جتاب sci منم چند تا سوال داشتم خواهش ميكنم بهم جواب بديد چون واقعا برام مشكل ساز شده: رابطه ي من و همسرم پيش از اين اغلب جرات مندانه_پرخاشگرانه از سمت من و منفعلانه از سمت همسرم بود.(اعتراف ميكنم كه با گذشت زمان من بيشتر به وادي پرخاشگرانه فرو رفتم و ايشون هم بيشتر به وادي منفعلانه).اخيرا با بهود روابط و تلاش براي حفظ دوباره ي زندگيم و مراجعه به مشاوره هاي حضوري من اغلب (شايد بتونم بگم بيش از 90% تقاضاهمو،چون بيشترين مشكل ما هم در بيان اين تقاضاها بود ) از رفتار جرات مندانه استفاده ميكنم اما همسرم انگار راه گريزهايي رو ياد گرفته كه در واقع نقطه ي تحريك من و خودش هست و با استفاده از اونها خودش پرخاشگرانه رفتار ميكنه و منو هم اون قدر تحت فشار ميزاره كه تا يا در لاك انفعال فرو برم(كاري كه پيش از اين نميكردم ) يا پرخاشگر بشم (كه اصلا تجربه ي خوشي ازش ندارم و دلمم نميخواد تكرارش كنم). ناگفته نماند اغلب اين درخواستها در مورد دادن پول براي انجام كارهاي ضروريه كه نتيجه انفعال يا پرخاش من براي همسرم مفيده چون پولو نميده!(اينم بگم كه همسرم تحت فشار ماليه اما نه به اندازه ي سابق و من خيلي كمكش كردم تا به اين مرحله رسيديم و ميكنم و تا حد ممكن توقعاتمو پايين آوردم و ايشون به اين شيوه از درخواستهاي بر حق من كه ضروري هم هستن شونه خالي ميكنه ).
مثال:چند دندان من مدتهاست كه خراب شده و نياز به معالجه داره.در تهران من پيش چند دكتر ويزيت كردم و هزينه ي تقريبيشو به اطلاع همسرم رسوندم.(هنوز هيچ درخواستي مطرح نكردم،اما پيش خودم هم به اين نتيجه ميرسم كه بهتره برم شهرستاني كه خانواده ام ساكن هستن و پيش دكتر آشنايي كه هم بسيار حرفه ايه و هم به خاطر نسبت فاميلي به من كلي تخفيف ميده كارمو انجام بدم) اولين واكنش همسرم هم همين حرفه.منم ميپذيرم چون ميخام حتي الامكان همراهيش كنم،(از نظر من اين يعني درك شرايط و تلاش براي يافتن راهي كه هر دو طرف راضي باشن)حتي قبول ميكنم كه مقدار معيني هم از اين پولو از پس انداز خودم بدم.همسرمم قبول ميكنه كه بقيه شو بده.(تا اين جا مشكلي نيست).
در شهرستان ايشون مبلغي پول ميده(كه به همراه مبلغي كه خودم تقبل كردم حدود 3/4 هزينه ي درماني ميشه) و ميگه بقيه شو هم وقتي برگشتم برات ميريزم.(منم باز مشكلي نميبينم و ميپذيرم.چون اون قدر پول نقدر همراهش نيست.) چند جلسه از درمان من ميگذره اما همسرم اقدامي براي پرداخت بقيه پول به حسابم نميكنه.
من به ايشون ياد آوري ميكنم و مبلغ دقيقي رو كه احتياج دارم كاملا جرات مندانه درخواست ميكنم ايشون هم باز ميپذيره اما مدام براي واريز اين پول اين دست و اون دست ميكنه وبا بهانه هايي از قبيل خسته بودم نتونستم برم عابر بانك،رمز كارتها رو عوض ميكردن عابر بانكها شلوغ بود، يادم رفت، كارتمو محل كارم جا گذاشتم چند روز وقت كشي ميكنه.(اگر سابق بود من فقط با يكي از اين بهانه ها به وادي پرخاشگرانه ميرفتم اما صبر ميكنم و درخواستمو هم چنان با ملايمت و البته تمامي نكاتي كه ياد گرفتم تكرار ميكنم.و اين واكنشها هم در واقع همون ترفندهاييه كه همسرم دست به گريبانشون ميشه! تا پولو نده.)
تازمان ميرسه به پنج شنبه كه فرداش يك روز تعطيله و شنبه هم آخرين جلسه درماني من و آخرين فرصت.همسرم بعد از وقت اداري پنج شنبه تماس ميگيره و ميگه نتونستم مساعده بگيرم و اگر ميتوني از خانواده ات بگير .من باز هم با حفظ خونسردي از اين كه نتونسته مساعده بگيره همدلي و همدردي ميكنم و در ادامه ازش ميخام از پس اندازش بده.قبول ميكنه اما....اين جاست كه تمام معادلاتش انگار بهم ميخوره كمي بد قلقي و بدعنقي چاشني يه خسته ام الان دارم ميرم خونه ميكنه،منم باز با اين احساساتش همدلي ميكنم و خداحافظي.پنج شنبه ميگذره بدون هيچ اقدامي.چون قبلا گفته بايد بگردم يه عابر بانك مناسب!! پيدا كنم و هم چنين ذكر كرده كه خسته ام!! و مجموع اينها ميشه كه پنج شنبه تموم شه،(البته ميدونم من تا حدودي اين جا منفعلانه هم رفتار كردم و بايد به نحوي اصرار ميكردم كه همين روز پولو برام بريزه اما اعتراف ميكنم كه ترسيدم و گفتم اجازه بدم شايد واقعا خسته است و فردا با فراق بال و پس از اين همه تلاش من براي جلويگيري از تنش خودش با رغبت اين كار رو بكنه)
جمعه ميرسه صبح جمعه زنگ ميزنه شاد و خندان حرف ميزنيم از برنامه اش ميپرسم با جزييات همه چيو برام تعريف ميكنه از رفتن به پارك با دوستاش تا ناهار و شام مهموني خونه ي مادرش و حتي ساعت برگشت كه ميشه حوالي 1-2 شب! بدون حتي ذكر اين كه پول درخواستي رو ميريزه(اينم احساس ميكنم يه تله ديگه است) منم بهش ياد آوري ميكنم كه فردا 8 صبح وقت دكتر دارم و ايشون هم با من ومن جواب ميده و در نهايت ميگه بايد بگردم عابر بانك مناسب پيدا كنم و الانم شارژ گوشيم داره تموم ميشه و در پايان همه ي جملاتش دست ميزاره روي كليديترين چيزي كه ميدونه حساسيت منو بر مي انگيزه:تو چقدر پولكي هستي! (بماند كه اين حرف چقدر منو ناراحت ميكنه،چون با شرايطي كه گفتم و حتي حاضر شدم براي كاهش هزينه ها رنج سفر رو متحمل شم و حتي بخشي از هزينه رو هم خودم بدم و ايشون هم قبل اين موضوعو قبول كرده و عملا موافقت خودشو اعلام كرده.يه جورايي در درون خودم ميشكنم) و اين جاست كه بالاخره يا من در انفعال فرو ميرم و ميپذيرم كه از خانواده ام بگيرم(از ترس مشاجره) يا مشاجره ميكنم و يا به همين روال تا آخر شب ادامه ميدم در حاليكه تمام اعصابم از اين رفتار داره فرسايش پيدا ميكنه و بارها و بارها ته دلم به خودم لعنت فرستادم كه چرا اصلا قبول كردم بيام شهرستان و اصلا شايد براي سلامت روح و جسمم بهتر بود كه ازش نميخاستم پول بده و خودم به نحوي جورش ميكردم(كاري كه هميشه پيش از اين ميكردم و مسلما باب طبع همسرم هست) و خلاصه الان در اين حالم و هنوز هم معلوم نيست كه نتيجه چي ميشه!
يك نكته ديگه هم كه لازم ميدونم بگم اينه كه با اين شيوه ي تعريف من فكر نكنيد كه من در تمام تماسها ازش درخواست پول كردم كه اين طور برخورد كرده بلكه اغلب تماسهاي ما بسيار خوب و مثبت بود با ذكر دلتنگي از هر دو طرف بوده و فقط در معدود تماسهايي اونم به شيوه اي كه خودم احساس ميكردم درسته و به قول معروف حالا وقتشه اين درخواست رو كردم
ببخشيد كه اين قدر طولاني نوشتم اما واقعا دلم ميخاد خطاهاي رفتاري خودمو بدونم و اين كه واقعا چه روش جرات مندانه ي ديگري وجود داشت و من بايد چه تكنيكهايي رو ياد ميگرفتم و در نهايت اين كه چطور از دست اين تله هاي رواني همسرم فرار كنم بدون اين كه فشاري به اعصابم بياد و اين طور هم معلق نباشم؟
متشكرم
علاقه مندی ها (Bookmarks)