یه بار همه ی دایی ها و خاله هام و همسراشون و بچه هاشون همه و همه خونه ی پدربزرگم جمع شده بودیم.شب تا دیر وقت بیدار بودیم و بعد از اون چون همه خسته بودند هرکس یک طرف سالن خوابید.شب من خوابم نبرد و یه فکر ترولی به سرم زد.رفتم گوشی های همه رو از توی کیف هاشون و شلوارهاشون برداشتم.
حدود15 تا گوشی شد.ساعت همه گوشی ها رو با هم یکی کردم و ساعت زنگدار همه گوشی ها رو واسه ساعت 4 صبح تنظیم کردم.هرکدوم از گوشی ها رو یه گوشه ی سالون انداختم و با خیال راحت رفتم خودمو به خواب زدم و منتظر شدم.
شاید باورتون نشه ساعت 4 که شد 15 تا گوشی با زنگ های مختلف شروع کرد به زنگ زدن طوری که انگار یه سمفونی بزرگ در قلب لوس آنجلس شروع به نواختن کرده.همه مثل جن زده ها از وحشت نشسته بودند و بهم نگاه می کردند!و در اون لحظه من به این پی بردم که واقعا" من دارم توی این مملکت حروم میشم.باید برم دانشگاه های خارج.این جا فایده نداره.هیچکس قدر این هوش منو نمی دونه!
یه بار وقتی راهنمایی بودم با خواهرم که تازه رانندگی یاد گرفته بود داشتیم میرفتیم کرج خلاصه چون تازه کار بود بیشتر از گوشه میرفت همینطور که میرفیتم یه دفه یه صداهای عجیبی از ماشین در میومد خلاصه خیلی نگران شدیم وایسادیم یه خرده شاید درست شه دوباره راه افتادیم دیدیم نه فایده نداره عجب صدای عجیبی میده این ماشین وایسادیم زنگ زدیم امداد خودرو اونام اومدن گفتن خانم این ماشین که مشکلی نداره !! حالا بعد 2 ساعت اوسکل شدن فهمیدیم که این صدا در اثر رفتن لاستیک روی او کناره های اتوبانه که خط کشی شده ! دیدین که ؟!! تا شیش ماه به این پت ومت بودن خودمون میخندیدیم
جاتون خالی روز عروسیم، صبح خانمم رو سریع بردم یه ارایشگاه معروف که همزمان چندتا عروسو آماده می کردن
خلاصه منم بعد آرایشگاه خودم با فیلمبردارها رفتیم دنبال عروسدم آرایشگاه
اسم خانمم رو به دربون آرایشگاهی دادمو بعد چند دقیقه گفتن خانمتون بالای پله ها منتظرتون هستن
منم با افتخار دیدم خانمم با لباسو شالو چادرپیچ شده بالا پله ها واستاده
منو میگب،منم بایه غروری نسبت به دومادای دیگه دونه دونه پله هارو رفتم بالا پیش خانمم؛
فیلمبردار گفت دست خانمتو بگیر کمکش کن بیاد پایین
آقا چشتون روز بد نبینه ماهم جوگرفته بود حول شدم داشتم چادرو تورو لباسو خلاصه هرچی بود میزدم کنار که دستشو پیدا کنم. حالا مگه لامصب پیدا می شد؛توهمین حال یهو خانمم شروع کرد دادو بیداد که مرتیکهخر اشتباه گرفتی دست به من نزن آقای فلان فلان شده...
منو میگی،وقتی شنیدم این صدا،صدای خانمم نیست ،انگار یه لگن آب ییییخ ریختن روم از خجالت چشمام سیاهی می رفت
شوهرشم با نگاهش داشت سیاهو کبودم میکرد
دیگه منم سرمو انداختم پایینو ترک زمین کردم
دیدم یه شماره غریب اس ام اس داده
" سلام آقا خوشگلـــه ، با من دوست میشی ؟ "
با خودم گفتم حتما باز مريم داره با یه شماره غریب امتحانم می کنه
بی خیال هم که نمیشه
زدم
" نه .. لطفا مزاحم نشید ، من دوست دختر دارم .. رابطمم باهاش خیلی خوبه "
زد :
" جدا ؟؟ چه پسر با معرفتی ! کاشکی با من دوست میشد این آقا پسر ، اسمش چیه حالا ؟ "
زدم نگین و گفتم دیگه هم اس ام اس ندید لطفا
زد :
" حالا خیلی هم جـَو فردین بازی و معرفت نگیرتت بابا ! پدرتــم ، این شماره ی همکارمه ، خواستم بگم من گوشیم خاموش شده , خواستی بیای دنبال ماشین به این زنگ بزن
راجع به نگین خانومم اومدم خونه مفصل به خدمتت می رسم ! :|
داشتم از بیرون میومدم دیدم یه بچه شیش هفت ساله تو کوچه داره تنهایی فوتبال بازی می کنه بهش گفتم ببینم میخوای بشی رونالدو؟ گفت نچ. گفتم پس چی مسی؟ بازم گفت نچ، توپشو زد زیر بغلش گفت رونالدو و مسی میخواستن بشن مارادونا شدن این، من باید بالاتر از اینا بشم. گفتم مثلاً کی؟ گفت کریم باقری.
اعتماد به نفس ملّیه ما داریم؟
عاقا ما يه رفيق داريم قدش خيلي درازه خيلي هم اين رفيقمون چرت و پرت ميگه خلاصه يه روز اين رفيقمون شروع ميكنه به چرت و پرت گفتن ، معلم اينو ميندازه بيرون منم ميام مثلاً قضيه رو جم كنم ميگم اغا اينو ببخش از قديم گفتن ادم قد بلند خون به مغزش نميرسه ! تا اينو گفتن ديدم همه زدن زير خنده تا به خودم اومدم ديدم بيرونه كلاسم ! هرچي فكر كردم كه چرا معلم منو انداخت بيرون ! فهميدم قده معلمه از رفيقم بلند تر بوده !!!!
اعتراف ميكنم دوران ابتدايي داشتم با دست آب ميخوردم يكي از بچه ها كه مامور آبخوي بود اومد اسمم رو بپرسه كه بهش گفتم : اسمم رو نميگم ميخواي به خانم بهداشت بگي
گفت واسه تيم فوتبال ميخوام منم ذوق كردم و زرتي اسم و فاميلم رو گفتم!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)