به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 مرداد 92 [ 19:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-19
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,452
    سطح
    21
    Points: 1,452, Level: 21
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    109

    تشکرشده 108 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array

    یه داستان یه کمی واقعی (خرید مدرسه)

    دوباره داره ماه مهر می رسه با اون سوز اول صبحی که داره یه دلشوره خاصی داره. الان دیگه خرید برای مدرسه شروع شده بابا هه یه نگاهی میکنه به جیبشو می گه هر چی لازم دارید لازم داریدا !!!!! بنویسید فردا بریم بخریم .
    بچه هم میشینه یه لیست بلند بالا از اون چیزایی که دلش می خواد داشته باشن می نویسن .
    مداد مشکی و قرمز
    پاک کن از اون پا کنایی که بو خوب میده
    تراش از اونایی که ساناز داشت
    دفتر 4 تا صد برگ 3 تا 60 برگ 3صد برگ .......
    مداد رنگی
    از اون جامدادیا که ....داشت
    جوراب
    لیوان
    کفش کفش
    مانتو شلوار
    اووووووووم.
    آهان آهان کیف کیف
    فردا با کلی شوق می رن خرید .
    بچه تا برسه به مغازه ها تو ذهنش میگه ازون کیفه که مهدیه داشت می خرم از اون جامدادی که انسیه داشت. به کفش بچه هایی که از کنارش رد میشن نگاه می کنه می گه این قشنگه این این .
    میرسن به مغازه ها دست رو هر کیفی میزاده باباش یه نگاهی به اون ورقه که ازش آویزونه می اندازه . میگه این برات بزرگه .این رنگش قشنگ نیست .این زود خراب میشه . بعد ......خیلی ممنون آقا خداحافظ .
    مغازه بعدی ......کلی کفش بچه مشغول دیدن کفشا میشه باباهه میره بیرون سیگار روشن می کنه بچه هم تو مغازه این کفشو بر میداره اون یکی رو بر میداره مغازه شلوغه کسی حواسش به بچه هه نیست . از یه کفشه خوشش میاد میخواد بر داره و بپوشه باباه سیگارشو بیرون میاندازه میاد تو میگه خوشت نیومد برییییییییییییییییییییییی ییم؟
    بچه :نه بریم و میره و نگاهش به اون کقشه .
    میرن لوازم التحریر فروشی ....دفتر ای رنگا رنگ بچه محو تماشای دفترا و مدار رنگیا و جامدادیا می شه دلش می خواد همشون رو داشته باشه باباهه سریع می گه آقا دو تا از این دفترای ساده بده یه 40 برگ یه 100 برگ
    مدادم می خوای ؟
    یه دونه
    آقا یه دونه .... نه دوتا مشکی بده یه دونه قرمز .
    پاک کن تراش پاسالتو داری دیگه نه؟
    دارم
    از مغازه بیرون می رن و بچه اون جامدایا ی زیپی و اون دفتر های سیمی رو از پشت شیشه نگاه میکنه.
    توی راه که می رن باباهه می گه مانتو شلوار پارسالت اندازته ؟
    بله .
    چیز دیگه ای نمی خوای ؟
    نه مرسی همه چی دارم .
    توی خونه .
    بچه می ره توی کمد لای بقچه ها رو می گرده مانتو شلوار پارسالشو که مامانش شسته میاره بیرون و جلو اینه میگره به خودش ببینه اندازشه یا نه رنشگش نرفته ؟بعد دوباره یه نگاهی بهشون میکنه و میزاره سر چاش . میدویه دم در کفشاشو یه نگاهی میکنه و میبره تو حیاط یه تشت آب میاره با یه دستمال و تاید. شروع می کنه به شستن کفشش .
    وقتی کفششو شست میدویه تو خونه کیف پارسالشو یا شایدم پیارسالشو میاره تو حیاط اونم میشوره .
    شب یه کیف روی بند اویزونه و یه کفش کوچولو گوشه حیاط در حال خشک شدن.

  2. 8 کاربر از پست مفید agirl تشکرکرده اند .

    agirl (شنبه 25 شهریور 91)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 مرداد 92 [ 19:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-19
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,452
    سطح
    21
    Points: 1,452, Level: 21
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    109

    تشکرشده 108 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: یه داستان یه کمی واقعی (خرید مدرسه)

    یه ذره بی انصافی کردم قبول دارم پدر مادرا اینقدر خوبن که شده با قرض و قوله همه چی رو برای بچه هاشون فراهم میکنن اما بعضی وقتا اینقد درگیرن که دیگه این چیز ها از یادشون میره .

  4. کاربر روبرو از پست مفید agirl تشکرکرده است .

    agirl (جمعه 24 شهریور 91)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. داستانی واقعی برای شادی همدردی های عزیز
    توسط آخیش در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: پنجشنبه 08 بهمن 94, 15:22
  2. 4داستان واقعی از عشق‌های عجیب
    توسط samir65 در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 خرداد 93, 01:01
  3. یک داستان واقعی حتما بخونید .
    توسط homa_59_25 در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: پنجشنبه 10 بهمن 87, 11:11
  4. داستان واقعی
    توسط عارف در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: دوشنبه 16 دی 87, 18:33
  5. عمو سبزی فروش(داستان واقعی)
    توسط mohajer در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: جمعه 29 آذر 87, 00:25

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.