سلام
ممنون از دوستان عزیز و از مدیر گرامی
سعی میکنم تک تک به سوالاتی که احتمالا برای دوستان پیش اومده پاسخ بدم
در جواب آزرمیدخت عزیز:
***اینکه گفتم بهتره هیچ تغییری نکنم به این دلیل بود که میخواستم اگر طبق نظر شما دوستان احتمالا رفتار یا گفتار غلطی داشته ام که باعث شده پسرداییم از من فاصله بگیره، اون رفتارم رو بشناسم و با کمک شما اصلاحش کنم اما وقتی شما به این مطلب اشاره نکردید، و فقط گفتید فراموش کنم،فکر کردم رفتارم مهم نیست و مشکل اینه که باید اونو فراموش کنم.
***واقعا هنوز نمیدونم دلیل اصلی اینکه خواهرم رو مطرح کرد چیه؟آیا از روی علاقه شخص خودشه؟یا اصرار خانواده یا دلسوزی یا هرچیز دیگه؟
***در مورد اینکه گفتی اگر من باهاش ازدواج کنم بعدها حس بدی دارم یا نه، نمیتونم چیزی بگم چون مشکل اصلی همینه و من واقعا بی تقصیرم.
***به اختلاف سنی مون فکر کرده ام و اصلا نمیتونم تصور کنم به این دلیل ممکنه دچار مشکل بشیم به دلیل آنچه که از میدونم و میشناسم.اون خیلی از من جلوتره طوری که من با این همه وسواس تو ازدواج میتونم بهش تکیه کنم و به تصمیم گیریش تو زندگی و مدیریتش اعتماد دارم اگر غیر از این بود مثل خواستگارهایی که تا حالا داشتم از کوچیکتر و بزرگتر بهش فکر نمیکردم.از طرفی من خودم با اینکه از خواهرم بزرگترم اما همه میدونن و میگن که از هر لحاظ از اون جوانترم نه فقط ظاهر بلکه تو روحیات و علایق و طرز فکر و ...اینو حتی خود پسرداییم میدون و به خواهر بزرگمم گفته.
فکر میکنم میتونم پا به پاش برم و از هیچ لحاظی کمبودی احساس نکنیم.من این احساس و فکر رو در مورد هیچ کس دیگه نداشته ام تا حالا.
*** گفتی مبادا بررسی اون پسر یادم بره و به فکر اصلاح خودم باشم،نه دوست عزیز من حتی اگه همین الان ازم خواستگاری کنه به دلیل آنچه که تاحالا به شما گفته ام و مسائلی که نمیتونم بگم به راحتی قبول نمیکنم تا وقتی مطمئن نشم اونم به من علاقه داره منتها ممکنه به دلائلی مخفیش کرده باشه
***عنوان تاپیکم رو نمیدونم چی بذارم هرچی فرشته صلاح میدونه بذاره من حرفی ندارم
***تمرکز ندارم،نمیدونم چی خوبه چی بد؟چه کاری بکنم بهتره و چه کاری نکنم بهتر؟ به این دلیل مشورت میخوام راهنمایی میخوام از این سردرگمی بیام بیرون
ممنون دوست عزیز
علاقه مندی ها (Bookmarks)