سلام خدمت اعضای سایت همدردری الان که دارم این مطلبو مینویسم خانواده ام رفتن عروسی پسر همسایه مون در حالی که منم دعوت بودم ولی نرفتم..الان افسردگی شدید گرفتم چون که من حتی یه دوست صمیمی که باهاش بیرون برم هم ندارم شاید باورتون نشه ام بعضی وقتا میشه که دو روز توی خونه میمونم و اصلآ بیرون نمیرم بعضی وقتا به پسرداییم و پسر عموهام حسودیم میشه وقتی که به خونه ی اونها میرم اونها روزی چندبار میرن بیرون و با nنفر صحبت میکنن و بیرون میرن و وقتشون رو با اونها میگذرونن ام من بیچاره حتی یه دوست هم ندارم بخدا دیگه از زندگی خسته شدم اصلآ یکی منو راهنمایی کنه که چجوری دوست پیدا کرده تا منم اونطوری یکی دوتا دوست صمیمی پیدا کنم... تو دانشگاه که قبول شدم پیش خودم گفتم دیگه از شر تنها خونه موندن و هی متلک های مادرم رو شنیدن که چرا بیرون نمیری راحت میشم ولی از شانس من بیشتر بچه هایی که با من هم رشته هستن از شهرهای دیگه میان و اکثرا خوابگاهین تازه من هرچی با هفت هشت نفر دیگه که تو شهر خودمونن گرم میگیرم اونها به هیچ وجه من رو رفیق خودشون به حساب نمیارن ,با همسایه هامون هم که از همون اول بخاطر این که پدرم زمان نوجوانی میگفت بچه های سر به راهی نیستن و باهاشون نگرد هیچ سلام علیکی ندارم گاهی وقتا پیش خودم میگم اگه محلمون رو عوض کنیم شاید چند تا دوست پیدا کنم اما کو گوش شنوا خلاصه اینو بگم که از تنهایی خونه موندن و نداشتن دوست کلافه شدم و نمیدونم چیکار کنم (راستی این رو هم بگم که من دوشن خفیف (مشکل عضلانی پا)که خیلی خیلی خفیفه و خودم کارای خودم رو میکنم و مثل یه آدم عادی زندگی میکنم ولی فقط چند بار از دیگران شنیدم که میگن چرا یه جوری راه میری مگه پات درد میکنه که اونطوری را میری؟؟ که هروقت این حرف رو میشنوم افسرده تر میشم..ولی باور کنید راحت راه میرم وهیچ احساس دردری هم نمیکنم )حالا به نظر شما چه طوری نزارم ادامه ی جوونیم تباه شه و چندتا رفیق خوب چجوری پیدا کنم؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)