[size=small][size=medium]روزگاز عقل پرسیدم از عشق؟ گفت معزول است و فرمانیش نیست!(شیخ اجل)
گر به همه عمر خویش با تو برارم دمی!حاصل عمر آن دم است باقی ایام رفت!(شیخ اجل)
[/size]
و اینم ی شعر از خودم:
*روحم ز تنگناهاي تن،شادان به پرواز آمده
بشكسته ديوار قفس،پرّان و خندان آمده*
*ديگر زمرگم ترس نيست،زيرا كه مرگم درنهان
يك پل زاعماق مكان،تا لامكان آسمان*
*درظاهري مُردم من،امّا نمي داني عيار؟
كه مردگان از زندگان،زنده ترند و هوشيار*
*گرچه شما را چشم نيست،مُرده شما را باصر است
گرچه شما را گوش نيست،مُرده شما راسامع است*
* گرچه شما را يار نيست، مُرده شما را ناصر است
زيرا كه در طّي كمال قدري زما اولي تراست*
*اينك كه مرگم آمده تسليم فرمان حَيّم
حَيّي كه از حَيّي خود،زنده كند ديگر برم*
*امروز زاينجا مي روم،آنجا كه دركم عاجز است
خواهي تو آنجا آمدي،روزي كه وقتش نائل است*
*رفتم و از ذاتش چنان دارم تمّناي كَرم
اي دوستان زنده ام،رحمت فرستيد بر سَرم*
*يا رب! دراين ره مي روم،هادي و ره راننده باش
از فضل خود بخشنده و ياري گر ترسنده باش*
[/size]
علاقه مندی ها (Bookmarks)