به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 39 نخستنخست 1234567891011122232 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 383
  1. #11
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 00 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1386-11-26
    محل سکونت
    تهران بزرگ
    نوشته ها
    1,452
    امتیاز
    50,483
    سطح
    100
    Points: 50,483, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First Class50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    1
    تشکرها
    2,842

    تشکرشده 3,286 در 817 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: لطفا منو راهنمایی کنید

    سلام

    در این موارد ؛ به چشم خودم کاملا این جور رفتارها و کردارها و... را دیدم و تقریبا یک چیزهایی به عنوان تجربه کسب کرده ام .
    اما حقیقتش با عنوان کردن این موضوع توسط شما کاملا جا خوردم . یک جوری سردرگم شدم . ..........................
    کلی حرف داشتم اما ................ ( شاید یاد آن زمانی افتادم که در سن کودکی این مسایل را با چشمان خودم دیدم و ... )
    خیلی افکارم به هم ریخته شد بهتره با جمع بندی از حرف هام به شما دوست گرامی پاسخ بدهم .
    فقط ازتون این کار را خواهانم که می دونم تنها کار در این مورد فعلا شکیبایی است .

  2. کاربر روبرو از پست مفید lord.hamed تشکرکرده است .

    lord.hamed (یکشنبه 19 خرداد 87)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 بهمن 88 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1387-3-02
    نوشته ها
    60
    امتیاز
    3,598
    سطح
    37
    Points: 3,598, Level: 37
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 48 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: لطفا منو راهنمایی کنید

    سلام

    آخی... واقعا ً مشکل پیچیده ای دارین... مشکلی که توی بسیاری از خانواده ها هست ولی برای شما بزرگ تره.... به خاطر همین اکثر کسایی که پست شما رو خوندن ، افکارشون بهم ریخت... من هم همینطور... ولی سعی میکنم تا اونجایی که میتونم کمک کنم :

    اول چند نکته رو میگم : " چیزهایی که از تجربیات اطرافیان فهمیدم "

    1 - مطمئن باشین مردهایی که تحت تأثیر خانواده شون هستند ، بعد از چند سال تغییر چندانی نمی کنند.... شاید کمتر خانواده شون رو دخالت بدن ، ولی مطمئن باشین هروقت که مادر و پدرشون رو می بینند ، دوباره شروع می کنند به تعریف از زندگی و حریم خصوصی شون!!!

    2 - کسی رازهای زندگی مشترک رو از دوران عقد!!! به این شکل پیش مادر و پدرش بازگو میکنه ، فکر می کنین بعد از ازدواج چنین کاری نمیکنه؟؟؟!

    3 - تأثیر پذیری ، عدم اعتماد به نفس و.... خصوصیاتی که از همسرتون مشاهده میشه... که البته می تونین با استفاده از همین خصوصیات ، همه چیزو تا حدی به خوبی پیش ببرین... فقط از همین الان شروع کنین که فردا دیره...!!!

    خوب حالا راه حل هایی که به ذهنم میرسه : " ولی وقتی پستتون رو خوندم ، یه جوری شدم. انگار هیچ راه حلی نداره اما اگه خوب تمرکز کنیم ، با یه خورده سعی و تلاش میشه نتیجه ی مطلوبی گرفت "

    1 - شماره ی 1 نکته هایی که گفتم رو نگاه کنین....... خوب باید کاری کرد که رازهای زندگی فاش نشه... خیلی بده فقط میتونین این کار رو بکنین : " البته شاید کسی نظر بهتری به ذهنش برسه.... " خانواده خودتون و خانواده ی شوهرتون رو یک خانواده به حساب بیارین... وقتی توی ذهنتون یک خانواده باشین ، دیگه هرچی شوهرتون بگه ، براتون فرقی نمیکنه که اونها هم بدونند... سعی کنین با شوهرتون زیاد درد و دل نکنین! چون مطمئنا ً بقیه ی اعضای خانواده هم می فهمند! درعوض هر چی رو که خواستین خانواده ی شوهرتون بدونه ، به خودش بگین و در آخر این رو هم اضافه کنین که مادر و پدرت نباید چیزی از این موضوع بدونه!

    2 - حالا نکته ی سوم رو بخونین....... از این خصوصیات اخلاقی همسرتون چه استفاده ای میشه کرد؟! اول اینکه باید کاری کنین همسرتون به جای اینکه از دیگران تأثیر بپذیره ، خودِ شما روی اون تأثیر بذارین.... چجوری؟؟ الان میگم : مقام اجتماعی تون رو بالا ببرین ، فردی موفق باشین... آیا شغلی دارین؟ یا در رشته ی خاصی تحصیل می کنین؟ یا هنری رو در حال آموختن هستین؟ وقتی توی جامعه فردی موفق باشین ، ناخودآگاه احترامتون پیش همسرتون بیشتر میشه و برای حرف ها و اعمال شما ارزش قائل میشه.......
    شدیدا ً توصیه می کنم پیش همسرتون کم حرف ولی منطقی باشین.... کم گوی و گزیده گوی.... اینجور آقایون که مستبد هستند و دوست دارند حرف ، حرفِ خودشون باشه ، در مقابل خانم هایی که مقام اجتماعی بالایی دارند و کم حرف ولی زرنگ و بااعتماد به نفس بالا هستند ، کم میارن!!! براش ارزش قائل میشن و اعتماد به نفس پایین این آقا باعث میشه از شما توی ذهنش فردی بزرگ بسازه....

    یه چیزی رو یادتون نره که انگار شوهرتون میخواد خودشو به شما ثابت کنه! یعنی با شنیدن چشم از شما خودشو بالا ببره و فکر میکنه اینطوری شخصیت خودشو پیش شما بالاتر برده! شما وقتی حرفی غیر منطقی شنیدین ، هرگز نگو : چشم!!! بلکه فقط سکوت کن! هیچی نگو.... اینجور مواقع بهترین جواب سکوت هست............ ولی در عوض وقتی حرفشون منطقی بود ، قبل از اینکه ازت بخواد ، خودت بگو : چشم...

    در مقابل پدرشون هم بهترین راه اینه که نه خیلی باهاشون گرم بگیری و نه بی محلی کنی.... یعنی همیشه عادی و معمولی رفتاری کنی.... معمولی ولی مهربان....... وقتی مقام اجتماعی شما بالاتر بره ، خود به خود توی دل پدرشوهرتون هم جایی باز می کنین....

    آرزو می کنم موفق باشید و شاد...

    امیدوارم تونسته باشم حداقل یه خورده کمک کنم...

  4. 2 کاربر از پست مفید romina تشکرکرده اند .

    romina (یکشنبه 26 خرداد 87)

  5. #13
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    RE: لطفا منو راهنمایی کنید



    سلام دوستای خوبم واقعا ممنون

    اول معذرت می خوام که برای این موضوع رو چند جا بیان کردم، فکر نمی کردم دیگه کسی سراغ مرد سالاری بره، و از طرفی هم فکر می کردم باید از هم تفکیک بشه (مشکل من و همسرم جدا و مشکل من با پدرشون جدا) به هر حال از همتون ممنونم.

    همسر من خصوصیات خوب زیادی داره ولی متاسفانه چون خصوصیت بدش دقیقا همون چیزیه که من ازش متنفرم خیلی باعث آزارم می شه.

    آقا فرشید ممنون، سعی می کنم پیش مشاور برم، اون کتاب رو هم دارم اما هنوز نخوندمش، حتما در اولین فرصت اونو می خونم.
    به همسرم محبت می کنم اما خودم هم خیلی زودرنجم، همین باعث می شه نتونم خیلی مسائل رو فراموش کنم و توی رفتارم هم تأثیر می ذاره. همسرم اصلا سیاست نداره نمی دونه چی کار کنه که رابطه خونواده اش با من خوب بشه فکر می کنه همه چی به عهده منه در صورتی که من توی خونه ی خودمون طوری بر خورد کردم که همه ایشون رو واقعا دوست دارن و فکر می کنن ما با هم کوچکترین مشکلی نداریم.


    آرزو جان عزیزم شما درست می گید. پدر شوهر من تا حدودی اخلاقش مشخص نیست حتی همونطور که گفتم با پسر خودش هم خوب صحبت نمی کنه. همین هم باعث آزارم می شه مخصوصا وقتی می بینم که جلوی من اینکار رو می کنه. همسر من هم معمولا با لحن بدی صحبت می کنه (البته این چند وقته بهتر باهاش صحبت می کنه) اما همیشه کار رو به دعوا می کشونه و همه فکر می کنن من بهش می گم این کار رو بکن. در صورتی که همیشه ازش خواستم به پدر و مادرش بیشتر احترام بذاره. من خودم رو خیلی جای اون می ذارم برای همین هم هست که می خوام باهاش صحبت کنم اون در مورد من اشتباه فکر می کنه .

    اولدوز عزیزم ممنون. خودم هم خیلی ناراحت می شم اما نه تا اون حد. خوشحال می شم از راهنماییت استفاده کنم ...

    آقای لرد حامد عزیز حرفتون کاملا به جاست. اما الان نزدیک به 6ماهه که دارم صبر می کنم. به کمک شما و همه دوستان احتیاج دارم، می خوام تا زیر یه سقف نرفتیم این مشکل حل بشه، وگرنه کهنه شدنش کمکی بهم نمی کنه. ممنون
    رومینای عزیزم از توجهت ممنونم، در مورد اینکه گفتین خونواده ایشون رو با خونواده خودم یکی به حساب بیارم باید بگم که موضوع این نیست آخه خونواده خودم هم از هیچی خبر ندارن. من دختر کم حرفی هستم و از بچگی به راز داری معروف بودم.. برای همین حتی در میون گذاشتن بعضی از مسائل با همسرم هم برام سخت بود اما چون اونو شریک زندگیم می دونم و ایشون هم از مخفی کاری خیلی بدش میاد باهاشون خیلی صمیمی شدم ولی متاسفانه ایشون اصلا راز دار نیست. همیشه می گن خانما از چیزی باخبر نشن ولی مورد من برعکسه. احساس می کنم دست خودش نیست چون حتی هدیه هم که برای کسی می خریم طاقت نمیاره و میگه که چی خریدیم یا همیشه آخر فیلم های سینمایی رو جلو جلو تعریف می کنه و... همونطور که گفتم باز زندگی می کنه خیلی باز. خوبی که این اخلاقش داره اینه که بدون اینکه من ازش بخوام میگه از صبح تا شب چی کار کرده و کی چی گفته و ..... اون اسم رازداری منو میذاره پنهانکاری و سرزنشم می کنه .. در مورد بعد از ازدواج هم بعید نیست که این قضیه ادامه داشته باشه.
    من قبلا باستانشناسی می خوندم و فوق دیپلم گرفتم الان هم دانشجوی طراحی صنعتی هستم یه سال دیگه مونده که درسم تموم بشه اما قصد ادامه تحصیل دارم. شاغل هم نیستم. هنری هم که دارم شعر گفتنه که اونم به خاطر بعضی مسائل فعلا گذاشتم کنار. همسرم خودش مدیر عامله یه شرکته و همین کار رو برام سخت تر کرده. اتفاقا حرف خوبی زدین. احساس می کنم قبلا که خودم برای زندگیم برنامه می ریختم وضعیت بهتری داشتم. خونواده همسرم هم یه جورایی اهل پز دادن هستن. این مورد رو فراموش کرده بودم از راهنماییت ممنونم.

    با پدرش هم معمولی هستم اما واقعا خیلی سخته برام که بهش نگم بابا
    من می ترسم که بعد از ازدواجمون هم اونا انتظار داشته باشن پسرشون شب بره خونشون!

  6. 2 کاربر از پست مفید shad تشکرکرده اند .

    shad (یکشنبه 23 خرداد 89)

  7. #14
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    RE: لطفا منو راهنمایی کنید

    با اجازه همه دوستان، مطالب مرد سالاری و دزدیدن پسر رو باهم اینجا قرار می دم تا بیشتر شما رو در جریان مشکلم بذرام


    همسر من خصوصیات خوب بسیار زیادی داره اما توی یک خانواده سنتی مرد سالار بزرگ شده و خصوصیات پدرش تا حدی روش تأثیر گذاشته.

    البته باید بگم که توی خانواده ما هم مرد سالاری بود اما نه به این شکل، از وقتی که پدر همسرم رو دیدم کلی از رفتارهای پدرم به چشمم نمیاد. از این گذشته با وجود این اخلاق پدرم من و خواهرام طوری بزرگ شدیم که کاملا مستقل بودیم و هستیم و کاملا به این موضوع معتقدیم که زن و مرد سهم مشترکی توی زندگی دارن. پدرم هم همین اعتقاد رو داشته و بیشتر نسبت به مادرم حس مرد سالاریشو به کار می برده.

    الان که خواهرام ازدواج کردن بیشتر اوقاتشون رو با همسراشون با خانواده من می گذرونن. معمولا تعطیلیها با هم هستیم. سر سفره هفت سین باهم هستیم. سیزده بدر و مسافرت و هر مناسبت دیگه ای که باشه همه با همیم . ولی همسر من توی این جور مراسمات حرف حرف خودشه. طوری که مادرش هم شکایت می کنه که توی دوران زندگی مشترکشون حسرت به دلش مونده که با نظر اون جایی برن یا کاری بکنن.

    دیگه اینکه همسرم یک سری عقایدی داره که من بهشون احترام میذارم اما خیلی اذیتم می کنن. اینکه اون وقتی بی دلیل هم می گه نه من باید قبول کنم و بعضی از حرفای قدیمی رو می زنه که نمی دونم نسل آدم از مرده و ... منم روی این حرفا حساسم .

    نمی دونم چی کار کنم می خوام یه کمی معتدل تر بشه کمکم کنید لطفا



    می خوام از یه پدر براتون بگم. یه پدر که سختی های زیادی کشیده. خانواده خوبی داشته. هیچ کس بهش بی احترامی نمی کرده، به قول معروف حرفش برو بوده. با قوانینی که توی خونشون وضع کرده بود زندگی می کرد و همسرش و سه فرزندش هم مطیع قوانین اون بودن...
    تا اینکه یه روز یکی از پسرهاش تصمیم به ازدواج می گیره. یکی از قوانین اون پدر این بوده که پسرش با کسی ازدواج کنه که اون معین کرده اما متاسفانه اون پسر خودش یک نفر رو پیشنهاد می ده. پدر کمابیش خبر داشته که پسرش کسی رو دوست داره اما به روی خودش نمی آورده و فکر می کرده که آخر سر حرف خودش پیش می ره. اول مخالفتی نمی کنه هر چند که ته دلش اصلا راضی نبوده. می ترسیده پسرش ازش دور بشه و اونو ازش بدزدن... به هر حال میره خواستگاری، به این امید که بعد از یه مدت پسرش کوتاه میاد و حرف اونو می پذیره.. اما پسرش مصمم بود. دعواهای زیادی بینشون شد. با دختری که پسرش در نظر گرفته بود یواشکی ارتباط داشت تا بلکه از طریق دختره بتونه این قضیه رو تموم کنه اما دختره همه چی رو به پسره می گفت حتی تماسهای پنهانی پدرش رو. یه روز پدر بعد از دعوایی که با پسرش داشت رفت سراغ اون دختر تا اونو ببره پیش پسرش و دل پسرشو آروم کنه. تو راه با هم حرف زدن. دختر حرفای دلشو گفت دختر گفت که دوست داره پدر و مادر همسرش رو دوست داشته باشه و براشون دلتنگ بشه. پدر با نگرانی از مهریه پرسید. دختر هم همون چیزی که بهش معتقد بود رو گفت. گفت که براش مهم نیست و در واقع احساس خوبی هم بهش نداره. گفت که دوست ندارم اصلا مادی باشه. دل پدر آروم شد... پسر هم از جریان مهریه خبر داشت اما مانع از این شد که مهریه مادی نباشه.. روز بله برون روز خوبی برای پدر نبود چون احساس کرد که اون دختر بهش دروغ گفته.. به هر حال پسرش با اون دختر عقد کرد..
    نیم ساعت از عقدشون نگذشته بود که پدر به دختر گفت به من نگو بابا، فامیلیمو صدا بزن ..
    اون دختر از یه خانواده دیگه بود با یه فرهنگ دیگه. توی خونه ای که اون دختر زندگی می کرد شرایط خیلی معتدل تر بود. کسی به کسی زور نمی گفت و بایدها و نبایدهای زندگی انقدر دست و پا گیر نبود. اون دختر هم دوست داشت که با پدر و مادر همسرش رابطه خوبی برقرار کنه.. همه تلاششو می کرد. ذاتا دختر کم حرفی بود اما سعی می کرد که با خانواده جدیدش ارتباط برقرار کنه.
    اما از یه طرف می ترسید.. نکنه نذارن زندگی کنیم؟ نکنه همیشه پدر بخواد تو زندگیمون سرک بکشه.. چرا پدر انقدر سرد و خشکه؟ همیشه دوست داشت پدر شوهر داشته باشه اما نه اینطوری!
    پدر نگران پسرش بود.. هر تغییر رفتار پسرش رو ناشی از تأثیر رفتار اون دختر می دونست.. خیلی نظر میداد. می ترسید پسرش رو از چنگش در آورده باشن.. دیگه تو حرفاش اعتنایی به اون دختر نمی کرد اون دختر رو نمی دید. جواب سلامهاشو به زور می داد حتی وقتی که می خواست از چیزی صحبت کنه که اون دختر هم توش دخیل بود خیلی راحت اون حذف می کرد. بیشتر حرفاش بوی تهدید می داد. مثلا می گفت هر حرفی که ما بزنیم روی پسرمون تأثیر می گذاره مواظب باش کاری نکنی که ما به سمت زندگیتون موج منفی بفرستیم.
    دختر هم اونقدر روی سرد دید که دور اون پدر رو خط زرد کشید.. (یعنی فعلا دور و برت نمی چرخم) اما چون دوست داشت پدر رو دوست داشته باشه اونو بابا صدا می کرد. با مادر شوهرش راحت بود با کسی که راحت مامان صداش می زد. راحت باهاش حرف می زد، می خندید حتی شکایت می کرد.. مادر شوهرشو دوست داشت واقعا نمی دونست مادر شوهرش چه احساسی نسبت بهش داره اما دوست داشت فکر کنه که اونم دوستش داره..
    تا امروز که یه دفعه تصمیم گرفتن برن مهمونی، دختر از قبل خونه همسرش بود برای همین لباسی مناسب با مهمونی نداشت. همه در تکاپو بودن که لباس برای اون دختر تهیه کنن، خواهر شوهرش یه دست لباس براش جور کرد اما خوشش نیومد. به پسر گفت که لباس مناسبی نداره. پسر گفت که نمی ریم حوصله ندارم.. اون دختر دوباره رفت گفت اگه به خاطر لباسه من می رم خونه زود میارم پسر گفت نه دوست ندارم بریم..

    پدر دختر رو صدا کرد.. خدای من همه چیز رو اشتباه متوجه شده بود! دختر رو متهم کرد که چرا پسرش رو وادار می کنه که به مهمونی نیاد.. دوباره بهش گفت بابا صدام نکن چون من تو رو زن پسرم می دونم نه عروس خودم! گفت اگه دوست داری بجنگی من هم می جنگم باهات! گفت اگه می خوای عروس من باشی باید با قوانین من زندگی کنی وگرنه تا آخر عمر باید این وضع رو تحمل کنی! یه سری موارد هست نوشتم بعدا در حضور پدرت و پسرم می گم که باید رعایتشون کنی..

    دختر توی دلش می گفت بابا اشتباه فکر می کنید! اما دوست نداشت با قوانین کسی دیگه زندگی کنه.. می گفت اگه قراره کسی هم قانونگذار باشه باید اون شوهرش باشه. دوست نداشت زیر سلطه پدر شوهرش باشه اما از یه طرفی هم دوست نداشت که این رابطه رو با پدر شوهرش داشته باشه...
    تصمیم گرفت با پدر صحبت کنه، خصوصی و تنها و تمام حرفاش رو بهش بزنه.. می دونست که اون دچار سوء تفاهم شده اما پسر می گفت اگه اینکار رو بکنی بدتر می شه.. می گفت پدر می خواد اون قدر قدرت داشته باشه که هر طور دوست داره با ما رفتار کنه و هر چی می گه بپذیریم...

    اون دختر منم.. واقعا دوست دارم پدر شوهرمو مثل پدر خودم دوست داشته باشم از طرفی هم نمی خوام اختیار زندگیمو بدم به دستش.. کمکم کنید

  8. کاربر روبرو از پست مفید shad تشکرکرده است .

    shad (یکشنبه 23 خرداد 89)

  9. #15
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    RE: لطفا منو راهنمایی کنید

    گلپر عزیزم سلام
    پاسخ شما رو توی پست مردسالاری دیدم ممنون. سعی کردم با خونواده اش کمتر برخورد داشته باشم اما نمیشه. همین الان که باهاشون در ارتباطم می گن که پسرشون رو ازشون گرفتم دیگه وای به حال وقتی که بخوام اینکار رو بکنم.
    من با مادرش هیچ مشکلی ندارم و واقعا هم دلم براش تنگ میشه. نمی تونم هم زیاد در این مورد با همسرم حرف بزنم چون حساس می شه و رابطه ام باهاش بدتر می شه. می دونی وقتی بهم گفت بهم نگو بابا دلم شکست.. انتظار شنیدن این حرفو نداشتم... نمی دونم چی صداش کنم!

    تازگی به اینکه من و همسرم چطوری همدیگه رو صدا می کنیم کار داره. می گه من قبل از به دنیا اومدن اولین بچه ام جلوی بابام اسم زنمو نمی گفتم. فکر کنم از شوهرم همچین انتظاری داره!!!

  10. کاربر روبرو از پست مفید shad تشکرکرده است .

    shad (یکشنبه 23 خرداد 89)

  11. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 دی 91 [ 11:29]
    تاریخ عضویت
    1387-3-06
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    3,792
    سطح
    38
    Points: 3,792, Level: 38
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: لطفا منو راهنمایی کنید

    سلام عزیزم
    چقدر اینجور آدم ها نفرت انگیزن
    اگه پدرشوهرت دوست داره که به اسم فامیل صداش کنی خب همین کارو کن ، اگه دوست داری باهاش گرم نگیری خب همین کارو کن
    می دونی بنظر من بهتره وقتی میری خونه اونا خیلی معمولی و بی تفاوت باش . اصلا به حرفها و کارهاش اهمیت نده ، انگار که نمی بینیش . یه مدت اصلا انگار که نه انگار ، در مورد رفتارهای پدرشوهرت اصلا به شوهرت اعتراض و یا دردودل نکن
    بذار یه مدتی همسرت حساسیتش کمتر بشه
    درعوض با مادرشوهرت گرم بگیر ولی ناراحتیتو بروز نده
    من اینو امتحان کردم هرچی بیشتر ناراحتیتو از خانواده همسرت بروز بدی همسرت کمتر به ناراحتیت توجه میکنه
    بذار شوهرت خودش رفتارهای اونا رو ببینه ، بذار اگه گله و شکایتی میشه از طرف اونا باشه
    متاسفانه همسر من هم نسبت به خانوادش خیلی حساسه . وقتی من از اونا ناراحتم منو درک می کنه و حقو به من میده
    ولی اگه زیاده روی کنم و هر روز بگم مامانت این کارو کرد ، خواهرت اون کارو کرد و ... دیگه میشه مدافع 100% اونا
    نمی دونم تا حالا اینو امتحان کردی یا نه . اگه نه به امتحانش می ارزه

  12. کاربر روبرو از پست مفید arusak11 تشکرکرده است .

    arusak11 (سه شنبه 21 خرداد 87)

  13. #17
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    RE: لطفا منو راهنمایی کنید

    سلام عروسک عزیز ممنون از راهنماییت.
    منم زیاد اهل شکایت نیستم فقط حواسم نبود چون این چند وقته خود به خود همسرم خیلی به خونواده اش توجه می کنه (چون فهمیده باید به پدر و مادر نیکی کرد) و همونطور که گفتم منو فراموش کرده، منم بد موقع ناراحتیمو نشون دادم.
    نمی تونم بگم از پدر شوهرم بدم میاد. نمی دونم باید چطور باهاش برخورد کنم. معمولی هم بودم باهاش ولی فایده نداشته. اون تا به همه قوانینش احترام گذاشته نشه راحت نمی شه.


  14. کاربر روبرو از پست مفید shad تشکرکرده است .

    shad (یکشنبه 23 خرداد 89)

  15. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آبان 88 [ 20:12]
    تاریخ عضویت
    1387-3-20
    نوشته ها
    89
    امتیاز
    3,908
    سطح
    39
    Points: 3,908, Level: 39
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    53

    تشکرشده 53 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: لطفا منو راهنمایی کنید

    انقدر به مردا رو ندین

  16. کاربر روبرو از پست مفید melika63_63 تشکرکرده است .

    melika63_63 (شنبه 25 خرداد 87)

  17. #19
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    RE: لطفا منو راهنمایی کنید

    سلام همراهان خوب

    دیشب به یه مشکل بر خوردم، همسرم ساعت 12 از خونه ما رفت چون قرار بود بره سر کار و کاری رو انجام بده، منم بهش گفتم که بیدارم و باهام در تماس باشه، ساعت 3 کارش تموم شد و گفت که داره تو خیابونا می چرخه، بعد از 2 ساعت دیگه که باهاش تماس گرفتم فهمیدم با یکی از دوستای مجردش تو جاده شماله... سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم، تا وقتی که برگشتن باهاش در تماس بودم و تحمل کردم، اما نمی دونم چرا کاسه صبرم لبریز شد و ازش خیلی آروم خواستم که مثل آدمای مجرد رفتار نکنه و اون یه دفعه عصبانی شد، گفت من هر کاری دلم می خواد می کنم تو هم مجبوری شرایط منو بپذیری و به روش من زندگی کنی...

    خیلی ناراحت شدم اما سعی کردم توجه نکنم چون اصلا نخوابیده بودم سعی کردم به زور بخوابم، مادرش باهام تماس گرفت و دعوتم کرد خونشون ، نمی خواستم برم اما ترجیح دادم که مشکل و زودتر حل کنم. رفتم هنوز خواب بود، مادرش گفت بیدارش کنم منم اینکار رو کردم اما اول برام قیافه گرفته بود یکم باهاش شوخی کردم. اونم مثلا خوب شد ولی گفت یادت باشه من هر کاری که دوست داشته باشم انجام می دم..
    منم چیزی نگفتم.

    نمی دونم در مورد این رفتارش چطور برخورد کنم. البته تا حالا همچین کاری نکرده بود، نمی دونم به خاطر حساسیت من این کار رو انجام داد یا نه؟ اما چطور می تونم با روشی زندگی کنم که ازش متنفرم؟؟

  18. کاربر روبرو از پست مفید shad تشکرکرده است .

    shad (یکشنبه 23 خرداد 89)

  19. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 17 اردیبهشت 88 [ 11:11]
    تاریخ عضویت
    1387-2-23
    نوشته ها
    363
    امتیاز
    5,286
    سطح
    46
    Points: 5,286, Level: 46
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 64
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    209

    تشکرشده 211 در 131 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: لطفا منو راهنمایی کنید

    سلام شاد عزيز
    خانمي من اين هزار بار خيلي به دست و پاي شوهرت نپيچ!
    داره مي ره بيرون خوب بره حالا تو چي كار داري كه بهت زنگ بزنه يا نزنه!
    جدي مي گم كاملا مي فهمم شوهرت چشه.مي خواد بگه زورت بهش نمي رسه تو هم وقتي زيادي بهش نزديك مي شي فكر مي كنه ترسيدي و وقتشه كه نمايش قدرت راه بندازه.
    من اينو تجربه كردم كه دارم بهت مي گم.گاهي جلوش قيافه بگير.سنگين باش داره از خونتون مي ره بيرون فقط بگو خوش اومدي و خداحافظ همين.مي دونم چطور بگم ولي كارهايي كه تو داري مي كني من هم يه روز انجام دادم و لطمه خوردم.حالا هم دارم به سختي اون چيزايي كه از من در ذهن شوهرم رفته تغيير مي دم.
    ديگه در مورد مسافرت رفتنش باهاش حرف نزن .يه جور كه برات مهم نيست و بفهمه كه نتونسته از تو زهر چشم بگيره.كم كم چند بار كه اين طور عمل كردي آروم مي گيره و گرنه تو هم يه روز مي شي مثل الان من.
    تو رو خدا شاد عزيزم فكر نكن مي خوام توي كارات دخالت كنم ولي چند روز كمتر با همسرت برخورد داشته باش و در اين چند روز به كارهاي خودت و رفتار هاي همسرت خوب فكر كن و به نتيجه برس كه بايد از اين به بعد چيكار كني.
    بعد هم وقتي هم با هم هستين يه ذره با متانت بيشتري عمل كن.تو اشتباهي نكرده بودي كه بخواي بري خونه پدر شوهرت و بخواي شوهرت رو آروم كني .نمي گم گذشت نداشته باش.نمي گم بهش توجه نكن ولي هرچيزي جاي خودش رو داره.
    واي معذرت مي خوام شاد جونم فكر كنم زيادي تند حرف زدم.يه لحظه كارهاي اشتباه خودم اومد توي نظرم و انگار داشتم خودم رو دعوا مي كردم.ببخشين.
    وقتي تونستم بازهم ميام تا باهم صحبت كنيم.
    الان هم خودت رو سرزنش نكن .سعي كن از اين به بعد درست عمل كني.خيلي وقت داري تا خطاها رو جبران كني.

  20. 2 کاربر از پست مفید گلپر تشکرکرده اند .

    گلپر (دوشنبه 21 اردیبهشت 88)


 
صفحه 2 از 39 نخستنخست 1234567891011122232 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  2. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  3. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: جمعه 04 مهر 93, 23:28
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:29 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.