگیری چون عشق یک طرفه است. حالا می خوام خواهش کنم کمکم کنید از شر این وابستگی خلاص شم. در ضمن اینم بگم که این عشق زیادی هم خیلی وقتها باعث دعوا بین مون شده.
تو رو به امام حسین قسمتون میدم، کمکم کنید دارم میمرم توی این باتلاقی که خودم ناخواسته واسه خودم درست کردم.
در ضمن من به لحاظ روانی هم خیلی ضعیف شدم. اعتما به نفس صفر. اما عشق به همسر بی نهایت. کلا نمی تونم احساساتمو کنترل کنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)