به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 7 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 76
  1. #61
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array

    RE: ازشون متنفرم..نمیدونم راه چارم چیه؟؟

    همیـــــــــن.اینطوری منو ول نکن برو.همیشه تا پای چشمه منو بردی ول کردی.برای همین به نتیجه نرسیدم.عیب یابی کردی اما حل...

    بله من نمیتونم بپذیرم.و تو گذشته زندگی میکنم.نمیتونم اتفاقاتی که رخ داده رو قبول کنم و رها کنم.
    بعضیاشون روی قلبم سنگینی میکنن.

    نمیتونم تصور کنم بدون تایید دیگران چطور ارزشمند میشم.و بدون کمکها و توجهاتشون.
    شاید به روی خودم نیارم اما ازدرون داغون میشم و این هی ادامه پیدا میکنه و باهام هست.تک تک اتفاقاتی که ازبچگی افتاده تو ذهنم مونده و نمیتونم کنار بذارمشون.حتی شاید به انزوا برم و بعد خودم برم دنبال اینکه خودم تایید دلخواهمو یا توجه دلخواهمو به خودم بدم اما بیشتر مسکنه و درد اصلی سر جای خودش باقی میمونه

    بعضیاشون کهنه تر شدن و بعضیا تازه ترن.

    بعضی مسائل برام اهمیت زیادی ندارن و بعضیا خیلی مهمن و اگه فکر کنم تایید نشدم یا یکی بیشتر از من تایید شده کاملا بهم میریزم.هرچند به روی خودم نمیارم اما از درون داغون میشم و فکر میکنم من چقد بی ارزشم.:(

    اون گفتگو رو هم رفتم بنویسمش اما کاملا وسطش لنگ زدم. و نتونستم چیزی بنویسم.

    نکته:اصلا دلم نمیخواد خودمو گول بزنم.خواهشاً حرفایی که فقط باعث میشه ادم سر خودشو شیره بماله بهم نزنید.
    ممنون.

    سوال:واقعا..واقعا نه الکی این مشکلات قابل حل شدن هستن؟یا فقط امیدواری الکی هستن؟خواهشاً رک بگید.
    مرسی

  2. کاربر روبرو از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده است .

    بهار.زندگی (چهارشنبه 22 آذر 91)

  3. #62
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array

    RE: ازشون متنفرم..نمیدونم راه چارم چیه؟؟

    اصلا همین نوشته ها هم داره اذیتم میکنه.انگار میگید ایراد ازمشکلات نیست.ایراد از توئه.
    اما من میخوام ناراحت باشم.چرا همیشه من مقصر باشم؟اگه هم بگم میشه من احساساتیم.:(

  4. #63
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: ازشون متنفرم..نمیدونم راه چارم چیه؟؟

    کلمه ی تقصیر از نظر من در روابط میان انسان ها کلا کلمه ی اشتباهی است و بهتر است از کلمه ی سهم ....استفاده بشود .

    وقتی از کلمه ی تقصیر استفاده می کنیم به نوعی داریم به فرد القا می کنیم که تویی که غلط هستی و تو یی که بد هستی و تویی که غلط داری . تو وجود و هویتت اشتباه است !

    که در اصل این تو ....هدف گیری شخصیت و هویتی است که فرد را می سازد و تعریف می کند و طبیعی است که وقتی بخواهیم همه چیز یک نفر را که با آن تعریف می شود بگیریم این فرد مقاومت می کتد و گارد می گیرد . انکار می کند و ......در اصل ما مشغول سرکوب کل داشته و نداشته ی فرد هستیم .

    ضمن اینکه وقتی بحران و مشکل و مسئله ای پیش می آید هر یک از افراد دخیل در رابطه یک سهمی از ایجاد آن مسئله و مشکل دارند .

    و وقتی که از کلمه ی سهم تو ....سهم من .....ابدا به حوالی شخصیت و هویت فرد هم نزدیک نمی شویم . ضمن احترام به او و تائید پنهان خوب بودنش و حریم و داشته و نداشته هایش از یک بخشی از رفتار یا احساس و یا فکر او صحبت می کنیم . ( دقت کنید یک بخش کوچک نه همه ی فکر . نه همه ی احساس و نه همه ی عملکرد )

    در این حالت فرد این حس احترام و مسئله دار بودن یک بخش کوچک را بهتر متوجه می شود و بهتر درک می کند و به دلیل احترام نهفته در دل این کلام فرد بهتر و زودتر به خودش کمک می کند که سهم خودش را ببپیند .


    حال عزیزم کلمه ی تقصیر را از روی خودت بردار و به سهم خودت از مسائل نگاه کن. اشکالی ندارد که سهم دیگران را هم ببینی . اما به سهم خودت نگاه کن بگو سهم من از این اتفاق چی بود ؟ من چه کاری انجام دادم و در نهایت چه کاری می توانستم انجام بدهم که این مسئله پیش نیاید که انجام ندادم یا مسئله به مشکل تبدیل نشود و .....


    و در نهایت تو در بخش پذیرش خودت مشکل داری سعی کن پذیرشت را بالا ببری
    پذیرش هست هر آنچه که هست

    و باز نکته ی دیگری در مورد تو اینکه تو تمبرهایی از گذشته جمع کرده ای و براساس این آلبوم تمبر گاهی پذیرشت مختل می شود خصوصا که بعضی از این تمبرها طلایی هستند و به آنها ارزش بیشتری داده ای و این تمبرهای طلایی است که در بحران خرج می کنی

  5. 5 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (چهارشنبه 22 آذر 91)

  6. #64
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    94
    Array

    RE: ازشون متنفرم..نمیدونم راه چارم چیه؟؟

    سلام بهار... حالت چطوره؟ راستش نمی خواستم با وجود اساتیدی مثل دکتر sci و خانم فرشته مهربان چیزی بگم اما دیدم زیادی داری سخت میگیری و دور سرت می چرخی! چون احوالات مشابه تورو تجربه کردم برات از برآیند اونا می نویسم.

    "ازشون متنفرم!!!" ... بهار؟ یادته وبلاگی که بهت معرفی کردم؟ چرا به بار کلماتی که استفاده می کنی توجه نداری؟ چرا یک آدم دیگه ولو پدرت باید انقدر روی تو تسلط و قدرت داشته باشه که چنین احساس بدی در تو بوجود بیاره؟ تو واسه خودت کی هستی؟؟
    .
    .
    حق داری... چطور می تونی خودتو باور کنی وقتی کسی از خوبی هات تعریف نمی کنه؟ چقدر هی خودمونو گول بزنیم بگیم خوبیم عالی هستیم اما در دنیای بیرون کسی تاییدش نکنه؟ ها؟ درسته؟ .......... نه! غلطه! ...چرا؟ ...بهت میگم...
    .
    .
    وقتی شروع می کنی به خودسازی... وقتی موقعیت های بدی توی زندگیته که داره کمرتو خم میکنه... وقتی انقدر حالت بده که دوست داری دااااد بکشی و توی این دنیا هرگز نباشی... اون لحظه زیبا شروع میشه. لحظه کاشتن دانه خودسازی. اما این دانه خودبخود رشد نمی کنه. باید بهش برسی. بجای اینکه بگی چرا من؟؟ بگی چگونه من؟...چگونه من می تونم اوضاع بد رو به نفع خودم تغییر بدم. چیکار کنم حالم خوب بشه؟ چطوری از خودم مراقبت کنم؟
    ببین! این پروسه خودسازی دو تا شرط داره. 1- زمانبره و به تدریج اتفاق می افته پس نیاز به صبر تو داره. 2- همزمان با صبر، به تلاش تو هم نیاز داره. میشه یه مشت قرص خورد خودکشی کرد فاتحه! خیلی ها اینکارو کردند....پاک کردن صورت مساله، فاصله گرفتن از قدرت انسان بودن، فاصله گرفتن از خدا بودن.(خلیفة الله)
    .
    .
    داستان بهار میتونه از امروز اینجوری باشه:اون شروع می کنه به خودسازی. یاد میگیره چطور با آدمها برخورد کنه. یاد میگیره چطور زیبا باشه. حتی چطور لباس بپوشه، حرف بزنه لبخند بزنه، گذشت کنه، اگه پدرش حرفی زد چشماش رو می بنده نفس عمیقی میکشه و میگه بابام مدلش این شکلیه. شونه هاشو می اندازه بالا میره سراغ بقیه زندگیش.
    بهار همچنان روزها رو با کسب تجربه از اطرافش میگذرونه. اما هربار که احساس میکنه همه چی روبراهه ناگهان طوفان دیگری از راه میرسه. درس بعدی و بعدی و بعدی...
    پس از مدتی که واقعا نمی دونم دقیقا چه مدتیه شرایط زندگی بهار عوض میشه و در موقعیت های جدید قرار میگیره. ناگهان می بینه انگار همه عالم لب به تعریف و تمجیدش باز کردند. طوری میشه که هرجا میره اگر ازش تعریف نکنند تعجب می کنه! دقیقا همینطوره. عین این قصه واسه سرافراز اتفاق افتاده بهار!
    .
    .
    از اینکه در این موقعیت قرار داده شدی گلایه نکن. این تفاوت زیبای تو با دخترهای دیگه است. این بخشی از زیبایی منحصر بفرد زندگی توئه. چون فقط تویی که میتونی از پس این شرایط به ظاهر دشوار بربیای. این درسهای سخت زندگیت از تو بهاری زیبا می سازه.
    .
    .
    اونوقت یروز میشه مثل من با تغییر موقعیتت تازه می فهمی تلاشهای اینهمه سال تو بیهوده نبوده. می بینی که سرکارت تمام مردهای ضدزن باهات خوشرفتار میشن. در مدت کوتاه با همه روابط حسنه برقرار می کنی و همکارانت مرتب از خوبی هات میگن حتی اونهایی که فقط یکبار تورو دیدند! برای تعمیر خونه ات بنا میاری و اون نصف قیمت بلکه کمتر ازت میگیره فقط به این خاطر که میگه"خانم از اخلاقتون خوشم اومد!". خواب می بینی رفتی ارزیابی برای رئیس سابقت که دیگه هیچ ربطی بهت نداره تعریف می کنی و اونم به رئیس بالاتر میگه و اسمتو میذارن توی ارزیابی و همه هزینه هات هم قبول می کنند! و وقتی ازشون می پرسی چرا؟ میگن ارزش شما بالاتر ازین حرفهاست!! این ارزش از کجا اومده بهار؟ عزیزم! تو می دونی که دیگران نمی تونند شادی واقعی رو به زندگیت بدهند. خودتم تجربه اش کردی همون پسرهایی که توی زندگیت اومدند و بدتر برات مشکل ساز شدند. تو باید انقدر از درون با خودت احساس راحتی کنی که مثل یک قلعه فتح ناپذیر باشی. که هیچی نتونه اونو از پا دربیاره. اگه تو انقدر خوشحال و راضی بشی اونوقت می تونی اونو با دیگری سهیم بشی و بر شادی ات افزوده کنی.
    .
    .
    نکته ای که می خواستم بهت بگم همینه گل دختر!:
    عوامل بیرونی انکارپذیر نیستند اما رمز شادی از درون خودت می گذره، وقتی خوشحال باشی همه اون عوامل بیرونی با تو همگام می شن. شک نکن و مطمئن باش دوست من!

  7. 6 کاربر از پست مفید سرافراز تشکرکرده اند .

    سرافراز (چهارشنبه 22 آذر 91)

  8. #65
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array

    RE: ازشون متنفرم..نمیدونم راه چارم چیه؟؟

    ممنونم انی جان.با این کلمه سهم بیشتر کنار میام.خیلی بهتره.خیلی

    قبول دارم پذیرشم پایینه.
    اما فکر نکنید این قبول کردن راحته.دلم میخواد بدونید چقد ازم انرژی میگیره و این دو سه روزه منو از اشتها انداخته و هرکی منو ببینه میفهمه ناراحتم.

    امشب یاد مطلبی که چندماه پیش خوندم افتادم.نیمه تاریک یا سایه.
    نیمه تاریک میگه صفاتی که دوسشون نداریم رو میندازیم تو یه اتاق و درو قفل میکنیم و کلیدشم میندازیم دور که نه خودمون ببینیم و نه دیگران.
    پذیرفتن این صفات سخته.هرچند راه حل پذیرش اون صفاته.حالا تصور کنید یکی از اون صفات خود پذیرشه..دیگه واویلا

    مثه مریضی شدم که درد دارم تا دست میذارین رو نقطه دردناک جیغم میره هوا و میگم نمیخوام..اصلا دست نزنید.میدونم راه چارم تو این اتفاقه اما واقعا برام سخته..بخدا اگه ببینیدم باور میکنید.قلبم واقعا تیر میکشه.میخوام خوب شم اما راحت هم نیست.
    بگذریم که نمیدونم واقعا جواب میده یا نه؟بعید میدونم خوب شم واقعا.و اصلا راه حل عملی چی هست؟

    و باز نکته ی دیگری در مورد تو اینکه تو تمبرهایی از گذشته جمع کرده ای و براساس این آلبوم تمبر گاهی پذیرشت مختل می شود خصوصا که بعضی از این تمبرها طلایی هستند و به آنها ارزش بیشتری داده ای و این تمبرهای طلایی است که در بحران خرج می کنی
    اینو متوجه نشدم.کاش یه کم بیشتر توضیح میدادی


    ممنون سرافرازعزیزم.
    نمیدونم یهو چی شده و چرا تموم دلخوریام سر بازکردن.
    میدونم زودرنج هم هستم.یا شدم.نمیدونم.
    اگه واقعیتو بخوای نمیگم ملکه زیبایی هستم از من بهتر نیست و ... اما خوبم.این تایید رو زیاد گرفتم.ازغریبه..اشنا..دوست..ف میل..زیاد..زیاد..
    اما کافیه فقط حس کنم این تایید کم شده یا نه به یکی دیگه بیشتره..واویلا..انگار دنیا رو سرم خراب شده.دیگه اون لحظه فکر نمیکنم بابا همین دو دقیقه پیش تایید گرفتی..نمیشه.نمیشه..دوباره سرزنش میشم ازطرف خودم.که تو لابد انقدا خوب نیستی که اینجا این لحظه تایید نشدی.
    و حالا این خونواده رو هم بذار کنار این شرایط..برای همین میگم تایید مد نظرمو بهم میدن الا این خونواده.بقیه حمایتم میخوان کنن به جز اینا.

    گمونم خیلی حساسم.اره؟

    کاش تو محیط کارم ضد زن بودن.اونا برعکسن و با رفتاراشون ارامش روحی رو ازم گرفتن.دوباره اونجا هم میگفتم چرا اینطوری میشه؟من ایرادی دارم؟جلفم؟چیم اخه؟

    اون وبلاگ..خیلی کاراشو انجام دادم..یه مدت خوب بودم..اما انگار ابدی نیست.دوباره بهم میریزم.
    تو واقعا نتیجه گرفتی؟؟

    میدونی حتی فکر میکنم اگه مثلا ازدواج کردم بعدا شوهرم گذشتمو به رخم کشید بی بروبرگرد یا همونجا سکته میکنم یا خودمو میکشم..اصلا فکرشم دیوونم میکنه.
    با این همه ترس چطوری کناربیام؟چطوری؟اینجوری خودمو گول نمیزنم؟:(


  9. کاربر روبرو از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده است .

    بهار.زندگی (سه شنبه 21 آذر 91)

  10. #66
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: ازشون متنفرم..نمیدونم راه چارم چیه؟؟

    تو بیشتر درگیری بازنوازی خاطره های دردناک و مکالمه ی درونی که منتهی به لج و قهر شده هستی .


    تمبر جمع کردن یعنی همان بازنوازی خاطره حال یا شیرین یا تلخ .
    اما تو تلخ ها را جمع کردی . همانهایی که ذائقه ات را زده . مثل یک آزردگی از پدر ....
    هر از گاهی می روی سراغ این آلبوم . چه زمانی می روی سر آلبوم ؟

    وقتی که چیزی که کلید تو را بزند و بازنوازی را آغاز کنه . یعنی امنیتی از تو به خطر می افته . کلیدت می خورد . چون در وادی ترس می روی ......خشم و غم و مکالمه محصول واکنش ترس است .

    سهم خودت را از رویدادهایی که به شکل جدی ترا رنج می ده بنویس . می خوام سهمت رو بدونم . سهم دیگران را هم بنویس . و حتی کاری که انجام دادی و کاری که می توانستی انجام بدهی اما انجام ندادی و چرا انجام ندادی .


    منتظر این نوشته هستم .

  11. 4 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (سه شنبه 21 آذر 91)

  12. #67
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    94
    Array

    RE: ازشون متنفرم..نمیدونم راه چارم چیه؟؟

    ممنون سرافرازعزیزم.
    نمیدونم یهو چی شده و چرا تموم دلخوریام سر بازکردن.
    میدونم زودرنج هم هستم.یا شدم.نمیدونم.
    زودرنج نیستی... داری تغییر می کنی و این تغییر برات درد بوجود آورده.
    اگه واقعیتو بخوای نمیگم ملکه زیبایی هستم از من بهتر نیست و ... اما خوبم.این تایید رو زیاد گرفتم.ازغریبه..اشنا..دوست..ف میل..زیاد..​زیاد..
    اما کافیه فقط حس کنم این تایید کم شده یا نه به یکی دیگه بیشتره..واویلا..انگار دنیا رو سرم خراب شده.دیگه اون لحظه فکر نمیکنم بابا همین دو دقیقه پیش تایید گرفتی..نمیشه.نمیشه..دوباره سرزنش میشم ازطرف خودم.که تو لابد انقدا خوب نیستی که اینجا این لحظه تایید نشدی.
    بهاااااررر! هدف از خودسازی گرفتن تایید نیست. تایید دیگران فقط به نتیجه کارت صحه میگذاره. منظورم هم از زیبایی، زیبایی چشم و شکل و ابرو نیست! درثانی تو باید مقوله تایید رو از تعریف و تمجید جدا کنی! ممکنه مثلا مردی برای گول زدن یا نزدیک شدن و سواستفاده کردن تعریف و تمجید کنه. یا دوستت ازت تعریف کنه چون مثلا یه وقتی بهش پول قرض بدی یا بجاش اضافه کار وایستی یا هر هدف دیگه! منظورم از تایید، تاییدی هست که فقط و فقط درنتیجه تلاش شخصی ات بدست اومده و خودت می دونی قبلا این حسن رو نداشتی اما الان بدستش آوردی.مثلا تعریف از گذشتت، صبرت، قضاوت بیجا نکردن، نکته سنجی کردن، درست برخورد کردن با توهین ها یا هزار هزار موقعیت دیگه که تو در اون خوب طاهر میشی و تاییدی میشه به تلاش خودسازی ات.
    اگر تایید گرفتن از دیگران هدف ما باشه وقتی کم یا زیاد میشه آدمو تحت تاثیر قرار میده اما اگر از ریشه خودتو محکم کرده باشی حتی اگر هم ازت انتقاد بشه یا از کس دیگه جلوی چشمت تعریف کنن ناراحت نمیشی و به خودت شک نمی کنی.
    اگر از کم یا زیاد شدن تایید دیگران ناراحت میشی پس حتما باید روی اعتماد بنفست هم کار کنی. چه بسا با وجود همه اون تعریفها، در زمینه اعتماد بنفست ضعیف عمل می کنی. شاید بیشتر از تعریف دیگران، حمایت نکردن خانواده ات تورو در این زمینه پایین کشیده و این یعنی خود کم بینی. ندیدن نقاط مثبت یا بدیهی شمردن اونها و پررنگ کردن نکات منفی و تمرکز کردن روی اونها که البته ارتباط مستقیمی با بخش مخرب روحیه کمالگرایی داره(در مقابل بخش مثبت، که جناب sci فرمودند).

    و حالا این خونواده رو هم بذار کنار این شرایط..برای همین میگم تایید مد نظرمو بهم میدن الا این خونواده.بقیه حمایتم میخوان کنن به جز اینا.

    گمونم خیلی حساسم.اره؟

    اخیرا اتفاقهایی توی خونه ما افتاد که اصلا انتظارشو نداشتم. خیلی خودمو عذاب دادم اما در نهایت پذیرفتم و پذیرفتم و پذیرفتم که از هیچکس و هیچ چیز تو دنیا توقع نداشته باشم. حتی خانواده ام. اگر خوبی کردند. فبها. اگر نکردند مهم نیست و اگر نادانی کردند میگذرم و رها میکنم. به همین سادگی و درعین حال پرمعنی و عمیق.

    کاش تو محیط کارم ضد زن بودن.اونا برعکسن و با رفتاراشون ارامش روحی رو ازم گرفتن.دوباره اونجا هم میگفتم چرا اینطوری میشه؟من ایرادی دارم؟جلفم؟چیم اخه؟

    باز هم خود کم بینی! فقط به سمت خودت نشونه گیری می کنی. فرق بین تعریف و تمجید و تایید رو برات نوشتم.

    اون وبلاگ..خیلی کاراشو انجام دادم..یه مدت خوب بودم..اما انگار ابدی نیست.دوباره بهم میریزم.
    تو واقعا نتیجه گرفتی؟؟
    پا به پای اون وبلاگ پیش نرفتم. هرجا نیاز دیدم از هر کس و هرچیز درس گرفتم و میزان درد و رنجی که می کشیدم به هر طریقی که میشد پایین آوردم.

    میدونی حتی فکر میکنم اگه مثلا ازدواج کردم بعدا شوهرم گذشتمو به رخم کشید بی بروبرگرد یا همونجا سکته میکنم یا خودمو میکشم..اصلا فکرشم دیوونم میکنه.
    با این همه ترس چطوری کناربیام؟چطوری؟اینجوری خودمو گول نمیزنم؟
    فکرکنم تا الان باید جوابتو گرفته باشی. به خودت شک نکن. چه گذشته ای؟ آیا قراره بخاطر اشتباهاتی که انقدررر باعث پیشرفتت شده سرزنش بشی؟ آیا این نظر همسرته؟ از طرف من بهش بگو این بهاری که الان میبینی اگر در درونش گوهری پیدا کردی و اگر انقدر مورد پسندت شده که حتی سعی در کنترل گذشته اش داری پس باید بدونی که این الماس از زیر فشار همون تخته سنگها بیرون اومده! اگر می خواهی این الماس رو دور بیندازی خودت می دونی اما یقین بدون خریداران الماس زیادند و چنین الماسی هرگز روی زمین نمی مونه...

  13. 3 کاربر از پست مفید سرافراز تشکرکرده اند .

    سرافراز (سه شنبه 21 آذر 91)

  14. #68
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,058
    امتیاز
    147,349
    سطح
    100
    Points: 147,349, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,674

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: ازشون متنفرم..نمیدونم راه چارم چیه؟؟


    خب خب

    عالی شد


    یه قدم برداشتی ، بدون اینکه بدونی ، اونم پذیرش اینکه پذیرش برات سخته ، گام اساسی همینه ، بعد از این رفته رفته به پذیرش موارد دیگه هم میرسی . باز هم میگم این قدم بزرگیه که پذیرفتی ، پذیرش برات سخته .

    و اما ، بی انصافی نکن ، توی اون پست بهت راهکار رو دادم ، صبور باش و دوباره تاپیک نازنین رو بخون و اون راهکار را اول به قصد تمرین با یه موضوع جزیی شروع کن و مثلاً از خواهرت دلخور شدی یا حتی از اون پست من و اینکه می برم لب چشمه رها میکنم ..... با اون روش گفتگو خودتو از اون ناراحتی بکش بیرون و حلش کن . بعد برس به اینکه پذیرش برات سخته و روی این کار کن :

    عقل >>> چرا برات باید سخت باشه ؟

    احساس >>>> ..............

    خودت ادامه بده................. تا به پذیرش خود پذیرش برسی .......... تا اینجا پذیرفتی که پذیرفتن برات سخته .... گام بعدی برس به اینکه بپذیری که پذیرش داشته باشی .......

    آره عزیز ...... تایید بیرونی زیاد میگیری ...... اما بازم تشنه ای ، تاریخ مصرف اون تاییدات برای شارژ بهار تا همون لحظات اولیه هست بعد دوباره عطش بهار ......

    میدونی دلیلش چیه ؟


    چون خودت خودتو تایید نمی کنی ........ تازه وقتی از بیرون تایید میشی .... به قول خودت مسکن هست یعنی لحظاتی تسکینت میده اما درمان نمیکنه .... چون خودت اون تاییدات را باور نمی کنی ، قبولش نمی کنی ...... چون خودت خودتو رد می کنی ...... در همون پست بهت گفتم که . اینم نقل قولش :




    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان


    خودتو از خودت قایم نکن که نمودش میشه خود را از دیگران قایم کردن اما با واکنش دفاعی ای که از درگیری درونی در ذهنت هست در برابرشون نمود پیدا کردن >>> یعنی همین تاپیکهایی که این مدت ایجاد کردی، اگه این حرفم را متوجه شده باشی می فهمی چرا اول این تاپیک گفتی به رتبه هام و ..... نگاه نکنید ..... یعنی دلت میخواد از این قایم شدن بیرون بیای اصلاً نیاز داری ، اما ترس از دیده شدن و نامناسب بودن باعث میشه بگی نگام نکنید تا بیام بیرون ..... ) . !
    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان



    تو از خودت فرار می کنی ، با خودت روبرو نمیشی چون قبولش نداری . نفرتت از اونا ، انعکاس نفرتت از خودته .... چنانکه اگر برسی به دوست داشتن و تأیید خودت با دیگران هم همینطور خواهی بود .

    اینه که میگیم عوامل بیرونی را رها کنید به درون برسید . بهار تایید بیرونی را داره اما راضی نیست .

    می دونی حتی حسادت توی آدمهای حسود از اینجاست ...... که خودشون را قبول ندارند و وابسته به تاییدات بیرونی میشن و این تاییدات دم به دم هم باشه باز سیراب نمیشند و همیشه یه فاصله ای احساس می کنند و توجه کسی به هرکس دیگر اونا رو آشفته می کنه و حسادت شکل میگیره .......

    بدان با طی این مسیر با توجه دقیق و اجرا کردن راهکارهای جناب sci به اینجا که خودتو تایید کنی و دوست داشته باشی خواهی رسید. آره عزیزم ، درست شدنیه ، باید بخواهی و عمل کنی .

    بهار !!
    یه سر بزن به ناخودآگاهت ..... می بینی چقدر سرزنش خود ، انبار کرده ای ؟؟؟؟؟




  15. 7 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (سه شنبه 21 آذر 91)

  16. #69
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array

    RE: ازشون متنفرم..نمیدونم راه چارم چیه؟؟

    ممنونم انی عزیز و سرافرازعزیز.

    درست میگی سرافراز.پس چرا من انقد پابند این تاییدهام؟ایراد ازمنه؟بقیه اینطوری نیستن؟اما دور و برم جور دیگه ایه..میدونی با تایید احساس خاصی پیدا نمیکنم اما بدون اون فکر میکنم حتما چیزی کمه که به چشم دیگران نیومده تا تایید کنن.وای که چقد من خودمو درگیراین چیزا کردم.
    درست میگی.خوبیا به نظرم بدیهی میان یا حداقل به اهمیت بدیا نیستن.واقعا تو این زمینه خونوادمو مقصر میبینم.واقعا حمایت نکردن:(
    همین..همینکه چیزایی که بدست اوردم رو تایید کنن کافیه؟بعد اگه از دستش بدم چی؟چطوری با عدم تاییدشون کناربیام؟

    چقد خوب که تونستی معقوله خونوادتو بپذیری.میشه بگی چطوری؟من فقط برام کم رنگ میشه اما جزو سابقشون میره.دفعه بعدی که منو ازردن پرونده سنگینتری ازشون برام بازمیشه و بیشتر ازارم میده.

    در مورد مشکلات کارم هم همینجا همه انگشت اتهام رو سمت من گرفتن.

    حرفت خیلی قشنگ و البته واقعی بود.اون اتفاقا خیلی نتایج مثبت هم برام داشت(هرچند منفیاش بیشتر بود)..اما همون گفتن غرور منو کاملا میشکنه.
    وقتی غرور بشکنه چیکار باید کرد؟

    انی جان تمبر درسته..من اسمشو میذارم پرونده سازی.
    رنجها که زیاده.من مهمتریناشو میگم و سهم خودم و خونوادم.

    رشته تحصیلی:رشته ای که میخواستم قبول نشدم.خودم مقصرم چون کم کاری کردم.درس نخوندم.موقع کنکور یه دور هم کتابامو ورق نزده بودم.
    خونوادم مقصرن چون ازبچگی حواسشون نبود درس میخونم یا نه؟همینکه نمره هام خوب بود و مدارس خوب قبول شدم براشون کافی بود.هیچ وقت دقت نکردن من عادت به درس خوندن ندارم و باید عادتم بدن تا سر کنکور لنگ نزنم.و خونمون خیلی خیلی پر سر و صدا و نا مناسب بود.خواهر کوچیکم اذیت میکرد.مامانم قهر میکرد ازبابام میومد تو اتاق من.برادرم صدای موسیقی رو تا اسمون میبرد و مامانم از پسشبرنمیومد.(کلا محیط فوق العاده نامناسبی بود)

    کار:مشکلات زیادی تو کار برام پیش اومد.خودم حتما تو پیشامدشون مقصر بودم اما کلا خونوادم حمایتم نمیکردن.بخاطر پس گرفتن چک پدرم کلیه حقوقمو بخشیدم اونوقت بابام صاف نگاه میکنه میگه پولی که بهت قرض دادمو بده.
    کلاً مشکلات کار رو هیچ وقت نتونستم بهشون بگم.
    غیر اون ترس بدی در مورد کار کردن هم دارم.

    ازدواج:
    گاهی فکر میکنم تو ازدواجم هم همه چی با خودمه.مثه ایوب باید برم خودم حلقه بگیرم،خودم خرج کنم،تازه با اخلاقای گند و ایرادای خونوادمم کنار بیام.خواستگار باید مورد تایید کل خونواده و ایضا اقوام باشه.این دهن بینی خونوادم ازارم میده.ضمنا با اتفاقی که افتاده و هم من و هم خونوادم توش مقصر بودیم شرایط ازدواجم سختتر شده.کلا امکان ازدواجم الان زیرصفره با این شرایط.
    من اصلا خواستگارامو خونه نبردم مگه اونایی که سرخود اومدن و همیشه خودم بهشون جواب رد دادم و ابداً درموردشون به خونوادم چیزی نگفتم.
    کلا میترسم.

    پول:کلا دستم تو جیب خودمه.ازاینکه خونوادم نقش سیب زمینی رو ایفا میکنن متنفرم.

    اون اتفاق:خونوادم منو هول دادن به اون ماجرا..با شرایط بدی بد که نه افتضاحی که بوجوداوردن.منم مقصرم که بریدم و ..

    اعصاب:
    ندارم..دسته گل خونواده و خودمه.

    باور کن تو هیچ زمینه ای هیچ کاری نمیکنن..این مشکل من فقط با پذیرش حل نمیشه.چون واقعا داره زندگیمو نابود میکنه.

    مامانم واقعا احمقه..متاسفم که اینو میگم نمیخوام زحمتاشو زیرسوال ببرم.اصلا..اما اینو همه میگن.و بدتر اینکه حماقتش گریبان مارو گرفت یعنی بهمون ضربه زد.
    بابامم که وصفشو گفتم.:(


    مرسی فرشته مهربون.الان نوشتت رو دیدم.منظورم این نبود راه کار نمیدی اما میگی و میری..من تاپیک نازنین رو خوندم.و خداییش شروع کردم به نوشتن..احساسم مینوشت و مینوشت اما عقل تو جواب میموند.
    و این عصبیم میکرد.واقعا کار سختیه..این همه کار..پذیرش..تشخیص اینکه کدوم حرف مال ذهن سطحیمه..عقلم چی میگه؟منتقد درونیم کدومه؟چی داره میگه؟و... تازه کنار اینا احساس متهم بودن،مقصر بودن نکنم.اما بازم چشم انجام میدم و نتیجه رو مینویسم.امیدوارم بتونم.:(
    حرفات راجب تایید درسته اما نمیدونم برای حل چیکار کنم؟
    اما تنفر...خونوادم واقعا اذیتم کردن.درسته خودمو بطور کامل تایید نمیکنم.اما نمیتونم بگم فقط چون خودمو تایید نمیکنم از اونا بدم میاد.اونا واقعا اذیتم کردن و میکنن

  17. 4 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    بهار.زندگی (سه شنبه 21 آذر 91)

  18. #70
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: ازشون متنفرم..نمیدونم راه چارم چیه؟؟

    خوب بهار جان اول از همه بهت بگم که درک می کنم که در فشاری .

    اما ابتدا توجه ات را جلب می کنم به بی دقتی که داری


    در حال حاضر من هستم و تو . خانواده ای در کار نیست . من از تو کاری را خواستم انجام بدهی اما با بی دقتی انجام دادی چرا ؟
    برو ببین از تو چه چیزهایی خواسته بودم بنویسی و تو چه چیزهایی را نوشتی و چه چیزهایی را جا انداختی . سعی نکردی تمرکز داشته باشی . چرا ؟
    چون هنوز در پذیرش دقیق و کامل سهم خودت نیستی .


    و تا زمانی که در پذیرش سهم خودت نباشی . نمی توانی وارد پله ی اول پذیرش بشوی .

    من به تو حق می دهم که تا یک سنی از پدر و مادرت تمناهایی داشته باشی . اما دقت کن دختر عزیزم . از یک سنی پدرو مادر مسئول هستند و از یک سنی تو خودت مسئول زندگی و عملکردهای خودت و انتخاب ها و تصمیم گیری های خودت هستی .

    آیا باور داری که بزرگ شده ای ؟
    سهم تو در این بزرگ شدن چیست ؟


    تو دختری که در تاپیک ها با توانمندی یک لیدر وارد می شوی و به مراحعین زهنمود های عالی می دهی که من همه را می خوانم .......

    این دختر لیدر در بستر خانواده با این سن و با این دیدگاه و توانمندی های شاهکار صد نیست . یعنی کامل از توانمندی هایش استفاده نمی کند و یا اگر از نصفه نیمه و یا کل توانمندی هایش استفاده کند در راه درست و با روش درست استفاده نمی کند .


    آیا باور داری که توانمندی یک فرد لیدر را داری و مستعد لیدر بودنی ؟ اگر خودت چنین باوری نداری من دارم .

    در نتیجه چه می شود که در مقابل خانواده این همه قضاوت ها برایت مهم می شود ؟ این همه متوقع می شود ؟این همه انگشت اتهام به سمت بیرون می گیرد ؟و سهم بزرگی از خودت را به آنها می دهی ؟


    خوب دقت کن لیدر کسی است که خلاقیت و خودشکوفایی دارد . روی پاهای خود است .
    تو ادعای لیدر را در کنار توانمندی و آگاهی داری .............اما عملکردهای منفعل داری و از آگاهی هایت برای خودت استفاده نمی کنی . چرا ؟


    چون می خواهی سهم بیشتر ی از نارضایتی را به منشا خانواده بدهی .


    بیا خودت را و احساسات خودت را حذف کن . برو این پستی که رو به من نوشتی را بخوان . ببین اگر این را یک مراجع نوشته بود . ........تو بهار که از نگاه من به قاعده ی سن و تجربه و دانسته هایت شاهکار انالیز می کنی . چه چیزی برای این مراجع می نوشتی ؟

    ازت می خواهم نقدی بر این مطلب از نگاه تو به مراجع بنویسی . ببینم وقتی که با نگاه بیرونی می نویسی و راهکارهایی که ارائه می دهی چیست ؟ . اساسا در مورد این مراجع نظرات خودت را ارائه بده .


    بنویس . منتظر نقدت هستم .

    دقت کن

    این مطلب متعلق به یک مراجع است و تو در تاپیکش حضور داری . به این مراجع با این پست چه خواهی گفت . در نهایت دقت و مسئولیت به این پست نگاه کن که به مراجع آسیب نزنی و متن تو کامل باشد.


  19. 4 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (سه شنبه 21 آذر 91)


 
صفحه 7 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. من برگشتم و یه کار خلاف قوانین تالار کردم.چیکار کنم؟؟
    توسط Somebody20 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: جمعه 16 خرداد 93, 18:23
  2. نمی دونم دوسش دارم یانه!؟؟ و البته اونم منو دوست داره!؟؟
    توسط ramin_ad در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 بهمن 92, 00:16
  3. رفتارهاي كلي من در برابر خانواده ي شوهرم چه جوري باشه؟؟
    توسط مريم.م در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 مهر 90, 00:51
  4. آیا به یه خاین حق میدین؟؟
    توسط sogand در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: چهارشنبه 16 شهریور 90, 23:01
  5. چکار کنم شوهرم یار و همراهم بشه؟؟
    توسط مهسان-م در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: شنبه 10 مهر 89, 21:22

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:34 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.