به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 35
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 16 مهر 91 [ 00:52]
    تاریخ عضویت
    1391-2-09
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    676
    سطح
    13
    Points: 676, Level: 13
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 24
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    41

    تشکرشده 41 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.

    سلام سیسیل عزیز
    خوووووووووب درکت میکنم و منم این حالو داشتم ..اما عزیزم باور کن که خدا هست من یه زمانی خیلی نگران نبودن خوانوادم بودم اما به این رسیدم که واقعا دنیا اومدیم تا این ازمونو پس بدیم که به هیچی وابسته نباشیم هدفمون تو زندگی اینه که فقط شرمنده خدا و بنده هاش نباشیم..
    عزیزم درد از دست دادن عزیزان ودردناکترین اشکها برسر مزارها فقط به خاطر حرف های ناگفته و کارهای انجام نشده است...
    دختر خوب وقتی که تو این همه همسرو نی نی هاتو دوس داری از چی میترسی مگه کم گذاشتی براشون؟؟؟ میدونم که نه..اونا هدیه های خدا هستن که خدا بهت داده مطمان باش که خدا اینقدر مهربو هست که بعد نبودن بپدر ومادر عزیزت اونا رو برات حفظ کنه...
    اول به خودت مطمان شو بعد بسپار بخدا
    مطمانم به ارامش میرسی اگه اینو بدونی که
    حتی اگر تنهای تنها باشم بازهم خدا هست
    (ایشالا که همیشه دورو برت پر از عطر مهربونیای خدا و همسرت و صدای خنده های بچه هات باشه... )

  2. کاربر روبرو از پست مفید قاصدک تنها تشکرکرده است .

    قاصدک تنها (شنبه 28 مرداد 91)

  3. #12
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    83
    Array

    RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.

    سلام
    قاصدک و صبای عزیز ممنون از حرفای زیبا و اروم کنندتون.
    ممنون که جوابم و دادین

    صبا برام جالب بود حرف چند وقت پیشم (اب دادن به پسرم) و یادت بود.

    حرفاتون ارومم کرد راست می گی صبا منم مثل یه بچه باید خودم و به خدا بسپارم. ولی می دونی از چی می ترسم؟
    می ترسم خداوند برام این طور رقم زده باشه که باید این دنیا عزیزام و ازم بگیره. یعنی این طوری امتحانم کنه.
    مثل یکی از فامیلامون:
    بنده خدا یک بار عروسی کرد و 3 تا پسر داشت همه کوچولو شوهرش فوت کرد بعد از اون پدرش فوت کرد.با برادر شوهرش ازدواج کرد 2تا دختر و یک پسر هم از اون داشت شوهر دوم به رحمت خدا رفت بچه ها رو بزرگ کرد یه پسرش تو 23 سالگی سکته کرد فوت شد یه پسرش تو 39 سالگی سکته کرد فوت شد. یه پسر دیگش تو 27 سالگی تصادف کرد فوت شد.

    خیلی شکسته شده هر وقت می بینمش می گه خدا من و اورده این دنیا تا با گرفتن عزیزام امتحانم کنه.
    اینا رو که می بینم می ترسم. می دونم اون چیزی که خدا بخواد همون می شه ولی اینقدر عاجزانه و ناصبورانه دعا می کنم که خدا برام چنین چیزی نخواد که از دعاهای زیادم و مدل دعاهای خودم خسته می شم.

    مدام خواب از دست دادن یکیشون و می بینم. دلم می خواد به خدا اعتماد کنم. دلم می خواد با یه ایت الکرسی اروم بشم و بسپارمشون به خدا. دلم می خواد تو دعا کردنم صبور باشم. ولی هی می گم هی می گم هی می گم خودم کلافه می شم.
    همش موج منفی می دم همش فکر می کنم همسرم بزرگ شدن بچه ها رو نمی بینه تو اوج بازی و خنده های اونا من میام تو اتاق و گریه می کنم فک می کنم شوهرم داره بچه ها رو از خنده سیراب می کنه چون دیگه نیست.
    باور کنین درمونده شدم.
    خدااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اااااااااا
    کمکم کن

  4. کاربر روبرو از پست مفید sisili تشکرکرده است .

    sisili (شنبه 28 مرداد 91)

  5. #13
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array

    RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.

    sisili عزیز وضعیتت رو تا حدودی درک میکنم.

    دچار یه جور وسواس یا فوبیا شدی.
    من خیلی سرچ کردم که اطلاعات دقیق تری بدست بیارم ولی چیز خاصی پیدا نکردم. فقط میدونم که این ترسی که به وجودت حاکم شده واسه روانشناسا چیز جدید و تازه ای نیست.

    می تونی مشاوره حضوری بگیری؟

    تا اون موقع که بری مشاوره وقتی این فکرا سراغت میاد مثل زمان هایی که همسرت داره با بچه ها داره بازی میکنه بجای اینکه بری تو اتاق و مثلا دعا کنی . شما هم برو وسط بازیشون و خودت رو غرق بازی اونا کن.

    یا هر موقع که همسرت میره ماموریت یا هر جای دیگه که نگران میشی از چند روز قبل برنامه بگذار -یه برنامه فول - که حسابی با پسرت بازی کنی و فیلم و کارتون ببینی و خیلی چیزای دیگه . اینجوری هم به پسرت خیلی خوش میگذره هم اینکه متوجه گذر زمان نمیشی هم اینکه دیگه این افکار سراغت نمیان.

    با خودت یه قرار بگذار. مثلا وقتی این افکار اومدن سراغت خودت مجبور کنی که کل خونه رو جاروبرقی بکشی.بعدش هم حتما یه کیک خوشمزه درست کنی. تا شب وقت نداری این کارا رو بکنیا همش تو دو ساعت

    پای درد و دل کسایی که عزیزانشون رو به کرات از دست دادن هم نشین. از این محیط ها دوری کن.

    همه توانت رو بکار بگیر که ذهنت رو از این موضوعا دور نگه داری.

    خب . حالا بیا بگو کدوم یک از حرفای منو میتونی عملی کنی؟ خودت چه ایده هایی داری؟

  6. #14
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    83
    Array

    RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.

    سلام
    صبا جون واقعا از وقتی که برام میگذاری بی نهایت ممنون
    در مورد اینکه منم برم وسط بازیشون و بازی کنم نمی تونم یعنی قبلا این کار و کردم اینقدر دلشوره می گیرم که عصبی رفتار می کنم.
    در مورد ریختن یه برنامه توپ برای لحظاتی که همسرم نیست: این کار رو هم کردم درسته در لحظه انجام برنامه فکرم اروم تره ولی یک دفعه چنان دلم به شور میفته که حالم و دگرگون می کنه.
    ولی اینکه پای درد دل دیگرانی که عزیزی از دست دادن و قبول دارم و مدتیه که این کار و نمی کنم.
    پیشنهاد کاری که دادی جالب بود و خوشم اومد این کار و سعی می کنم که انجام بدم.
    مشاور حضوری رو هم حتما می رم منتها باید یه کم صبر کنم تا دخترم و بتونم جایی بذارم.

    مشکل جدیدمم اینه که علاوه بر اینکه مدام یکی از عزیزام و می کشم و مراسم می گیرم تازگیا فکر این که اگه خودم نباشم چی می شه هم میاد سراغم.((گل بود و به چمن نیز اراسته تر شد)) بیشتر نگران دخترمم چون من و خواهرم بعد از فوت مادرم و با وجود نامادریم خیلی اذیت شدیم.
    رو سلامتیم وسواس شدم دلشوره جنگ و زلزله و ... دارم . همش از خدا می خوام این جمع 4 نفرمون و کنار هم در ارامش کامل حفظ کنه.
    جایی میخوندم افکراتون وبنویسید تا از شر اجساسات منفی رها بشید من بارها نوشتم و پاره کردم ولی فایده ای نداره.
    مثلا الان ارومم به محض اینکه شوهرم حرف ماموریت می زنه به هم می ریزم. از سقوط هواپیما گرفته تا زلزله وسیل در اون کشوری که می ره و .................
    بیچاره شوهرم هر وقت می خواد بره ماموریت همون شب قبلش می گه که من مخش و نخورم. مدام به جون خودش غر می زنم علنا بهش می گم یعنی تو بر میگردی؟
    زنگ می زنم به دوستم و از اون می خوام ارومم کنه
    خیلی بد شدم. از خودم بدم میاد. نمی دونم درمان دردم کجاس.
    من ادمیم که ذاتا زیاد توان غصه خوردن ندارم و زود از غصه خوردن خسته می شم و بی خیال موضوع می شم ولی این یه موضوع بد جور داره من و از پا در میاره.
    بازم ممنون می شم اگه راه جدید دارین بهم بگین.

  7. کاربر روبرو از پست مفید sisili تشکرکرده است .

    sisili (یکشنبه 29 مرداد 91)

  8. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 10 بهمن 94 [ 17:49]
    تاریخ عضویت
    1391-5-05
    نوشته ها
    218
    امتیاز
    3,571
    سطح
    37
    Points: 3,571, Level: 37
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    764

    تشکرشده 865 در 204 پست

    Rep Power
    34
    Array

    RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.

    سلام سیسیل خانم.

    مطمئن نیستم، اما از محققی آمریکایی که در زمینه روانشاسی اندکی تجربه دارد (Jane McGonigal: http://en.wikipedia.org/wiki/Jane_McGonigal) شنیدم دیدن چیزهای قشنگ و انجام دادن کارهایی مثبت و کوچک میتوانند در بهبود وضعیت روانی شما تاثیر بگذارند، حتی طول عمرتان را بیشتر کند. او یک سری اعمال را به افرادی که دچار افسردگی هستند یا با مشکل مرگ و مسائلی مشابه دست و پنجه نرم میکنند پیشنهاد کرده. سایتی را طراحی نموده تا آن افراد بتوانند بصورت روزانه به مدت 5 تا 10 دقیقه فعالیتهای پیشنهاد شده توسط سایت را انجام و وضعیت خود را بهبود بخشند. از سر کنجکاوی برای یک هفته آن را امتحان کردم، تجربه ای جالب بود. تنها اشکال آن فارسی نبودن سایت است: superbetter . com

    بگذارید مثالی بزنم. وقتی احساس خستگی، آشفتگی یا استرس دارید، در صورت دسترسی به اینترنت ویدیویی کوتاه از چیزی زیبا و معصوم، مثل نوزاد انسان یا بچه گربه یا هر چیزی که بی گناه به نظر بیاید را جستجو کنید و ببینید. شما شکرخدا نوزادی در منزلتان دارید. برای چند دقیقه فقط به او دقت کنید. تند تند نفس کشیدن او زیبا نیست؟ مقیاس انگشتان دست و پایش را با انگشتان خود بررسی کنید! خیلی بامزه است، مگه نه؟ سرش را بو بکشید، و بگذارید با دستان کوچکش انگشت شما را بگیرد. با او صحبت کنید، هر چند چیزی ممکن است متوجه نشود اما تلاش خود را میکند. وول خوردن او در هنگام لباس پوشیدن نیز زیباست، میتوانید با آن لبخند بزنید! خوش به حال شما، واقعاً جای شکرگزاری است که بچه ای سالم دارید. :-) شما این همه سوژه برای شاد بودن دارید.

    دیگر کارهایی که میتوانید برای تقویت روحیه و با کمترین هزینه انجام دهید، بشکن زدن است. سریع 50 بشکن بزنید بطوری که گویی با خود مسابقه میدهید. با این کار هیجان زده میشوید و کمی سرحال می آیید. مشتتان را گره کنید و برای 5 تا 10 ثانیه بالای سرتان نگه دارید (احساس پیروزی کنید!).
    بدون هیچ دلیلی برای شوهر خود نامه ای زیبا بنویسید و از او بخاطر چیزهایی که در رابطه با او دوست دارید، تشکر کنید. هر چند هزینه ای برای شما ندارد اما برای شوهر شما میتواند ارزش یک دنیا را داشته باشد. بعلاوه احساس خوبی به شما دست میدهد. امتحان کنید!
    به سمت پنجره بروید و بیرون را برای حداقل یک دقیقه مشاهده کنید، این بار با دقت. :-)

    دیگر پیشنهادی که دارم، پرداختن به ورزش است که شدیداً بر روی سلامتی فیزیکی و روانی شما تاثیر مثبت میگذارد. فراموش نکنید زندگی شما هر چند ممکن است با فراز و نشیب همراه باشد، اما در سخت ترین لحظات به خود یادآوری کنید که وضعیت نه چندان دلچسب "فعلی" شما در واقع آرزوی هر روز میلیونها نفر روی این کره خاکی است. لبخند بزنید! :-)

    در صورت کنجکاوی، ویدیوی آن محقق را میتونید اینجا ببینید:
    فعالیت هایی که میتوانند 10 سال به عمرتان اضافه کنند - کنفرانس تد.

    موفق باشید.

  9. 2 کاربر از پست مفید Serok تشکرکرده اند .

    Serok (یکشنبه 29 مرداد 91)

  10. #16
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array

    RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.

    sisili جان خوشحال میشم که اگه کاری از دستم بر بیاد و بتونم انجام بدم.

    یه چیز دیگه هم به ذهنم رسید.
    بخاطر اینکه بتونی تمرکزت رو از این موضوعات برداری و اینقدر به آینده فکر نکنی. از این به بعد بجای اینکه حس های بدت رو بنویسی بسوزونی. بخاطر لحظه های لحظه های زیبای زندگیت از خدا تشکر کن و همه اینا رو بنویس.

    سعی کن بجای فکر کردن به آینده در زمان حال زندگی کنی. اون لحظه هایی که میری تو اتاق و میشینی گریه می کنی یه کاغذ بردار و خدا رو بخاطر تک تک چیزایی که داری شکر کن.

    بخاطر شوهری که اینقدر قدرت داره که بچه هات رو میخندونه.
    بخاطر بچه های سالمی که خیلی ها آرزشون رو دارن.
    بخاطر شغل و موقعیتی که شوهرت داره و اینقدر معتمده که ماموریت میره.

    sisili اگه من و شما بخوایم فکر کنیم میبینیم که خیلی چیزا داریم که خیلی ها آرزوش رو دارن و باید بخاطرش خدا رو شکر کنیم.




    یه موضوع دیگه هم در رابطه با از دست دادن عزیزان می خوام بگم.

    دوستم با اینکه چند سال پسر عموی جوانش رو از دست داده بود ولی همیشه تو بحثا شکایت و بی تابی می کرد که این پسر بهترین پسر عموم بود و اگه قرار بود کسی تو پیری به داد عموم می رسید همین بود و خیلی با ایمان بود و ...
    اون پسر تو 18 سالگیش فوت کرده بود.
    یه بار بهش گفتم ما که از آینده خبر نداریم. شاید اگر این پسر چند سال دیگه هم زنده بود دچار یه لغزش می شد . کی میدونه شاید بدتر از برادرهای بزرگترش می شد .شاید تا الان باعث سربلندی عموت و فامیل بود ولی بعد از این مایه خجالت می شد. همه این اتفاقات ممکن بود بیافته.درسته سیسیلی؟ ولی الان که فوت کرده همه به خوبی ازش یاد می کنن.
    اگه به مرگ و کلا اتفاقایی که واسمون می افته از یه پنجره کوچیک نگاه کنیم فقط قسمت های بدش رو می بینیم ولی اگه افق دیدمون رو بزرگتر کنیم میبینیم که نه!! خیلی هم بد نبوده. شاید مرگ اون پسر واسه پدر و مادرش خیلی سخت و دردناک بوده ولی شاید واسه خودش بهترین اتفاق بوده باشه.

    ضرب المثل های قدیمی چیزای خوبی میگن:

    هر آنکه دندان دهد،نان دهد.

    خدایی که دختر گلت رو بهت داده هر جا که لازم باشه ساپورتش میکنه حتی اگه شما نخوای یا نباشی یا هر چیز دیگه.بهش اعتماد کن. آرامش بعد از اعتماد خیلی شیرینه

  11. 2 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    صبا_2009 (سه شنبه 31 مرداد 91)

  12. #17
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    83
    Array

    RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.

    سلام
    صبای عزیز ممنونم از نوشته هات که خیلی ارومم می کنه.
    serok عزیز از شما هم ممنونم.
    فکر می کنم پروژه درمان من خیلی طولانی هست. یک لیست دارم می نویسم از کارایی که شما گفتین و چند تا مطلب که جاهای دیگه خونده بودم. دارم سعی می کنم مثبت فکر کنم. ولی انگار این افکار با خون و پوست من اجین شدن. وقتی مثبت فکر می کنم و فکر می کنم من خیلی خوشحالم همسر بچه هام همیشه سالم در کنارم خواهند بود به ازدواج بچه هام فکر میکنم و .... احساس می کنم دارم خیلی مصنوعی فکر میکنم به عبارتی احساس می کنم دارم واسه خودم نقش بازی می کنم خودم و دارم گول می زنم. حس می کنم باید مثل سابق فکر کنم تا درست باشه فکرای مثبت خودم و گول زدنه.
    نمی دونم می تونم حسم و بهتون انتقال بدم یا نه؟
    دلم می خواد مثبت فکر کنم و از این افکارم لذت ببرم. ولی من مثبت فکر می کنم و فکر می کنم دارم خودم و گول می زنم.
    فعلا در این مرحله هستم.
    بازم خوشحال می شم از راهنمایی هاتون استفاده کنم. لطفا تنهام نذارین.

  13. 2 کاربر از پست مفید sisili تشکرکرده اند .

    sisili (سه شنبه 31 مرداد 91)

  14. #18
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array

    RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.

    سلام مامان گلی

    بخاطر تلاش و برنامه ریزیت واسه تغییر بهت تبریک میگم . به نظر من که 50 % راه رو اومدی.

    sisili جان حتی اگه به تغییر روش تو طرز فکرت به چشم درمان هم نگاه نکنیم قطعا این کار زمانبر هست.

    یه مثال میزنم : شما یه خانم خانه دار و کد بانویی . واسه همه پیش میاد که درحین کارخونه دستشون رو بسوزونن یا یه بریدگی ایجاد بشه . واسه شما هم حتما پیش اومده ؟ چقدر طول میکشه جای اون زخم یا سوختگی بطور کامل ترمیم بشه و از بین بره؟ حالا یه زخم کهنه در روح شما تشخیص داده شده، یعنی خودت پیداش کردی . منصفانه هم که بخوایم به قضیه نگاه کنیم باید حداقل به اندازه همون زخم جسمی صبر کنیم تا ترمیم و نتیجه درمان رو ببینیم. درسته ؟

    اینکه میگی هم فکر میکنی افکارت مصنوعیه ، به نظر من که کاملا طبیعیه .
    بازم یه مثال بزنم؟

    من مجبورم واسه مطالعه از عینک استفاده کنم (یه وسیله خارجی که کمک میکنه دیدم بهتر بشه) ولی روزایی اولی که عینک میزدم تمام پیچ ها و فریم و ... به وضوح میدیم و خلاصه حواسم بیشتر به اونا بود تا اینکه دیدم بهتر شده ولی بعد چند روز بهش عادت کردم و نه تنها پیچا رو نمیدیدم حتی خود عینک رو هم حس نمیکردم . حالا قضیه حس مصنوعی شما هم مثل همون عینک می مونه. چند روز دیگه حسابی بهش عادت میکنی و اگه یه روز این افکار مثبت رو نداشته باشی یه جوریت میشه.

    من که مطمئنم روزای زیبایی در انتظارت هست

  15. 2 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    صبا_2009 (پنجشنبه 02 شهریور 91)

  16. #19
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    83
    Array

    RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.

    سلام
    دوباره کمک!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    تو این 5-6 روز تمام کارایی که گفتین و کردم و افکارم و منحرف کردم و دیگه به این موضوع فکر نکردم. اما:

    2 شبه پشت سر هم خواب می بینم شوهرم و از دست دادم. تو خواب دارم با پدر خدا بیامرزم راه می رم و می گم بابا از اینکه رضا نیست جیگرم داره اتیش می گیره و می سوزه.

    به خدا از این افکار و خوابا خسته شدم بار اول اهمیت ندادم و گفتم انشااء.. عمرش طولانیه ولی دوباره دیشب این خواب و دیدم.
    چیکار کنم؟؟؟

  17. #20
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 اردیبهشت 92 [ 16:23]
    تاریخ عضویت
    1389-4-01
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    4,956
    سطح
    45
    Points: 4,956, Level: 45
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,162

    تشکرشده 2,174 در 573 پست

    Rep Power
    83
    Array

    RE: نگران از دست دادن عزیزانم هستم.

    از این همه راهنماییتون واقعا ممنونم.
    در همدردی تخته کنین جاش خروس قندی بخرین
    تایپیکای از این مهمترم دیدم هیچ کس جواب نمی ده


 
صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ترس از دست دادن عزیزانم دیوانه ام کرده.(آقای sci لطفا کمک کنید)
    توسط shabe niloofari در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: شنبه 30 شهریور 92, 11:08
  2. از مادر بودن خسته شدم ("مادر بودن" برای نزدیکان و عزیزانم)
    توسط Royya در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 12 آذر 91, 04:18
  3. ترس از دست دادن عزیزانم
    توسط Bita mahdavi در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 اسفند 90, 11:40
  4. +درخواست کمک و همیاری از همه عزیزان
    توسط SaMaN HAMDARDI در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 بهمن 88, 09:55
  5. +کمک و راهنمایی شما عزیزان...آیا درست است ؟
    توسط nashenas2 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: پنجشنبه 14 شهریور 87, 07:46

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.