ممنون سرافرازعزیزم.
نمیدونم یهو چی شده و چرا تموم دلخوریام سر بازکردن.
میدونم زودرنج هم هستم.یا شدم.نمیدونم.
زودرنج نیستی... داری تغییر می کنی و این تغییر برات درد بوجود آورده.
اگه واقعیتو بخوای نمیگم ملکه زیبایی هستم از من بهتر نیست و ... اما خوبم.این تایید رو زیاد گرفتم.ازغریبه..اشنا..دوست..ف میل..زیاد..زیاد..
اما کافیه فقط حس کنم این تایید کم شده یا نه به یکی دیگه بیشتره..واویلا..انگار دنیا رو سرم خراب شده.دیگه اون لحظه فکر نمیکنم بابا همین دو دقیقه پیش تایید گرفتی..نمیشه.نمیشه..دوباره سرزنش میشم ازطرف خودم.که تو لابد انقدا خوب نیستی که اینجا این لحظه تایید نشدی.
بهاااااررر! هدف از خودسازی گرفتن تایید نیست. تایید دیگران فقط به نتیجه کارت صحه میگذاره. منظورم هم از زیبایی، زیبایی چشم و شکل و ابرو نیست! درثانی تو باید مقوله تایید رو از تعریف و تمجید جدا کنی! ممکنه مثلا مردی برای گول زدن یا نزدیک شدن و سواستفاده کردن تعریف و تمجید کنه. یا دوستت ازت تعریف کنه چون مثلا یه وقتی بهش پول قرض بدی یا بجاش اضافه کار وایستی یا هر هدف دیگه! منظورم از تایید، تاییدی هست که فقط و فقط درنتیجه تلاش شخصی ات بدست اومده و خودت می دونی قبلا این حسن رو نداشتی اما الان بدستش آوردی.مثلا تعریف از گذشتت، صبرت، قضاوت بیجا نکردن، نکته سنجی کردن، درست برخورد کردن با توهین ها یا هزار هزار موقعیت دیگه که تو در اون خوب طاهر میشی و تاییدی میشه به تلاش خودسازی ات.
اگر تایید گرفتن از دیگران هدف ما باشه وقتی کم یا زیاد میشه آدمو تحت تاثیر قرار میده اما اگر از ریشه خودتو محکم کرده باشی حتی اگر هم ازت انتقاد بشه یا از کس دیگه جلوی چشمت تعریف کنن ناراحت نمیشی و به خودت شک نمی کنی.
اگر از کم یا زیاد شدن تایید دیگران ناراحت میشی پس حتما باید روی اعتماد بنفست هم کار کنی. چه بسا با وجود همه اون تعریفها، در زمینه اعتماد بنفست ضعیف عمل می کنی. شاید بیشتر از تعریف دیگران، حمایت نکردن خانواده ات تورو در این زمینه پایین کشیده و این یعنی خود کم بینی. ندیدن نقاط مثبت یا بدیهی شمردن اونها و پررنگ کردن نکات منفی و تمرکز کردن روی اونها که البته ارتباط مستقیمی با بخش مخرب روحیه کمالگرایی داره(در مقابل بخش مثبت، که جناب sci فرمودند).
و حالا این خونواده رو هم بذار کنار این شرایط..برای همین میگم تایید مد نظرمو بهم میدن الا این خونواده.بقیه حمایتم میخوان کنن به جز اینا.
گمونم خیلی حساسم.اره؟
اخیرا اتفاقهایی توی خونه ما افتاد که اصلا انتظارشو نداشتم. خیلی خودمو عذاب دادم اما در نهایت پذیرفتم و پذیرفتم و پذیرفتم که از هیچکس و هیچ چیز تو دنیا توقع نداشته باشم. حتی خانواده ام. اگر خوبی کردند. فبها. اگر نکردند مهم نیست و اگر نادانی کردند میگذرم و رها میکنم. به همین سادگی و درعین حال پرمعنی و عمیق.
کاش تو محیط کارم ضد زن بودن.اونا برعکسن و با رفتاراشون ارامش روحی رو ازم گرفتن.دوباره اونجا هم میگفتم چرا اینطوری میشه؟من ایرادی دارم؟جلفم؟چیم اخه؟
باز هم خود کم بینی! فقط به سمت خودت نشونه گیری می کنی. فرق بین تعریف و تمجید و تایید رو برات نوشتم.
اون وبلاگ..خیلی کاراشو انجام دادم..یه مدت خوب بودم..اما انگار ابدی نیست.دوباره بهم میریزم.
تو واقعا نتیجه گرفتی؟؟
پا به پای اون وبلاگ پیش نرفتم. هرجا نیاز دیدم از هر کس و هرچیز درس گرفتم و میزان درد و رنجی که می کشیدم به هر طریقی که میشد پایین آوردم.
میدونی حتی فکر میکنم اگه مثلا ازدواج کردم بعدا شوهرم گذشتمو به رخم کشید بی بروبرگرد یا همونجا سکته میکنم یا خودمو میکشم..اصلا فکرشم دیوونم میکنه.
با این همه ترس چطوری کناربیام؟چطوری؟اینجوری خودمو گول نمیزنم؟
فکرکنم تا الان باید جوابتو گرفته باشی. به خودت شک نکن. چه گذشته ای؟ آیا قراره بخاطر اشتباهاتی که انقدررر باعث پیشرفتت شده سرزنش بشی؟ آیا این نظر همسرته؟ از طرف من بهش بگو این بهاری که الان میبینی اگر در درونش گوهری پیدا کردی و اگر انقدر مورد پسندت شده که حتی سعی در کنترل گذشته اش داری پس باید بدونی که این الماس از زیر فشار همون تخته سنگها بیرون اومده! اگر می خواهی این الماس رو دور بیندازی خودت می دونی اما یقین بدون خریداران الماس زیادند و چنین الماسی هرگز روی زمین نمی مونه...
علاقه مندی ها (Bookmarks)