به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 66
  1. #31
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: << سوتی های شنیدنی شما >>

    سلام به دوستان...
    خیلی این سوتی ها با مزه هستند هرچند مال خود بچه ها نباشن ولی همین که موجب میشه آدم بخنده عالیه..ممنونم حامد جان با این ایده زیبا..




    آقا اجازه میشه منم یک سوتی از برادر شوهرم بگم!!! نه فکر کنید کوچولو هست ها..نه همسن های خودمه ولی این سوتیش خیلی با نمکه من همیشه یادم میاد کلی بهش می خندم!!

    این داداش ما وقتی دبستانی بوده خب معموله که هر از گاهی امتحان داشته دیگه...
    هر بار که مادر شوهر من ازش می پرسیده که امتحانت چی شد می گفته امتحان نگرفتن و هزار و یک بهونه می اورده..
    خلاصه یک روز زنگ خونه را می زنند و پدر شوهرم درو باز می کنه...و می بینه همسایه دیوار به دیوارشون هست...و یک عالمه برگه دستشه..

    آقای همسایه برگه ها رو میده پدر شوهرم می گه از اول سال هی آقا حامد این برگه ها رو می نداخته تو خونه ما ..ما دیدیم خیلی زیاد شده !! اینه که اوردیم..
    پدر شوهر منم متعجب میشینن با مادر شوهرم میبینن به به..
    1...2.....3....10...
    خلاصه کلکسیون نمره های نجومی بوده..وقتی از مدرسه میاد شروع می کنن به دعوا کردنش که آخه بچه حسابی حالا برگه نیاوردی به کنار چرا انداختی برگه ها رو خونه همسایه بغلی!!! انقدر عقلت نرسید بندازی یک جای دورتر!!!مادر شوهرم می گفت نی دونستیم بهش بخندیم یا بزنیمش!!!
    خلاصه یک کتکی خورده بوده...
    بعد از اون روز درس خون شده بوده دیگه!!!!!

  2. 19 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    پدربزرگ (جمعه 13 تیر 93), میس بیوتی (یکشنبه 08 بهمن 96), سارا بانو (چهارشنبه 04 بهمن 91)

  3. #32
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 00 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1386-11-26
    محل سکونت
    تهران بزرگ
    نوشته ها
    1,452
    امتیاز
    50,483
    سطح
    100
    Points: 50,483, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First Class50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    1
    تشکرها
    2,842

    تشکرشده 3,286 در 817 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: << سوتی های شنیدنی شما >>


    دیشب دراز کشیده بودم رو شکم بالشمم زیر دستم بود اس ام اس بازی میکردم پسر خالم در حال دویدن از رو پشتم رد شد گفتم اوخ مگه مریضی ... گفت مگه چی شده ...... نوه خالم که 6 سالشه گفت بابایی از روش رد شدی ببین چجوری خوابیده اونجاش داخون شد بابایی مثل اون دفه که مامانی شوخی کرد زد اونجات غش کردی !!!!!!!!!!!من :ی پسر خالم :D خالم :O زن پسر خالم :)


    دوستم تعريف ميكرد
    كتاب دوست خواهرش پيش خواهرش جامونده بود اين رفيق ما هم فضول، رفته سروقت كتاب
    تعريف ميكرد هر جند صفحه كه ميرفتي جلو، دختره نوشته بود:
    خدايا امروز امتحان دارم كمكم كن خوب بشم و ...
    بعد زير همون ميديدي نوشته:
    خدايا اصلا ازت توقع نداشتم چرا كمكم نكردي!
    يعني واقعا آدم اينا رو ميبينه به خودش اميدوار ميشه!!!




    یکی از بچه ها روایت میکرد:
    رفته بودم سربازی، روز اول نشوندنمون رو زمین...
    جناب سروان داد زد : کی اینجا لیسانس ریاضی داره؟!!
    منم با ذوق و شوق دستمو بردم بالا گفتم : من جناب!!!
    گفت : پاشو اینا رو بشمار!!



    كنكور داشتم ، حوزه من هم تهران افتاده بود,صبح زود پا شدم رفتم به سمتِ حوزه ,رسيدم اونجا بر خلاف انتظارم كه قاعدتاَ حوزه كنكور بايد خيلى شلوغ باشه و اينا ولى پرنده هم پر نميزد ! خلاصه همينطورى با تعجب داخل سالن شدم ديدم چقدر همه چى مرتب ، همه چى آروم و خوبه ! يه گوشه هم كيف ها رو تحويل ميگيرن شماره ميدن ! منم كيفمو دادم كه شماره بگيرم ديدم يه دختر خيلى خوشگل كنار من ايستاده همين طور زل زده به من ! منو ميگى O:با نيش باز گفتم سلام عليكم صبح شما بخير ، يه دفعه دهنشو باز كرد يه سرى صداهاى عجيب غريب از خودش در اورد و رفت ! من كلا O: اين چرا همچين كرد؟! اى خدا اينجا كجاست؟ خواب مى بينم؟

    نكنه از شدت استرس كنكور مردم دارم ميرم بهشت ، اينم لابد حورى بهشتى بوده حتما... نه بابا اگه بود كه يه دونه نبود ، به من انصافاً بايد بيشتر از اين حرفها حورى بدن.. خلاصه همين طور كه با خودم فكر ميكردم رفتم به سمتِ كلاسى كه بايد مى نشستم ، تو راه ميديدَم اى بابا يكى كجه ، يكى خلِه ، يكى رو ويبره ست يعنى احساس داشتم در حد اليس در سرزمين عجايب!، اى بابا ببين طفلكى ها اينقدر درس خوندن به اين روز افتادنا ، يا اينكه من اينقدر درس خوندم توهم زدم ، خلاصه رفتم سر كلاس نشستم ديدم اون دختر خوشگله هم اونجاست!! ،

    يه خرده گذشت بلندگو اعلام كردن كه صلوات بفرستين و از اين حرفها منم شروع كردم بلند صلوااااااات ...كه ديدم كسى صلوات نمى فرسته فقط منم ! همين طور نصفه و نيمه صلواتمو قورت دادم ، اى خدا دوربين مخفيه؟ بابا سر صبحى قبل امتحان نكنين از اين كارا با من آخه ! يه دفعه اون آقاهه كه اخبار ناشنوايان ميگهاومد تو كلاس !!! شروع كرد به زبون اشاره يه سرى حركت ها كرد و من كلا O:..تازه دوزاريم افتاد كه بابا اون موقع كه فرم پر ميكردم واسه كنكور همين جورى قسمت معلوليت زدم كم شنوا ،واسه همين افتادم حوزه معلولين ، اينجام قسمت ناشنوايانه , اون دختر هم كر و لال بنده خدا :)))))


    یشب سوتی دادم در حد بنز

    خانومم تو ماشین بود، منو دادشم رفتیم تو سوپر مارکت بعد برگشتم نشستم تو ماشین داداشمم نشست عقب... تا اومدم شونه تخم مرغ بدم خانمم دیدم یه زن دیگس حسابی جا خوردم ترسیدم بعد از دو دقیقه هنگ بودن فهمیدم ماشینو اشتباهی سوار شدیم، پیاده شدمو به داداشم میگم پیاده شو ماشین من جلوییه، بعد که فهمیده اشتباه سوار شدیم پیاده شده به خانومه میگه زن داداش پیاده بشین ماشینو اشتباهی سوار شدیم :دی زنه هم ترسیده بود هم نمیتونست جلو خندشو بگیره جاتون خالی کلی خندیدیم :))


    امروز سر کلاس استاد کامپیوتر ازم پرسید توی ورودی خروجی ها یه فیلیپ فلاپ داشتیما ! اسمش چی بود ؟!
    جواب دادم والا استاد به اسم نمیشناسمش به قیافه میشناسم !! :o
    یعنی خودمم نفهمیدم چی گفتم !! والا بخدا ! توقعاتی از آدم دارن !

    **** Top ******

    من بیشتر وقتا با تاکسی میرم دانشگاه حالا یه روز بابام مهربون شد و سوییچ ماشینشو داد گفت با ماشین برو , خلاصه ما ام ماشینو ورداشتیم و خوشحال رفتیم دانشگاه ولی از اونجایی که به ماشین بردن عادت نداشتم موقع برگشت یادم رفت ماشین آوردم با تاکسی برگشتم خونه . فردا صبحش که بابام اومد بره سر کار رفت تو پارکینگ دید ماشین نیست دادو بیداد که ماشین و بردن حالا همه همسایه هام جمع شدن می خوان زنگ بزنن پلیس . منم شدید ناراحت که یهو یکی از همسایه ها گفت البته من ماشینتونو از دیروز تا حالا ندیدم اینو که گفت فهمیدم که چه گندی زدم حالا مگه روم میشه بگم ماشین کجاست خلاصه بعد اینکه با کلی خجالت قضیه رو گفتم بابام کلا ازم قطع امید کرد خودمم یه جوری رفت و آمد می کنم که هیچ کدوم ار همسایه ها رو نبینم




    هیچ وقت "هیچ وقت" پشت ماشین سوتی ندادم؛ مثلا ماشین خاموش کنم، تو دنده روشن کنم و از این چیزا...
    همین چند روز پیش در حال رانندگی اومدم فرمون رو بپیچونم برم تو کوچه که یهو دستم از رو فرمون سُر خورد، هل شدم!
    اومدم فرمونو بگیرم دوباره، دستام به هم گره خورد!
    دستم خورد به برف پاک کن!
    زد تو ترمز ماشین خاموش شد!
    اومد ماشینو روشن کنم، یه متر ماشین پرید هوا، خورد به ماشین جلویی که پارک بود!
    ماشینو روشن کردم زدم دنده عقب کلاج رو خوب نگرفته بودم، گفت: خخخخخخخرررررررررررت!!!
    در آخر زدم دنده عقب افتادم تو جوب!!!
    .
    تمام این اتفاقا فقط در عرض 30 ثانیه بود!
    .
    هرچی تا به حال آبرو داری کرده بودم و قاشق قاشق آبرو جمع کردم و سوتی نداده بودم چند ساعت پیش همش دود شد رفت هوا!!

  4. 15 کاربر از پست مفید lord.hamed تشکرکرده اند .

    lord.hamed (چهارشنبه 04 بهمن 91), پدربزرگ (یکشنبه 09 تیر 92), میس بیوتی (یکشنبه 08 بهمن 96)

  5. #33
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 شهریور 94 [ 14:10]
    تاریخ عضویت
    1390-6-12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,076
    امتیاز
    13,834
    سطح
    76
    Points: 13,834, Level: 76
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 216
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,166

    تشکرشده 6,121 در 1,114 پست

    Rep Power
    122
    Array

    RE: << سوتی های شنیدنی شما >>


    کلی گشتم که این سوتیم رو پیدا کنم البته سوتی ذهنی بود به مرحله عمل نرسید خداروووو صد هزار مرتبه شکر

    این نقل قول بر می گرده به فرودین :) که تو باغ همدردی نوشته بودم....ولی تاپیک قفله نمیشه نقل قول مستقیم کرد...
    ----------------------------------------------------------------------



    ی اتفاقی برام افتاده انقدر خندیدم از صبح ...خیلی ضایع شدم چون یکمی خیلی زیاد به همدردی هم مربوطه
    می خوام اینجا تعریف کنم ،ولی می دونم اینجا آلاچیق کل کله ...خوب آخه جای دیگه هم نمی شه بگم..........

    امروز صبح من تا 10 مرخصی گرفته بودم که برم دکتر آزمایشم رو نشون بدم.. کلی هم غرق در احساسات مثبت بودم که دارم طبق برنامه روزانه به کارهام رسیدگی می کنم..و خیلی همدردی رو من تاثیر مثبت و ویژه ای داشته ...نسخه نوشت و سوالایی که همه دکترها می پرسن و آخرش گفت مشکل دیگه ای ندارید؟
    منم فکر کردم حالا که مرخصی گرفتم ویزیتم که دادم در مورد سرماخوردگیم هم بگم،گفتم مشکل دیگه...گلوم ناراحته.
    بعد اون انگار حواسش نبود ،یکمی مکث کرد و یهو گفت گلوت؟خوشگل
    من یه لحظه تمام حرفای فرشته مهربان و بهار شادی و ...آقای baby اینا اومد تو ذهنم که الان چه رفتار جرات مندانه ای باید با این آقا داشته باشم و تپش قلب گرفتم و اصلا نمیدونستم چی باید بگم ،از خودم عصبانی بودم از اینکه چطور به خودش جرات داد و من چه مشکلی دارم و...نکنه شبیه موجودات دراز گوشم ...و کلی عصبی بودم که می خواستم ی جواب بدی بهش بدممممم.
    بعد تو همین فکرا بودم که پاشم جرات مندانه ی حرفی بهش بگم
    که دوباره سوال کرد.گلوت خشکه؟؟؟؟؟؟


    خلاصه بگم نمی دونید چه حالی داشتم ،داشتم از خنده و خجالت می مردم ....زود بلند شدم گفتم نه هیچی!ممنون خداحافظ
    و تو راه کلی به خودم خندیدم و خدا رو شکر کردم که زود واکنش جرات مندانه ای بروز ندادم از خودم
    و به اعتماد به نفس خودم خندیدم ووووو کلا هر وقت یادم می افته حس خجالت و خنده وجودمو در بر می گیره



  6. 16 کاربر از پست مفید نازنین آریایی تشکرکرده اند .

    پدربزرگ (یکشنبه 09 تیر 92), نازنین آریایی (چهارشنبه 04 بهمن 91)

  7. #34
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 اسفند 92 [ 11:52]
    تاریخ عضویت
    1391-8-19
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    1,245
    سطح
    19
    Points: 1,245, Level: 19
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    42

    تشکرشده 49 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: << سوتی های شنیدنی شما >>

    همین چند دقیقه پیش .................

    مامانم تا 5 ابتدای خونده

    چند وقته افتاده توی سرش که بره امتحان رانندگی بده
    بهش میگم مامان من قبل ازینکه بری کلاس ثبت نام کنی این کتاب تئوری رو حسابی بخون که فول فول شی
    میگه آبجیت ازم پرسیده بلدم
    میگم اگه خوندی بگو ببینم احشام یعنی چی (دوستم مدرس اموزشگاه است اتفاقا دیشب بهم گفته بود بعضیا سرکلاس حتی نمیدونن احشام یعنی چی)

    میگه هنوز به اونجاش نرسیدم 227:

  8. 10 کاربر از پست مفید سووشون تشکرکرده اند .

    پدربزرگ (یکشنبه 09 تیر 92), سووشون (چهارشنبه 04 بهمن 91)

  9. #35
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 مرداد 92 [ 22:10]
    تاریخ عضویت
    1391-7-11
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    1,131
    سطح
    18
    Points: 1,131, Level: 18
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    764

    تشکرشده 717 در 175 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: << سوتی های شنیدنی شما >>

    رفته بودم یه وسیله بخرم.زنگ زدم به داییم که این مدلش رو برام قیمت بگیر.
    داییم بعد چند دقیقه زنگ زد که 60 تومن بالای قیمتش بهت گفته.منم به فروشنده گفتم آقا شما داری اینقدر بالای قیمتش میگی؟
    فروشنده گفت: جان عمه ات که واسه ما کمتر ازاین قیمت نمی صرفه.
    منم گفتم جان عمه خودت اقااااااااااااا.
    تازه میخواستم از جایگاه والای عمه ها دفاع کنم که فروشنده گفت:اسمم احمده،گفتم جان احمد.
    مردم از خجالت.
    یکی نبود به من بگه اون چیکار به عمه تو داره آخه.:D

  10. 11 کاربر از پست مفید yaaldaa تشکرکرده اند .

    yaaldaa (چهارشنبه 04 بهمن 91)

  11. #36
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 دی 95 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1391-3-22
    نوشته ها
    569
    امتیاز
    8,026
    سطح
    60
    Points: 8,026, Level: 60
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 124
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5,009

    تشکرشده 4,547 در 875 پست

    Rep Power
    68
    Array

    RE: << سوتی های شنیدنی شما >>

    این ماجرا رو یک از دوستان که براش اتفاق افتاده بود تعریف کرده .
    .................................................. ............................

    از سر کار داشته بر میگشت سر خیابونشون که چند کیلومتری بود سوار ون میشه دیگه توجه نمیکنه عقب کی نشسته و کنارشم یه خانمی میشینه شروع میکنه به مخ زدن اون خانم و شماره بده شماره بگیر .

    نگو خانمش پشت سرش نشسته ودید کهیه خانم کنارش نشسته حرفی نزده ببینه عکس العمل شوهرش چیه

    خلاصه بعداز اینگه بده بستونی کردن وقتی که میخواستن پیاده بشه خانمش از پشت میزنه رو شونش میگه

    داداش خسته نباشی . اینومیگی برمیگرده نگاه میکنه میبینه عیالشه سرخ میشه پت پت

    طوری شده بود تا 3 .4 روز روش نمیشد بره خونه

  12. 12 کاربر از پست مفید پدربزرگ تشکرکرده اند .

    پدربزرگ (چهارشنبه 04 بهمن 91)

  13. #37
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 00 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1386-11-26
    محل سکونت
    تهران بزرگ
    نوشته ها
    1,452
    امتیاز
    50,483
    سطح
    100
    Points: 50,483, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First Class50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    1
    تشکرها
    2,842

    تشکرشده 3,286 در 817 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: << سوتی های شنیدنی شما >>

    اقا دیشب تو مراسم شب چله همه فامیل جمع بودن یه سی نفری بودن مجلس که خوب گرم شد من و داداشم شروع کردیم به تعریف پیش گویی اخر زمان و نابودیه زمین که امشب اتفاق میوفته و اینا خوب که با حرفامون ترس انداختیم به همه یواشکی تو شلوغیا جیم شدیم رفتیم برق و قطع کردیم و یه ترقه هم انداختیم اقا قیامتی شدا زنا جیغ میزدن بچها گریه میکردن چنتا غش کردن من و داداشمم رو زمین میغلتیدیم از خنده دیگه برق وصل کردیم و گفتیم نترسین شوخی بود این شد که الان داداشم تو بیمارستانه با دست و پای شکسته منم پناهنده شدم به خونه دوستم تا از کشته شدن توسط فامیل در امان باشم...


  14. 14 کاربر از پست مفید lord.hamed تشکرکرده اند .

    lord.hamed (چهارشنبه 04 بهمن 91), پدربزرگ (یکشنبه 09 تیر 92)

  15. #38
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 00 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1386-11-26
    محل سکونت
    تهران بزرگ
    نوشته ها
    1,452
    امتیاز
    50,483
    سطح
    100
    Points: 50,483, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First Class50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    1
    تشکرها
    2,842

    تشکرشده 3,286 در 817 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    Re: << سوتی های شنیدنی شما >>


    تو فامیل پشت سر ما بحث افتاده بود!
    داییم میگفت این پسره تو خونه دانشجوییش همه غلطی کرده!!
    مامان بزرگم شاکی گفت مگه توچیزی دیدی ازش!!
    داییم گفت نه ولی بچه حلال زاده به داییش میره :))- - - - - - - - - - - - - -










    یکي از آشناهامون می‌گفت یه مدت راننده‌یِ یه سرهنگِ بازنشسته بودم، بقیه‌ی کاراشو هم کم و بیش انجام می‌دادم. یه بار یه قسمتي از دیوارشون ریزش کرده بود پیِ کارگر می‌گشتیم. خیلي گشتیم ولی اطرافِ خونه گیر نیاوردیم. من خودم تنها رفتم میدون، یه کارگر پیدا کردن آوردم، وقتي رسیدیم تو خونه بهش اشاره کردم گفتم بالأخره گیرش آوردم جناب سرهنگ. کارگره دوتا پا داشت دوتا هم پا قرض کرد در رفت.




    دیشب برادر شوهرم اومده می گه : کامپیوترم ویروسی شده بیا یه فکری به حالش بکن
    منم به شوخی بهش گفتم : خوب معلومه ، بدبخت رو گذاشتی تو اتاق به اون سردی ویروسی هم می شه
    برادر شوهرم خیلی جدی : راست می گی ؟؟
    من :0000
    باورم نمی شد جدی بگیره
    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 22 فروردین 92 در ساعت 23:08

  16. 13 کاربر از پست مفید lord.hamed تشکرکرده اند .

    lord.hamed (شنبه 07 بهمن 91), reihane_b (پنجشنبه 22 فروردین 92), پدربزرگ (یکشنبه 09 تیر 92), ویدا@ (پنجشنبه 22 فروردین 92)

  17. #39
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 بهمن 91 [ 02:46]
    تاریخ عضویت
    1391-4-07
    نوشته ها
    487
    امتیاز
    1,771
    سطح
    24
    Points: 1,771, Level: 24
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3,685

    تشکرشده 3,700 در 587 پست

    Rep Power
    60
    Array

    RE: << سوتی های شنیدنی شما >>

    فکر کردم اینجا برای نوشتن سوتی های خودمونه اما انگار هر مطلب طنزی رو میشه قرارداد
    پس اینها هم خالی از لطف نیست...


    ملت چه بیکارن !
    یکی مزاحم میشد هی اس هی زنگ…جواب نمیدادم که بیخیال شه…
    دیگه تماس نگرفت
    بعد چند روز اس داده :
    ببخشید من چند روز مزاحمتون نشدم کار داشتم دستم بند بود ، شرمنده،چه خبر؟


    از تفریحات من تو دوران بچگی این بود که اب بریزم رو بخاری
    صدای ” تـسس ” بده خرکیف بشم
    اون موقع آیپد نبود که بازی کنیم ، با این چیزا سرگرم میشدیم !


    در خونه رو میزدن!
    دختر داییم ۵ سالشه!جواب داد : کیه!؟
    زن همسایه مون پشت در به شوخی گفت: منم منم مادرتون!
    من رفتم در رو باز کردم, بنده خدا میخواس سکته کنه!
    گفت : ببخشید مادرتون هستن؟ گفتم : نع ، فقط من و حبه انگور هستیم


    خیلی بده یه آهنگ عشقولانه یاده ۵ -۶ نفر بندازتت تمرکزتو رو آهنگ از دست میدی !

    شمام وقتی یه ادکلن گرون قیمت میخرین ، هربار که استفاده میکنین
    یه نگا بهش میندازین که یه وقت تموم نشه؟!
    یا من فقط اینجوریم!؟


    دیشب سوار پورشه ام شده بودم و توخیابون دور میزدم باهاش
    یهو یکی پرید جلو ماشین تا خواستم ترمز کنم پام گرفت به لحاف و پاره شد!


    با دختری که میگه “میسیییی” به جای “مرسی” باید درجا قطع رابطه کرد
    چون تا بیای براش توضیح بدی که نگو “میسییی”
    بهت میگه “چلااااااا؟؟”

    رفیقم رفته دسشویی -یهو داد زد “واااااایییی”
    گفتم چی شد؟ گفت :”مسواکم افتاد تو اون سوراخه!
    بهش گفتم خونسرد باش بابا -فک کردم چی شده!
    دیدم خیلی خونسرد اومد مسواکشو شست -گذاشت دهنش!
    –نمیدونستم اینقد حرفام تاثیر گذار میتونه باشه !


    یکی از اعصاب خورد کن ترین کارایی که یه پدر و مادر میتونن
    بکنن اینه که وقتی پای کامپیوتر نشستی بیاد پشتت وایسه
    و الکی دنبال یه چیزی بگرده !


    آقا تا دیروز فک میکردم فقط منم که میرم توالت ۳۰ نفر به گوشیم زنگ میزنن:)
    دیروز رفتم یه توالت عمومی
    یه لحظه فکر کردم اومدم مخابرات:)
    یکیشون که فکر کنم تو توالت چند تا معامله با گوشی انجام داد !



    یکی از شیرین ترین لحظه های دوران مدرسه این بود که
    ناظم یا معلم پرورشی سر زنگ ریاضی میومد در کلاس
    میگفت بچه های گروه سرود میتونن برن!
    یادش گرامی باد :)

  18. 17 کاربر از پست مفید z o h r e h تشکرکرده اند .

    پدربزرگ (یکشنبه 09 تیر 92), ویدا@ (پنجشنبه 22 فروردین 92), z o h r e h (سه شنبه 17 بهمن 91)

  19. #40
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,024 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: << سوتی های شنیدنی شما >>

    یادمه پنج شیش سالم بود یه بار با مامانمو بابام رفتیم پارک بعد بابام رفت کباب خرید بدون هیچی مخلفات منم خوش خوراک یه فکر بکر کردم مامانم ک واسم لقمه میگرفت منم چمنارو میکندم به جای سبزی میخردم انقدر هم بهم میچسبید تا اونجایی پیش رفتم که چمنای جلوم تموم شد که مامانم دید و دعوام کرد : مگه بزی بچه من واقعا حیف شدم.!!!!



    يه روز با دوتا از اين رفيقامون داشتيم ميرفتيم جايى، يه آگهى رو ديوار ديديم واسه کار گفتيم زنگ بزنيم ببينيم چجورياس، قرار شد من زنگ بزنم
    خلاصه زنگ زدمو دو سه تا سوال پرسيدم، يهو يکى از دوستام گفت: بپرس چند؟ چقد ميده؟
    اونيکيم گفت بپرس ببين نيمه وقته؟
    آقا منم هول کردم گفتم: چند وقته؟
    بعدش سريع گوشى رو قط کردم، با حالت تعجب گفتم: قط کرد!
    شانس اووردم دوستام نفهميدن وگرنه تا دو ماه سوژه بودم!!

  20. 14 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    maryam123 (دوشنبه 16 بهمن 91), پدربزرگ (یکشنبه 09 تیر 92), ویدا@ (پنجشنبه 22 فروردین 92)


 
صفحه 4 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. سوتی دادم......
    توسط tan.haam در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: چهارشنبه 17 مهر 92, 15:27

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:15 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.