به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 37 , از مجموع 37
  1. #31
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 31 تیر 92 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1391-12-09
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    1,385
    سطح
    20
    Points: 1,385, Level: 20
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    214

    تشکرشده 192 در 82 پست

    Rep Power
    28
    Array
    فکور جان من هلاک اون همه عشقی شدم که این دختر خانوم به میثمش داره. حالا خوبه 4 سال از منم کوچیکتره... واقعا کم آوردم!
    کاش از اول یکی بهم میگفت چطوری محبت کنم. الان خیلی دیر شده اگه این کاراو بکنم فکر میکنه دارم بازی در میارم. اصلا مدل من باهاش زمین تا آسمون فرق داره. فکر کن یه روز من اینقدر صبور شم که به خاطر عشقم از خودم و خواسته هام بگذرم. من تا حالا هرچی محبت و عشق داشتم زوری و سیریشی بوده

  2. #32
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 19 دی 94 [ 18:27]
    تاریخ عضویت
    1390-10-12
    نوشته ها
    633
    امتیاز
    6,328
    سطح
    51
    Points: 6,328, Level: 51
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,084

    تشکرشده 1,278 در 497 پست

    Rep Power
    0
    Array
    sara جان تا میتونی به همسرت محبت کن ، ولی اذیتش نکن . باید آزاد بگذاریش ، اگر بخوای مرتب گیر بدی از تو خسته میشه ، ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست ، هنوز هم دیر نشده ، به همسرت اعتماد کن و بزار آزادانه زندگی کنه .... بهش نشون بده که بهش همه جوره اعتماد کردی و میخوای که با عشق زندگی کنی .
    وقتی ادعا داری که عاشق هستی پس نباید عشقت رو زندانی کنی . اون 40 سالشه و خودش میدونه با اطرافیانش چطوری برخورد کنه . نمیخواد مواظبش باشی .
    به نظرم حالا که به عشقت رسیدی کاری نکن که پشیمون بشی .

  3. 2 کاربر از پست مفید tamanaye man تشکرکرده اند .

    meinoush (شنبه 29 تیر 92), sara.s (شنبه 29 تیر 92)

  4. #33
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 31 تیر 92 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1391-12-09
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    1,385
    سطح
    20
    Points: 1,385, Level: 20
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    214

    تشکرشده 192 در 82 پست

    Rep Power
    28
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط tamanaye man نمایش پست ها
    sara جان تا میتونی به همسرت محبت کن ، ولی اذیتش نکن . باید آزاد بگذاریش ، اگر بخوای مرتب گیر بدی از تو خسته میشه ، ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست ، هنوز هم دیر نشده ، به همسرت اعتماد کن و بزار آزادانه زندگی کنه .... بهش نشون بده که بهش همه جوره اعتماد کردی و میخوای که با عشق زندگی کنی .
    وقتی ادعا داری که عاشق هستی پس نباید عشقت رو زندانی کنی . اون 40 سالشه و خودش میدونه با اطرافیانش چطوری برخورد کنه . نمیخواد مواظبش باشی .
    به نظرم حالا که به عشقت رسیدی کاری نکن که پشیمون بشی .
    تمنا جان من نمیدونم چمه. اصلا به خدا مشکل زندگیمو نمیفهمم. مثلا اون الان به من محبت میکنه من احساس میکنم همه‌ش ساختگیه. برای این که تمام فکر و ذکرشو کارش گرفته. منم اگه بخوام توی زمان کار باهاش باشم هیچی محبت دریافت نمیکنم. جلسه هاشو چند بار باهاش همراهی کردم دیدم نقش لبخند بزن جمع و پرت مرحله رو دارم، دیگه نرفتم.
    الان مامانش اومده داره باهاش زندگی میکنه. میرم پیشش آرامش ندارم. مامانش خیلی خوبه ها دوسش دارم. ولی اعصابم میریزه به هم. حامی میگه شاید مامانو واسه همیشه بیاریم پیش خودمون. من خاک برسر استقبال کردم. ولی همه ش میگم اگه اون بیاد با ما زندگی کنه که ما دیگه زندگی عاشقانه دونفری نداریم!
    بعد به شما میگم کار، یعنی کار در حد تراکتور. مثلا دیروز که جمعه بود از صبح دنبال کاراش و جلساتش بود تا هشت و نیم شب. که اومد یه ساعت دیدمش دوباره رفت. اون یه ساعت هر کاری از عشق و علاقه بگید من کردم. از میوه پوست کندن و ناز و نوازش و غیره. ولی بازم دوست داشت از کارش حرف بزنه. کلا دوست داره من بشم مدیر برنامه هاش به جای زنش.
    خسته میشم وقتی دریا دریا عشق میدم چیکه چیکه دریافت میکنم

    - - - Updated - - -

    خیلی حس بدیه. به خدا هیچ زنی تو دوران عقدش اینجوری تنها نیست. من هر دو هفته یه بار میتونم درست حسابی یه دل سیر عشقمو ببینم. بهم حق بدید بچسبم بهش. تا وقتی خودمو نکشم و خون گریه نکنم اصلا نیازامو نمیبینه.

  5. #34
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array
    sara واقعا درست میگی مثل اینکه خودتم نمیدونی چته!

    یک روز اومده بودی میگفتی گور بابای شوهر داری و عشق سنتی و قورمه سبزی درست کردن و پیاز داغ و میوه پوست کردن و...
    میگفتی عشق رو یه طور دیگه می بینی
    می گفتی برات پیشرفت و کار و موسیقی و تجربه کردن چیزهای جدید و... مهمه


    ولی الان در عمل نه به زنان سنتی شبیه هستی و نه به زنان مدرن.

    میگی هیچ زنی تو دوران عقدش اینطوری نیست. من میگم فت و فراوون هست.

    تازه دوران عقد که قرار نیست زن و شوهر زیاد هم را بینند. اما توی دوران زندگی زناشویی که زن و شوهر غیر از ساعات کاری باید با هم باشند هم عملا خیلی ها اینطوری نیستند.

    فکر میکنی ماها و همسرانمان با عشق ازدواج نکرده ایم؟ فکر میکنی ماها دلمان نمیخواسته دوران عقد رویایی داشته باشیم؟ دوران زندگی زناشویی دریا دریا عشق بریزیم و در اقیانوس اقیانوش عشق غرقمان کنند؟

    اینها که تو میگویی سناریوهایی بود که در ذهنت ساختی و باور کن حتی در بهترین زندگیها هم در عمل و در مرحله واقعیت با اون ذهنیت هایی که تو ساخته ای ( و من هم و خیلی زنان دیگر هم در دوران پیش از ازدواجمان رویایش را می دیدیم) زمین تا آسمان متفاوت است.

    اما خیلی از ماها احساس خوشبختی میکنیم نه به خاطر اینکه همسرانمان از صبح تا شب کنار ما هستند و دستشان را دور کمر ما حلقه میکنند و زیر گوشمان زمزمه عشق سر میدهند.

    خیلی از ماها احساس خوشبختی میکنیم نه به خاطر اینکه در قصر آرزوها با شاهزاده ای از دیار پریان و در تختی از جنس پرنیان و ....شبانه روز به عشق ورزی و مغازله مشغولیم.

    ما اتفاقا در کنار مردانی خوشبختیم که در سایتهای مشاوره و روانشناسی به حد فور مقاله وجود دارد که چنین مردانی زندگی و عشق را می کشند.

    مردانی که گاهی یادشان میرود زنی هم دارند. مردانی که حتی لابلای کار و مسائل و مشکلات روزمره حتی خودشان را هم یادشان می رود.
    همسر من بارها پیش می آید که فراموش کرده از صبح چیزی بخورد!


    حامی تو،‌ از بین آنهمه دختر و زن بی شوهر و شوهر دار، سالم و محجوب و بی بند و بار، بچه دار و مجرد و مطلقه و... تو را انتخاب کرده.

    مطمئن باش اگر نمیخواست و اگر برایش جذابیت نداشتی و اگر... همه سو استفاده هایش را ازت میکرد و خیلی راحت کنارت میگذاشت.

    اما تو با این مرد سر سفره عقد نشستی و همان چیزی که میخواستی محقق شد.

    خیلی خوب! با همین سماجتی که داری برو به دنبال بقیه چیزهایی که در زندگی میخواهی، منتها قبلش واقعا یک حساب کتاب بکن ببین آن چیزهایی که میخواهی برایش انرژی بگذاری اینقدر ارزش وقت و انرژی و سرمایه گذاری دارد؟

    حامی را ول کن. حامی چه بخواهی چه نخواهی مال توست. حامی قبل از تو با زنانی بوده. گفته. خندیده. رابطه ...داشته. بعد به تو رسیده. و تو برات مهم نبوده و نیست. حالا با چهار تا زن هم بگه و بخنده دنیا آخر نمیشه. گناهه؟ آسیبه؟ هر چی که هست اون آدم آسیبهاش رو می بینه. اگر همچین آدمی است که هر کی رد شد باهاش رو هم بریزه که خوب بذار بریزه.
    اما قطعا اینطور نیست.

    در زمانهایی که هست نیازهاش رو رفع کن . اما گاهی هم قدری خودت رو عقب بکش و سرگرم کارهای خودت بشو و برنامه های خودت را داشته باش و به او هم فرصت بده که به طرف تو بیاد و نیازهایت را رفع کنه.

    آزادش بگذار برنامه های کاریش رو پیش ببره. اما ازش بخواه که در هفته هر زمان که خودش راحت است،‌مثلا اگر نمیتواند آخر هفته باشد، هر روز هفته که میتواند برایش جایگزین بگذارد. خلاصه یک روز کامل در هفته را تعطیلی قرار بدهد و آن یک روز مال شما دو نفر باشد. و در زندگیی زناشویی (پس از عروسی) هم روزهای دیگر هم از یک ساعتی در اختیار خانواده باشد.

    همین را هم با لطایف و الظرایفی ازش بخواه که قبول کنه.

    اگر این طور شد باید بگویم هنوز از بسیاری از زنان دگر جلویی و خیلی هم باید کلاهت را هوا بندازی و ذوقمرگ بشوی.

    و اما! تو عاشق حامی نیستی. مثل خیلی از ما زنها. تو عاشق خودت هستی. حامی را هم برای خودت می خواهی. میخواهی یک مرد زیبا و کامل و جذاب و هنرمند و استاد و... به تو عشق ورزی کند. یک مرد جذاب در کنار تو باشد، پول خرج کند و وقت بگذارد و برایت همسری کند.

    اما باز هم مثل خییلی از ما زنها، برای اون یک ذره عشق ورزی و... همه زندگیت را میدهی. خودت را زیر پا میگذاری و تبدیل میشوی به منشی، کارپرداز، خدمه، خانه دار، مادر، پدر، ابزار جنسی و... خلاصه همه چیز الا همسر.

    دقت کن: هم + سر

    یعنی دو نفر آدم برابر که قرار است رسالت شان در این دنیا که زندگی کردن در جهت رشد و تعالی و کمال است است را پیش ببرند منتها در کنار یکدیگر. ولی به هر حال نقش اصلی و رسالت اصلی شان عبد و عبید بنده دیگر شدن نیست!

    من آن لینکی که فکور عزیز گذاشته بود دیدم. میدانم منظور فکور چه بود. و انتقادم به فکور نیست.

    من انتقادم به آن دختری است که پسری (یا مردی) را بهش جایگاه خدایی داده و آنگونه که شایسته مدح و ستایش و تمجید و عبادت پروردگار است، این انسان عملا دارد در برابر انسان دیگری بندگی میکند.

    من در اون دختر یک اسارت و بندگی دیدم. و نه همسری. نه دوست داشتن یا عاشق بودن.

    تو اگر عاشق حامی هستی بگذار حامی هم به علاقه اش و کارش برسد. بگذار حامی آزاد باشد. در کنارش باش اما توی دست و بالش نباش. به او عشق بورز. اما اسیرش نباش.
    بگذار کمی نگرانت شود. بگذار کمی دلش برایت تنگ شود. بگذار کمی به تو نیاز پیدا کند. بگذار برایت حرف بزند. او که از صبح تا شب سر کار و جلسه است و ذهنش مشغول این کار است چه حرف دیگری میتواند برای تو بزند؟ معلوم است که حرفش حرف کار است. اما تو میتوانی کمی از حرفش را گوش کنی و بعد با زیرکی و سیاست زنانه توجهش را به سمتی ببری که خودت میخواهی.

    برای خودت خود شخصی ات هدف و کار و برنامه داشته باش. آنقدر سرت را به کار و برنامه و تفریح و... گرم کن که وقتی حامی را می بینی برایت تازگی داشته باشد و تو هم برای او تازگی داشته باشی. بگذار حرفهای جدیدی هر بار برای گفتن داشته باشی و چیز هایی برای تعریف کردن.

    با همه اینها حامی یک آدم معمولی با احساسات معمولی است.

    یادت هست در یکی از پستهایت نوشته بودی که یک دختر معمولی هستی که مثل خیلی های دیگر هر روز سوار مترو میشوی و...

    خوب این واقعیت را واقعا بپذیر که هم تو هم حامی انسانهای معمولی هستید که با خیلی چیزهای معمولی شاد میشوند.

    مدت زیادی صرف بدست آوردن حامی کردی. الان که موفق شدی، وقت اون رسیده که کمی به خودت برسی. همه داراییهای دیگر تو ، خوشیهای تو، شادی تو، آرامش و رضایت تو در دستان حامی و وابسته به حامی نیست.

    تو یک انسانی با همه قابلیتهای انسانی. اگر بخواهی میتوانی وسط همه مشکلات و بدبختیها قهقهه بزنی. میتوانی وسط همه چالشها آرامش داشته باشی.

    فعلا حامی را برای چند لحظه ای کنار بگذار. کمی با خودت خلوت کن و ببین از خودت چه میخواهی و ببین با خودت چند چندی

    بی دلی در همه احوال خدا با او بود
    او نمی دیدش و از دور خدایا میکرد

    ویرایش توسط بی دل : شنبه 29 تیر 92 در ساعت 17:23

  6. 12 کاربر از پست مفید بی دل تشکرکرده اند .

    asemani (شنبه 29 تیر 92), meinoush (شنبه 29 تیر 92), sara.s (شنبه 29 تیر 92), tamanaye man (دوشنبه 31 تیر 92), taraneh89 (شنبه 29 تیر 92), فرشته مهربان (سه شنبه 01 مرداد 92), ویدا@ (شنبه 29 تیر 92), هلیا66 (یکشنبه 30 تیر 92), آویژه (شنبه 29 تیر 92), بهار.زندگی (یکشنبه 30 تیر 92), دختری تنها (شنبه 29 تیر 92), شمیم الزهرا (دوشنبه 12 بهمن 94)

  7. #35
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 31 تیر 92 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1391-12-09
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    1,385
    سطح
    20
    Points: 1,385, Level: 20
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    214

    تشکرشده 192 در 82 پست

    Rep Power
    28
    Array
    بی‌دل عزیزم
    من همین چند لحظه پیش یه تاپیک دیگه باز کردم برای این که این حسمو دارم براش دنبال یه مشکلی میگردم که رفعش کنم. اما شما اینجا اینقدر خوب تمام مشکل منو حلاجی کردی که خودم که توش غرق هستم نمیدیدم واقعا ازت ممنونم. بله علت اصلی مشکلم همینه که نمیتونم ببینم اون برای کارش یا آدمهای دیگه و حتی شاگرداش و مادرش وقت میذاره. میخوام بچسبم بهش. حتی وقتی پیششم دوست دارم حل بشم توش. که همه چیزش با من یکی بشه. مبادا که از دستش بدم!

    از وقتی عقد کردیم، من خیلی از کارها و برنامه هامو کنسل کردم، نمیدونم چرا. دل و دماغ ندارم. دوست دارم زیاد لاو بترکونیم. ولی عملا اگه فرصت این کار تو زندگی های دیگه کمه، توی زندگی ما به خاطر شرایط شغلی همسرم کمتره. خیلی خیلی ممنونم که هم حافظه خوبی داری هم ذهن حلاجی که این رو برام جمع بندی کردی و اینجا نوشتی.
    یه سری حرفاتو باید آویزه گوشم کنم
    مثل این که نوشتی :
    تو یک انسانی با همه قابلیتهای انسانی. اگر بخواهی میتوانی وسط همه مشکلات و بدبختیها قهقهه بزنی. میتوانی وسط همه چالشها آرامش داشته باشی

    ممنونم ازت


    - - - Updated - - -

    میدونین به نظرم باید برای زندگیم یه فکری بکنم. باید یه برنامه بذارم که اینقدر دلتنگ نباشم و همه خوشبختیمو توی اون خلاصه نکنم.
    خیلی سخته چون من خیلی وابسته ام و عشق رو توی مکالمه زیاد تلفن و بیرون رفتن و وقت گذاشتن و با هم بودن میبینم. باید دیدگاهمو عوض کنم به زندگیم.

  8. 6 کاربر از پست مفید sara.s تشکرکرده اند .

    asemani (شنبه 29 تیر 92), ویدا@ (شنبه 29 تیر 92), هلیا66 (یکشنبه 30 تیر 92), بی دل (شنبه 29 تیر 92), بهار.زندگی (یکشنبه 30 تیر 92), دختری تنها (شنبه 29 تیر 92)

  9. #36
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    دوباره سلام

    سارا جان در ادامه صحبتهای بی دل و در پاسخ به پستی که نوشته بودی هلاک اون عشق ورزیدن شدی، مقصود کلی من این بود که بدونی عشق ورزیدن با بازپرسی کردن و شک داشتن و آشکارا زیر ذره بین بردن طرف مقابل منافات داره

    و البته اینکه خصوصیات موجود در طرف مقابل رو بپذیری و اون رو همونجوری دوست داشته باشی همونجور که قبول کردی با فردی دارای این خصوصیات ازدواج کنی

    من هم این مدل زندگی رو، این آزادی های بی حد برای یه دختر 16 ساله رو به هییییییییییچ عنوان نمی پسندم

    ولی خوندن اون مطالب میتونه کمک کنه قدر زندگیمون رو بیشتر بدونیم دختری به داشتن یه مرد معتاد که دارای روابط متعدد با زنهای دیگه هست پول هم نداره و گاها خانوادش هم بهش تکه میندازن تا این اندازه راضی هست و احساس خوشبختی میکنه (البته بعدش ظاهرا بعضی مشکلاتش حل میشه) این باعث میشه ما هم به خودمون بیایم که ما خیلی چیزها بیشتر از اون داریم پس باید خوشبخت تر هم باشیم

    یک نفر به داشتن یک خونه اجاره ای محقر و وسایل اولیه زندگی تا این حد راضیه اونوقت ما با داشتن امکانات خیلی بیشتر از اون باز هم از زندگی طلبکار هستیم


    و مطلب دیگه اینکه توی اون مطالب عشق ورزیدن بدون توقع تلافی وجود داره که به نظر من خیییییییییییلی خصوصا در اویل ازدواج لازمه این نکته رو حتما دقت کن محبت بدون توقع تلافی. اول زندگی کلی اعتماد و علاقه در مرد ایجاد میکنه

    من فقط خواستم این نکات رو ببینی

    به نظر من با خوندن اون وبلاگ رضایت خواننده از زندگی بیشتر میشه چون میبینه کسی در سخت ترین شرایط چقدر حس رضایت داره از زندگی

    روش کلی زندگی اون خانم برای من هم قابل تایید نیست ولی بعضی نکته های مثبت هم توش هست که میشه ازشون استفاده کرد

    البته این رو هم بگم با شرایط خاص کاری همسر شما (محیط آموزش خصوصی موسیقی و ...) و همینطور گذشته و نوع زندگی ایشون اینکه همسر شما در آینده نزدیک ، یک مرد کاملا پایبند به خانواده بشه و هیچ زنی دور و برش نپلکه، یه مقدار تصورش سخته ولی شاید بشه این رویه رو تعدیل کرد

    اگر میخوای به این زندگی ادامه بدی بازپرسی و تجسس آشکارا نکن. محبت بدون توقع تلافی داشته باش و اون فرد رو در درجه اول با خصوصیات موجود بپذیر

    اینها نظرات شخصی من در مورد زندگی شماست.

    یه مقدار پراکنده نوشتم چون زیاد توان ویرایش و پای کامپیوتر نشستن ندارم
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند
    ویرایش توسط فکور : شنبه 29 تیر 92 در ساعت 19:01

  10. 4 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    asemani (شنبه 29 تیر 92), meinoush (شنبه 29 تیر 92), sara.s (شنبه 29 تیر 92), فرشته مهربان (سه شنبه 01 مرداد 92)

  11. #37
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 31 تیر 92 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1391-12-09
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    1,385
    سطح
    20
    Points: 1,385, Level: 20
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    214

    تشکرشده 192 در 82 پست

    Rep Power
    28
    Array
    فکور عزیزم. من کاملا متوجه هدف شما شدم. همون موقع هم گفتید بهم که موافق زندگی این آدم نیستید. اما من واقعا عاشق شخصیت اون دختری شدم که این وبلاگو مینویسه. من اصلا محبت کردن رو بلد نیستم و نبودم. تا الان هر محبتی به هر ابوالبشری داشتم توقع نتیجه داشتم. حتی به همسرم. مثلا وقتی بهش زنگ میزدم شروع میکردم به غر زدن که منو دوست نداری و همه‌ش کار میکنی و من دلم تنگ شده چرا اصلا زنگ نمیزنی. اینقدر سریش میشدم که باهام حرف بزنه. مثلا میگفت خوابم میاد میگفتم باید بیدار بمونی من دلم تنگ شده باید با من حرف بزنی!

    ولی وقتی دیدم این دختر میره سر همسرشو میذاره روی پاش و به خاطر این که همسرش بیدار نشه تا صبح نشسته میخوابه! وقتی مادر شوهرش بهش میگه هرزه میگه شما مادر عشقم هستید و دوستتون دارم و میخوام بغلتون کنم! از شوهرش کتک میخوره میگه باشه اگه آروم میشی منو بزن ولی خودتو اذیت نکن!
    من واقعا شوکه شدم. خیلی غبطه خوردم. من یک ثانیه هم نمیتونم همسرمو اینجوری دوست داشته باشم.
    میخوام امتحان کنم قلبمو بزرگ کنم. یه عالمه عشق به حامی و مادرش بدم. خیلی دوسشون دارم

    - - - Updated - - -

    این دختر خانوم هم هر مشکلی اگه تونست از جلو پاش برداره نون همین قلبشو خورد و صبوریش. واقعا دلم میخواد همه آدمها خوشبخت بشن. واقعا دلم نمیخواد هیچ جا غم و ناراحتی ببینم. کاش یک خدای مهربون بیاد و گردن لاغر و زشت هر چی کینه و دشمنیه از دل زن و شوهرها برداره.

  12. کاربر روبرو از پست مفید sara.s تشکرکرده است .

    asemani (شنبه 29 تیر 92)


 
صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.