به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 72
  1. #31
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 دی 92 [ 17:15]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    658
    سطح
    13
    Points: 658, Level: 13
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    24

    تشکرشده 36 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فکر می کنم یه راه خوب دیگر الویت بنی فکرهایم در طول روز است .

    یعنی اهدافی را در طول روز برای خودم مشخص کنم . اگر فکرهایم طوری است که در سمت و سوی اهدافم نیست . بذارم برای اینکه بعداً راجع به آنها فکر کنم . در غیر اینصورت آنها را روی کاغذ بیاورم و راجع به آنها یه تصمیم اساسی بگیرم

  2. کاربر روبرو از پست مفید leila3000 تشکرکرده است .

    میشل (یکشنبه 16 تیر 92)

  3. #32
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 مهر 92 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-2-29
    نوشته ها
    140
    امتیاز
    645
    سطح
    12
    Points: 645, Level: 12
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 202 در 91 پست

    Rep Power
    26
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط leila3000 نمایش پست ها
    فکر می کنم یه راه خوب دیگر الویت بنی فکرهایم در طول روز است .

    یعنی اهدافی را در طول روز برای خودم مشخص کنم . اگر فکرهایم طوری است که در سمت و سوی اهدافم نیست . بذارم برای اینکه بعداً راجع به آنها فکر کنم . در غیر اینصورت آنها را روی کاغذ بیاورم و راجع به آنها یه تصمیم اساسی بگیرم
    لیلا جون منظورم از حادثه ساز جیز خاصی نبود ( بیشتر این بود که می خای یه حادثه بزرگ خلق کنی و داری می کنی)

    دوست من تازمانی که مشغول خوندن فصلهای گذشته زندگیت با این همه بار احساسی هستی نمی تونی به حالت بپردازی. ادم نمی تونه در ان واحد هم خوشحال باشه هم ناراحت. باید انتخاب کنی. تمام گذشتت خودت مقصر نبودی. سهم خودت رو زیاد ندون. از دوستان دپرست فاصله بگیر اثر دوست زیاد . با ادمای شاد بگرد. تو گروههای طبیعت گردی اسم بنویس.
    عزیزم شما الان داری غصه زمان بیست سالگیت رو می خوری زمانی می اد که غصه 30 سالگیت رو می خوری. بیش ااز پیش به خودت احترام بزار شاید اگه خ ها شرایط تو رو داشتن به راههای بد پناه می اوردن فقر خ خ سخت. انقدر خودتت رو سرزنش نکن. شاید از دید خ ها تو خ هم قوی بودی. موفق باشی عزیزم.
    هر قدیسی گذشته ای و هر گنهکاری آینده ای دارد.....اسکار جووون

  4. #33
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 10:24]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,166
    امتیاز
    41,377
    سطح
    100
    Points: 41,377, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    2,961

    تشکرشده 3,584 در 906 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط leila3000 نمایش پست ها

    اگر شما جای من بودید، واقعاً احساس شکست نمی کردید؟

    شاید طرز نگرش من از اولشم اشتباه بوده . من می خواستم به یک نقطه رفیع برسم که کف همه اونایی که مرا تحقیر کرده اند، ببره . آنها مرا به خاطر شغل پدرم و خانواده فقیرم تحقیر می کردند. آنها فکر می کردند چون بابای من دست فروشه، و پول لباس خریدن را ندارم ، پس یه آدم فلک زده و بدبختم و هیچی حالیم نیست. همه اطرافیانم غیر از پدر و مادرم خودشان را برایم می گرفتند و عارشان می آمد که با من حرف بزنند. آنقدر در فامیل یعنی پیش خاله ها و سایرین از لحاظ ظاهر خودم را در 6 7 سال اخیر خوب نشان دادم که آنها نظرشان نسبت به من تا اندازه ای تغییر کرد ولی پیش برادر و خواهرهایم نتوانستم.

    برای من از اولشم سخت بود که به من با چنین دیدی نگاه بشه . من خیلی تلاش کردم که ظاهرم را پیش برادر خواهرهایم خوب نشان دهم و به آنها نشان دهم که خیلی خوشبختم و نیاز به آنها ندارم . و حق خوشبخت شدن را دارم .

    ولی بعد از آنکه دچار بیماری روانی شدم ، آن هم به مدت طولانی، نتوانستم این موضوع را به آنها ثابت کنم. یکی از اهدافم در زندگی این بود که به همه اطرافیانم نشان دهم که من هم می توانم خیلی خوشبخت و موفق شوم. ولی نشد. آنها اکنون مرا یک آدمی می دانند که به خاطر مشکلات زیاد مریض شد. و من نمی خواستم این اتفاق بیفتد.

    یعنی دیگر راهی برای اثبات این مساله به اطرافیانم وجود ندارد؟
    سلام لیلا جان
    چرا روی خود برچسب می زنی ؟!

    1-به نظر من تو هیچ مشکل روانی نداری و فقط باید افکار آزارنده و منفی رو به باور های مثبت تبدیل کنی .

    2-شما دچار پدیده جبران شدی !

    چی رو می خواهی ثابت کنی؟؟؟؟
    چرا به جایی که خودت رو به دیگران ثابت کنی خودت رو به خودت ثابت نکنی ؟دیگران و نظراتشون رو رها کن . چرا به پدرت افتخار نکردی؟ دستان پرزحمت پدرت رو ببوس و قدردانی کن !!!

    چرا اینقدر عطش موفقیت و رسیدن به نقطه رفیعی که در ذهنت ساختی داری؟؟؟؟
    اگر موفق نشوی چه می شود؟؟؟؟
    خب موفق نشو! این همه آدم موفق نشدن اتفاقی افتاد که تو خود را این همه اذیت می کنی ؟

    - - - Updated - - -

    دوست عزیز یه بار دیگه پست 5-7-9-10 خودت رو مطالعه کن .

    و با این ها مقایسه کن :


    من خودرامي بخشم.

    من تمامي انتقادهارا رها مي كنم.»
    آزادي حق الهي من است.
    من تغيير پذير اماخستگي ناپذيرم.
    «من خودراباوردارم.»
    من فردي مثبت هستم .
    من عاشق خودم هستم.

    من انساني سازگار هستم
    سر تا پاي خودم را قبول دارم .
    من تندرست وسرشار از انرژي هستم
    تمام درد و غم هاي گذشته را ميبخشم
    با خودم با عشق بي قيد وشرط رفتار ميكنم .
    «من درمسيرتغييرات مثبت قرارگرفته ام.»
    «هرگزازسفربه درون خود نمي هراسم.»
    به اندازه كافي خوب و شايسته هستم.
    الگوي ذهن من مثبت و مسرت بخش است

    خانهءمن پناهگاه لبريز ازآرامش است.»
    من بطورحتم براي هرموفقيّت شايستگي دارم.»
    «من ارزش دوست داشتن رادارم.»
    «من مشتاقانه هرتغييري رامي پذيرم.»
    «من مطمئن هستم به همان اندازه كه تصميم گرفته ام مي توانم موفق باشم.»
    «براي هرمشكلي راهي هست
    «من شايسته بهترينم واكنون بهترين راپذيرامي شوم.»
    «همه چشمهابه روي من است من هرگز ازنيكوكاري خسته نمي شوم.»
    «من هررويدادي رابه يك فرصت طلايي مبدل مي سازم.»
    «ديگرلازم نيست ديگران رامقصربدانيم ازجمله خودم.»
    «من هميشه براي كمك به ديگران حاضرم.»
    «من جنبه هاي مذكرومونث وجودم راتوازن مي بخشم.»
    «من آرامم وزندگي زيباست.»
    «اينك درهاي جديدي رابرروي زندگي مي گشايم.»
    «عقل الهي راه گشاي من است.»
    «هرجاروم عشق راتجربه مي كنم.»
    «من ازروابطي هماهنگ ودوستانه برخوردارم.»
    «زندگي بسيارساده وراحت است.»
    «دريچه قلب من به روي همه بازاست.»
    «من به والدينم به چشم كودكان خردسالي مي نگرم كه نيازمند محبت اند.»
    «نعمت خداوندي براي همه فراوان است همينطوربراي من.»
    «اين فقط يك فكراست وفكرمي تواند تغييركند.»
    «دروجودمن تواناييها واستعدادهاي بي نظير جريان دارد.»
    «من انسان هدفمندي هستم.»
    «دنيابروفق مرادمن است.»
    «من خليفهءروي زمين وقائم مقام خداوباقدرتي خداگونه هستم.»
    «من خودراازنوتعريف مي كنم.
    هميشه حق انتخاب دارم.
    من در بطن آرامش قرار دارم.
    ديگران را همان طور كه هستند قبول دارم.
    من در مركز حقيقت و صلح و صفا قرار دارم
    گام بعدي رابه سوي شغا بخشي بر مي دارم.
    ابراز وجود از طرق پر بار حق طبيعي من است .
    در اين لحظه خودم را دوست دارم و تاييد مي كنم.
    من مشتاق هستم خود را از وضعيت فعلي برهانم.
    اعتقاد دارم كه تغيير فكر ومنش خيلي راحت است.
    خودم را بابت هر نوع خطا و اشتباهي مي بخشم.
    من آنقدر ارزش دارم كه مورد لطف و محبت قرار گيرم.
    بايد روي پاهاي خودم بايستم و مسئوليت پذير باشم.
    دلم مي خواهد تغييركنم و به رشد معنوي دست يابم .
    تمام روابط من در پوششي از عشق و محبت قرار دارد.
    خانواده ام را با عشق و محبت خود شاد و سرفراز مي كنم .
    هر كاري كه انجام دهم از روي انتخاب و گزينش خودم است.
    امروز روز جديد است و همه خيرهاي خوب را خلق مي كنم.
    امسال سعي مي كنم ذهنيت خود را روي تغييرات مثبت متمركز كنم.
    خيلي راحت وساده گذشته را رها مي كنم وبه روند زندگي اعتماد مي كنم.
    اگر خواستار عشق و محبت و تا ييد خانواده ام باشم بايد به آنان محبت كنم.

    هر آنچه در دنياي بيروني من رخ ميدهد صرفا بازتابي از تفكر محدود من است.

    هر چيزي در زندگي ام هر تجربه اي وهر ارتباطي بارتاب ذهني درون من است.

    من با امام مردمان مكانها و چيزهاي دور و برم در اين دنيا سازگار و يك دل هستم.

    تمام آزار و اذيت هاي قديمي را رها مي كنم و همه را مي بخشم ، حتي خودم را.

    خودم را به قيد و بند هماي كهنه و قديمي خانوادگي و اجتماعي محدود نمي كنم.

    نفسي عميق و عالي مي كشم وتمام انرژي ام را صرف حفظ سلامتي ام مي كنم.

    سنجيده حرف مي زنم حرفي نا بجا كه دلم نمي خواهد به حقيقت بپيوندد نمي زنم.

    براي ايجاد دنيايي كه در آن امنيت باش
    د و همديگر را دوست بدارند پيشقدم مي شوم.

    - - - Updated - - -
    ویرایش توسط setareh : یکشنبه 16 تیر 92 در ساعت 03:16

  5. 4 کاربر از پست مفید setareh تشکرکرده اند .

    leila3000 (یکشنبه 16 تیر 92), Pooh (دوشنبه 01 مهر 92), فرشته مهربان (پنجشنبه 20 تیر 92), میشل (یکشنبه 16 تیر 92)

  6. #34
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 دی 92 [ 17:15]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    658
    سطح
    13
    Points: 658, Level: 13
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    24

    تشکرشده 36 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از کمک و همراهیتان ، من نسبت به روزهای قبل خیلی آرامتر و سبکتر شده ام. فکر می کنم بزرگترین وظیفه من لذت بردن از زندگی با تمام وجود است .

  7. 2 کاربر از پست مفید leila3000 تشکرکرده اند .

    Pooh (دوشنبه 01 مهر 92), میشل (یکشنبه 16 تیر 92)

  8. #35
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 مهر 92 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-2-29
    نوشته ها
    140
    امتیاز
    645
    سطح
    12
    Points: 645, Level: 12
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 202 در 91 پست

    Rep Power
    26
    Array
    سلام لیلا جوون. خ.شحالم که می شنوم بهتری. یه حرف کوچولو دارم. ببین چند روز تصمیم گرفتی فکرت رو عوض کنی داری اثرش رو می بینی فقط چند روز تلاش کردی.
    با توجه به این که شما سالها افکار منفی داشتی پس باید بدونی تاثیر اونها تا عمق وجودت رفته


    نمی خام بترسونمت یا ناامیدت کنم بلکه می خام بگم تو این راه باید خ صبور باشی خ. اگه احیانا دوباره مورد هجوم افکار بد قرار گرفتی یا مجددا اشتباهات فبلیت رو تکرار کردی از خودت ناامید نشو و به خودت حق بده که این مسیر سخت و ممکن خطایی هم داشته باشی عزیز.

    چون من عاشق جیم رهن هستم شما رو به یه پیام از ایشون مهمان می کنم:

    شما یک شبه نمی تونی زندگیت رو عوض کنی اما می تونی یک شبه جهت زندگیت رو عوض کنی.
    در پناه خالقی باشی که انقدر دوستت داشت که تو را از عدم آفرید
    هر قدیسی گذشته ای و هر گنهکاری آینده ای دارد.....اسکار جووون

  9. کاربر روبرو از پست مفید چنار تشکرکرده است .

    leila3000 (یکشنبه 16 تیر 92)

  10. #36
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 دی 92 [ 17:15]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    658
    سطح
    13
    Points: 658, Level: 13
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    24

    تشکرشده 36 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خدمت دوستان عزیز، اگر به کسی بگی خیلی مردی ؟! یا اگه این کار را انجام بدی یعنی خیلی مردی این حرف خیلی خیلی بدیه ؟ من یک بار متوجه نبودم و این حرف را به کسی زدم . ول بعد برایم دردسر درست شد. لطفاً در این رابطه به من توضیح دهید:

  11. #37
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 دی 92 [ 17:15]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    658
    سطح
    13
    Points: 658, Level: 13
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    24

    تشکرشده 36 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    راستش دلیل اینکه این نوشته را اینجا گذاشتم این بود که در اینجا کسی مرا نمی شناسه.

    بعدش می خواستم پاکش کنم ولی نتوانستم .

  12. #38
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 دی 92 [ 17:15]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    658
    سطح
    13
    Points: 658, Level: 13
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    24

    تشکرشده 36 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان ، از خودم خیلی بدم اومد.

    من با وجود کمکهای شما، پیشرفت زیادی نکردم .

    رفتارم با مادر و پدر پیرم خیلی خیلی بد و افتضاحه .

    من الان حدود یک هفته است که رفتارم داره روز به روز با مادرم بدتر می شه .

    من زمانی که داروی اعصاب می خوردم، بارها به مادرم حمله کردم و او را زیر مشت گرفتم. خیلی وقتها به حرفش گوش نمی کردم و او را به شدت آزار می دادم . اراده ام به شدت پایین آمده بود ، و هر کاری را که اشتباه بود ، انجام می دادم انگار برای کارهای خوب از طرف دارو کنترل می شدم و نمی توانستم کار خوب و شایسته انجام دهم .

    زمانیکه داروها را کنار گذاشتم ، رفتارم 180 درجه تغییر کرد. اعتماد به نفس و اراده ام به سر جایش برگشت . رنگ و رویم باز شد و کنترلم روی رفتارم زیاد شد. و دچار آرامش و شادی ای شدم که هیچ وقت نداشتم .

    ولی از آنجاییکه به کارهای زشتی مثل درد دل کردن با مردم عادت کرده بودم و جملاتی که در زمان مصرف داروها مکرر می گفتم، مثل اینکه من می خواهم خودم را بکشم . من زندگی ام را خراب کردم .

    دوباره این عادتها کم کم به سراغم آمد. مثل زمانیکه دارو می خوردم نیستم . و خیلی بهترم و صرفاً این کارها را از روی عادت انجام می دهم .

    قدیم وقتی می گفتم می خوام خودم را بکشم و ... . پدر و مادرم با من حرف می زدند و به شدت نگران می شدند.

    الان عین دختر 2 ساله ای شده ام که دوست دارم دائم مادرم بغلم کنه و بوسم کنه . رفتارهایم هم مثل بچه های دو ساله است.

    آنقدر جملات احمقانه مثل اینکه می خوام خودکشی کنم می زنم که حساب نداره و انتظار دارم مادرم به من توجه کند، وقتی مادر 67 ساله ام به من توجه نمی کند ، او را زیر بار مشت می گیرم .

    بعد از خودم متنفر می شوم . مثل کاری که دیروز انجام دادم . من شب تا صبح نذاشتم مادرم بخوابه . و طبق عادت ، وقتی از خواب می پریدم ، نا خودآگاه می گفتم : " من می خوام خودم را بکشم ، یا من زندگیم را خراب کردم .
    و صبح وقتی خواب بود، بی دلیل بهش حمله کردم و دستهایش را کشیدم و مشت به گلویش زدم فقط به این دلیل که یه کم عصبی شده بودم. مامانم شروع به گریه کردن کرد و گفت خدایا تقاس منو از اینا بگیر. من که خدایا غیر از تو کسی را ندارم . تقاس منو از دخترم و آقاش بگیر.

    وقتی گریه می کرد، من برای محبت به طرفش رفتم . بعد با حالت مظلومانه ای عین بچه های 5 ساله به من گفت : خوب برو نذار بابات بخوابه . برو این پیرمرد را بزن .

    بذار من بشینم پیش بابات بعد پیش اون این حرفا را بزن.

    انگار به شدت پیش بابام تحقیر شده بود یا اینکه به او حسودیش شده بود.

    مادرم سرش را جلوی من پایین انداخته بود داشت گریه می کرد و به من نگاه نمی کرد. صحنه خیلی بدی بود.

    مادرم گفت : نزن من پدر ندارم برادر پشت و پناهم را ندارم . او به حالت روضه این را گفت و گریه کرد.

    پدر و مادرم واقعاً عین بچه های 5 ساله هستند . و من از آنها سوء استفاده می کنم .

    اوایل یعنی 5 سال پیش با اینکه خودم را به دیوانگی بزنم ، آنها را آزار می دادم بعد به مرور این مساله بیشتر شد، تا جاییکه من حالا آنها را کتک می زنم .

    و از این مساله به شدت رنج می کشم .

    الان دوست ندارم روی زمین باشم .

    دلم می خواد بمیرم و زنده نباشم .

    من صبح تا شب سر کار می روم و می توانم از کارم لذت ببرم ولی مادرم خیلی گناه دارد.

    من خیلی از خودم متنفرم طوری که الان دوست دارم بمیرم و زندگی نکنم . زمانیکه قرص می خوردم این رفتارها و این کار ها کار هر روز من بود.

    من هر روز به نوعی مادر و پدرم را زجر می دادم و بعد مثل دیوانه ها می رفتم در خیابان ولگردی . آنقدر عذاب وجدان می گرفتم که در خانه نمی توانستم بمانم .

    می رفتم در خیابان ، در پارک ، مسجد و غیره از رفتار بدم با مادرم صحبت می کردم و آنها هم مرا دلداری می دادند :

    شیطون به جونت افتاده . عیب نداره از این به بعد خوب شو . مادرت را زدی ، حالا ما فکر کردیم چی شده ، بچه من مرا از خونه بیرون کرده . دختر من هر روز مرا می زنه . برو بگو اعصابم ناراحت بود دیگه این کار را نمی کنم.

    همه آنها فکر می کردند من دیوانه هستم . و من را به این گونه دلداری می دادند. من هم با رفتار دیوانه وار خودم، خودم را متقاعد می کردم که دلیل این رفتارهای من به خاطر دیوانگی منه . ولی باز هم آرام نمی شدم و تا شب کارهای دیوانه ها را می کردم . شب با قرص می خوابیدم و فردا صبحش هم شروع می کردم به تنبیه خودم . تا شب و همینطور ادامه داشت . فکر کنم یه 6 ماهی این مساله ادامه داشت. الان 1 ماه بود که خداوند به من لطف کرده بود و خوب شده بودم . آرامش داشتم و کارهای سابق را نمی کردم ولی دوباره الان 3 روزه که این مساله شدت گرفته . و دیروز که اوجش بود. دوباره می خوام بزنم در خیابان و داد و بیداد راه بیندازم . دلم می خواد دوباره کار نکنم و عین دیوانه ها رفتار کنم . دلم می خواد کارهای سابق را ادامه دهم .

    مطمئنم که مادر و پدرم دلشان به شدت از من شکسته . پدرم به من گفت تو هیچیت نیست. فقط خودتو لوس می کنی . او راست می گفت . او 75 سالشه و من نباید با او این گونه رفتار کنم.

    شب مادرم را بغل کردم. مامان به من گفت ببین برای شام برات چی درست کردم ؟ منم از شامی که درست کرده بود تعریف کردم .

    ولی دوباره گفتم می خوام خودکشی کنم بعد نمازم هم نخواندم و خوابیدم . نصب شب از خواب پریدم و گفتم می خوام خودکشی کنم . صبح با اینکه حالم خوب بود، ولی دیر رفتم سر کار و دائم مادرم را زجر دادم و گفتم که نمی خوام برم سر کار و پیرزن را زجر دادم . پیرزن چند بار با لقد به من زد و گفت برو سر کار .

    لیلا برو سر کار. من بدتر از روزهای گذشته شده ام.

    حتی صبح خواب دیدم که در امامزاده ای جایی هستم و به من می گویند بیا این عدس پلوی نذری را بخور و قول بده که این کارها را نکنی. من دلم برای مادرم سوخت و بیشتر از خودم بدم اومد . چون این پیغامی بود از طرف خدا برای اینکه این پیرزن بی گناه و معصوم را اذیت نکنم . ولی باز هم صبح اذیتش کردم . چون ناراحت بودم از خودم . خداوند از من متنفره . او بارها و بارها از این پیغام ها به من داده ولی من باز هم گوش نکرده ام.

    حتماً خدا از من متنفره برعکس خدا مادرم را خیلی دوست داره . مادرم خیلی زن پاک و مقدسیه .

    از اینکه خدا مرا دوست نداره زجر می کشم .

    من عرضه نداشتم که تغییر کنم

    اوایل انقدر روحیه ام خوب بود که حتی از آدمای معمولی هم روحیه هم بهتر بود. حس می کردم سبک شده ام . احساس گناه نداشتم و مادرم هم از دیدن من لذت می برد. به پدر و مادرم گفتم تاثیر دارو ها بوده که من اینطوری شده بودم و به خودم هم همین را گفتم ولی حالا چی می توانم بگم ؟ یعنی من انقدر انسان ضعیفی شده ام که تحت تاثیر عادت های ناپسند قرار دارم و نمی توانم عادتهایم را تغییر دهم ؟

    فکر نمی کنم دیگر خطایم قابل جبران باشد . به هیچ وجه .

    فکر نمی کنم دیگر مادرم خیلی خیلی خوشحال شود. به هیچ وجه .

  13. #39
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,058
    امتیاز
    147,349
    سطح
    100
    Points: 147,349, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,674

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    لیلا

    خوبی ؟

    میشه برای من یک لیست از علاقه هات بنویسی ؟


    یک لیست هم از صفات مثبتت برام بنویس اونم در دو بخش ، اون صفات مثبتب که دیگارن بهت میگویند و صفات مثبتی که خودت

    در خودت سراغ داری .



    دوست داری چگونه دختری بشی ؟ تصویری که از لیلایی که دوست داری باشی را برایم ترسیم کن .



    لیلا نگران نباش . اگر بخواهی ما می توانیم بهت کمک کنیم و دوستان خوبی برات باشیم . فقط باید بخواهی و نشانه خواستنت

    هم اینه که خوب به راهنمایی ها توجه کنی و به آنها عمل کنی . اینجوری می فهمیم میخواهی ما از دوستانت باشیم و کمک

    کنیم خود واقعیتو پیدا کنی و باهاش مهربون باشی . اما اگر توجه نکنی و عمل نکنی به ما می فهمونی که دوست نداری ما از

    دوستان نزدیکت بشیم و حق دوستی را براتبجا بیاریم و کمکت کنیم که خودت رو پیدا کنی و موظبش باشی و بهش محبت کنی .


    منتظر پاسخت هستم عزیزم





  14. کاربر روبرو از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده است .

    leila3000 (شنبه 22 تیر 92)

  15. #40
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 دی 92 [ 17:15]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    658
    سطح
    13
    Points: 658, Level: 13
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    24

    تشکرشده 36 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم ، فرشته مهربان!

    صفا مثبت خودم :

    1- زیبایی ( زمانهایی که عصبی هستم ، زشت می شوم . مثل حالا )
    2- خوش صدایی
    3- آی کیو بالا
    4- صمیمیت با دیگران
    5- راستگویی
    6- به کسی غیر از پدر و مادرم و خودم آزار نمی رسانم
    7- پولی که در می آوردم قبلا ها حلال بوده ولی حالا تقریباً نه ( یعنی در شرکت خوب کار نمی کنم )
    8- تحصیلکرده
    9 - ذاتاً مهربان هستم ولی در عمل نه
    10- خداوند و صفتهای خوب انسانی را دوست دارم .
    11- تایپم خوبه
    12 - آی کیو ام بالایه

    صفتهای مثبتی که فکر می کنم دیگران می گویند:
    1- با وجدان
    2- مهربان
    3- صمیمی
    4- آی کیو بالا
    5- مظلوم
    6- صادق
    7- زیبا و خوش صدا
    8- به دیگران انرژی مثبت می دهم
    9- مذهبی
    10- دوست داشتنی
    11- با حجاب و موقر

    دوست دارم اینگونه باشم :

    1- مهربان
    2- شوخ و شاد ( فکر نکنم با توجه به کارهایی که کرده ام هیچوقت شاد بشوم .)
    3- آرامش و شادی دهنده
    4- محکم
    5- مستقل
    6- با شخصیت( فکر نکنم با کارهایی که انجام دادم ، هیچوقت )
    7- خداوند ازم راضی باشد.
    8- پدر و مادرم در کنار من احساس آرامش و شادی کنند.
    9- جبران ضربات روحی به آنها
    10 - با اراده برای ایستادگی در مقابل وسوسه های شیطانی
    11- خودم و خانواده ام را بالا ببرم
    12- نیکوکار
    13- تواب
    14 - صبور
    15- شاکر
    16- دارای صفات خداوندی

    - - - Updated - - -

    -----------------

    ضربات روحی وارد شده به پدر و و مادرم را چی کار کنم ؟ آنها را چگونه جبران کنم ؟ روانشناسی سالمند چگونه است ؟ من 5 ساله که با کمال تاسف ، سالمند آزارم . چطور می توانم جبران کنم ؟

    آیا راهی برای جبران صدمات جسمی و روحی ای که به آنها وارد نموده ام ، قابل جبران است ؟
    آیا خداوند آنقدر بزرگ است که بشه همه چیز را جبران کرد؟
    آیا این فکر که اگر من همت کنم ، خداوند همه چیز را جبران می کند ؟ فکر و خیال نیست ؟

    آیا باید با خیال راحت زندگی کنم و به لطف خدای مهربان امید داشته باشم ؟

    آیا می توانم کاری کنم که نگرانی پدر و مادرم به طور کامل برطرف شود ؟

    - - - Updated - - -

    فکر کنم ، جبران سالمند آزاری خیلی سخت باشد. آنقدر عذاب وجدان دارم که حتی حاضرم خودم را جایی معرفی کنم برای مجازت مثل زندان یا هر چیز دیگر.

    - - - Updated - - -

    چگونه آنها را آرام کنم؟

  16. کاربر روبرو از پست مفید leila3000 تشکرکرده است .

    عسل. (شنبه 22 تیر 92)


 
صفحه 4 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.