سلام به دوستان...
خیلی این سوتی ها با مزه هستند هرچند مال خود بچه ها نباشن ولی همین که موجب میشه آدم بخنده عالیه..ممنونم حامد جان با این ایده زیبا..
آقا اجازه میشه منم یک سوتی از برادر شوهرم بگم!!! نه فکر کنید کوچولو هست ها..نه همسن های خودمه ولی این سوتیش خیلی با نمکه من همیشه یادم میاد کلی بهش می خندم!!
این داداش ما وقتی دبستانی بوده خب معموله که هر از گاهی امتحان داشته دیگه...
هر بار که مادر شوهر من ازش می پرسیده که امتحانت چی شد می گفته امتحان نگرفتن و هزار و یک بهونه می اورده..
خلاصه یک روز زنگ خونه را می زنند و پدر شوهرم درو باز می کنه...و می بینه همسایه دیوار به دیوارشون هست...و یک عالمه برگه دستشه..
آقای همسایه برگه ها رو میده پدر شوهرم می گه از اول سال هی آقا حامد این برگه ها رو می نداخته تو خونه ما ..ما دیدیم خیلی زیاد شده !! اینه که اوردیم..
پدر شوهر منم متعجب میشینن با مادر شوهرم میبینن به به..
1...2.....3....10...
خلاصه کلکسیون نمره های نجومی بوده..وقتی از مدرسه میاد شروع می کنن به دعوا کردنش که آخه بچه حسابی حالا برگه نیاوردی به کنار چرا انداختی برگه ها رو خونه همسایه بغلی!!! انقدر عقلت نرسید بندازی یک جای دورتر!!!مادر شوهرم می گفت نی دونستیم بهش بخندیم یا بزنیمش!!!
خلاصه یک کتکی خورده بوده...
بعد از اون روز درس خون شده بوده دیگه!!!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)