http://www.pezeshk.us/?p=11963
http://www.tebyan.net/nutrition_heal...25/141268.html
سلام. ساناز جان گفتم شاید این لینک رو بخونی یه کمکی کنه
.
فکر کنم شما مشکلت رو اینجا مطرح کنی بهتر نتیجه بگیری
http://tanzimekhanevadeh.com/
تشکرشده 261 در 69 پست
http://www.pezeshk.us/?p=11963
http://www.tebyan.net/nutrition_heal...25/141268.html
سلام. ساناز جان گفتم شاید این لینک رو بخونی یه کمکی کنه
.
فکر کنم شما مشکلت رو اینجا مطرح کنی بهتر نتیجه بگیری
http://tanzimekhanevadeh.com/
d r e a m (جمعه 18 فروردین 91)
تشکرشده 16 در 10 پست
با توجه به صحبتهای شما، بنظرم مشکل برمی گرده به نوع تفکر همسر شما. باید با شخص خودش صحبت بشه تا فهمیده بشه که چه چیز در ذهنش گذشته و می گذرد که تبدیل شده به این عمل و رفتار. بعد از نوبت اینست که با صحبت هوشمندانه، آگاهش کرد که اشتباهات فکری و باورهایش را اصلاح کند.
اینکار از عهده یک مشاور و کارشناس خبره برمی آید. و با حدس و گمان در مورد اندیشه، احساس و عملکرد همسر شما نه تنها مشکلی از شما حل نمی شود، بلکه ممکن است مساله را حادتر و پیچیده تر هم بکند.
اگر همسرتان با مشاوره رفتن مخالف است، خودتان یک مشاوره خبره پیدا کنید و ازش راهنمایی بخواهید که چطور شوهرتان را راضی به مشاوره گرفتن کند. (چه مراجعه حضوری مستقیم و چه غیرمستقیم و بعنوان یک ارباب رجوع، دوست، همکار یا ... مشاور خودش را به همسرتان نزدیک کند که البته ممکن است هزینه داشته باشد)
fakhteh (جمعه 18 فروردین 91)
تشکرشده 10 در 3 پست
ممنون دوستان عزیزم
بله دقیقا مشکل برمیگرده به نحوه تفکر ایشون که اینجوری شکل گرفته و دائم هم داره بدتر میشه.
شوهرم ازنظر اخلاقی باید بگم بسیار خوش اخلاقه و آدم دیگر خواهی هستش. خیلی هم آرومه و درستکار و صادق. اما دیگرخواهیش در مورد مساله من اصلا صحت نداره.
تشکرشده 5,967 در 1,568 پست
آیا همسرت برای فوبیای اجتماعیش داروی خاصی مصرف می کنه؟
deljoo_deltang (شنبه 19 فروردین 91)
تشکرشده 338 در 108 پست
اینها رو میگم چون واقعا میریزم بهم با تاپیک شما آخه یعنی چی؟؟؟؟؟؟
ایشون موظفند حتی اگر برای خودشون این مسائل حل شده است نیاز شما رو برطرف کنن به نحو احسن.تا حالا بهش گفتید که آره من به مسائل جنسی اهمیت میدم؟
جلوی رووش وایسادید؟ منظورم بی احترامی نیستااا منظورم جواب دادن با احترام و دفاع از حق خدادای و شرعی و عرفی و قانونی خودتون هست.
شرمنده این رو میگم ولی هر چیزی رو نگاه کنید که مشتبه بر جاندار بودن باشه این نیاز رو داره . دیگه بازتر نمی کنم.
1majid (جمعه 18 فروردین 91)
تشکرشده 5,967 در 1,568 پست
ببینید همونطور که وقتی کسی گرسنش نمی شه به دکتر مراجعه می کنه چون حتما یک مشکلی از لحاظ روحی یا جسمی پیدا کرده همسر شما هم مطمئنن یک مشکلی روحی یا جسمی رو داره تجربه می کنه و نیاز هست که این مشکل توسط متخصصش بررسی بشه. حتما شما به تنهایی هم که شده به مشاوره مراجعه کنید.
deljoo_deltang (شنبه 19 فروردین 91)
تشکرشده 1,946 در 612 پست
کل تاپیکو خوندم اما هیچ کس نگفته بود چطور سرکوب کنیم!!!
کاش یکی بگه چطور تمایلاتم را سرکوب کنم تا زمانی که خدا ما رو با فضل خودش بی نیاز کنه ؟
میدونم که طبق قوانین تالار صحبت راجع به مسائل جنسی مجاز نیست اما کلا هر نیازیو چطور میشه محدود کرد یا به عبارتی سرکوب؟؟؟(فکر میکنم کاملا مساله روانشناسیه و ذهنی)
مثلا گرسنگی برای کسی که رژِیم داره ...
البته به نظر منم ساناز باید مشکلشو حل کنه و به فکر سرکوب نباشه
اما کسایی که مجبورن فعلا سرکوب کنن چجوری میشه ؟؟؟(مثلا ساناز عزیز تا وقتی مشکلش حل شه چطور سرکوب کنه تا کمترین آسیبو ببینه؟)
جوانه؟؟؟ (شنبه 19 فروردین 91)
تشکرشده 338 در 108 پست
سرکوب کردنش میره جزو مسائل جنسی که باید متخصصش جواب بده و فکر نکنم اینجا همچین متخصصی باشه و کلا در این فروم کسی در مورد این مسائل حق اظهار نظر داشته باشه.ولی در کل از صمیم قلب آرزو دارم مشکل استارتر سریعا حل بشه
1majid (شنبه 19 فروردین 91)
تشکرشده 10,024 در 2,339 پست
دوست عزیزم fa mo
این مسئله چیزی نیست که بشه سرکوبش کرد.
مثل این میمونه که یکی به یه مادر بگه تو باید احساسات مادرانه و حتی منطقیت رو سرکوب کنی.میشه به نظر شما؟
اون حسیه که خدا در یک مادر قرار داده..اینم همینطوره.
باید ریشه مشکل پیدا بشه .
دوستان اشاره کردن ..حتی اگر شده خودت تنهایی برو پیش یک مشاور ...
روابط زناشویی لازمه تداوم زندگی زناشوییه و اگر نباشه زندگی نمیتونه روال عادی خودش رو طی کنه...
شاید الان ساناز یکسری راهکار برای سرکوب این احساس پیدا کنه (از همون راهکارهایی که به مجردا میدیم)اما بعد از مدتی این کمبود رو حس خواهد کرد.
به نظر من ساناز نباید به فکر سرکوب باشه بلکه باید تمام هم و غمش رو بذاره برای پیدا کردن یک راه.
ساناز جان
مشکل همسر شما به نظرم بیشتر حالت روحی داره.چرا که یک مرد جوان به خصوص در این سنو سال خیلی بیشتر از یه زن تمایل به این رابطه داره.
همسر شما حس نیاز خودش رو انکار میکنه و فقط خدا میدونه به خاطر این کشمکش درونش چه غوغایی برپاست..
شاید همسرت سرد مزاجه و شاید هم دچار افسردگی هتش که نیاز به دارو درمانی داره.
احتمال اینکه مقدار هورمون تستوسترون هم در ایشون کاهش یافته باشه هست.
در واقع با یه ازمایش خون ساده میشه مقدار این هورمون رو فهمید.
مراجعه به اورولوژیست هم میتونه بهتون کمک کنه.
ساناز جان همسرت شغل پر استرسی داره؟
چقدر باهم بگو مگو و دعوا میکنید؟
همسرت مشکل تیرویید و یا دیابت نداره؟
گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.
maryam123 (شنبه 19 فروردین 91)
تشکرشده 10 در 3 پست
آقا مجید، بارها بهش گفتم. به هر زبونی که فکرشو بکنید. گفتم یه نیاز طبیعیه، گفتم مثل غذا خوردنه و ....
ولی بی فایدست.
فاموی عزیز
ممنون از توجهت
دقیقا منم میخواستم همینو بگم. فعلا این مشکل حل نشده. الان باید چکارکنم؟ این مساله باعث شده من خیلیییی زودرنج و حساس بشم. بطوریکه کوچکترین کارهای ناراحت کننده همسرم هم خیلی به چشمم میاد و سرش دعوا راه میندازم.
همسرم همش میگه اخلاقت بده، سر هرچیزی اعصاب خوردی راه میندازی. من هم هرچی میگم به خدا ریشه همش توی این قضیه است، میگه چرا حرف بی ربط میزنی؟ چه ربطی داره؟ هرچی هم بهش میگم بابا، فشاری که به من میاد منو کم طاقت و بهانه گیر کرده، نمیفهمه. نمیفهمه
مرسی مریم جان
همسرم خداروشکر مشکل جسمی نداره. واسه فوبیاش هم دارو مصرف میکنه که البته 3-4 ماهه. شغل پر استرسی نداره. ولی کلا خودش آدم مضطربیه.
بگو مگوهامون عمدتا سر این مساله هستش و همونطور که گفتم حساس شدنم باعث شده از هر چیزی ناراحت بشم ولی خوب از اول که اینطوری نبودم.
اورولوژیست با اصرار فراوون من رفت یه بار که ازش تست اسپرم گرفت که نرمال بود. گفتم تواناییش کاملا نرماله ولی تمایل نداره.
مهمترین چیزی که ازتون میخوام اینه که بگید چجوری این مساله که داره عذابم میده، روی زندگی و روبطم اثر نذاره. یعنی چجوری سعی کنم که این مساله رو از زندگیم جدا کنم و روابطم عادی باشه با شوهرم. همش در حال حرص خوردن نباشم و وقتی شوهرم خونست عین یه آدم عادی بهش نگاه کنم و بتونم باهاش بگم و بخندم بدون اینکه فکرم همش درگیر این موضوع باشه.
آخه نمیدونید که تمام روز دارم به این موضوع فکر میکنم و حرص میخورم. اصلا از زندگیم هیچی نمیفهمم. هیچی. اگه نگم 100%، ولی واقعا 90% ذهنم درگیر این موضوعه. میخوام از این فکر کردنای بیش از حد خلاص بشم. خستم کرده
همش حرص میخورم که چرا الان اومد توی آشپزخونه دستمو نگرفت؟ چرا اومدم کنارش نشستم خودشو به من نزدیک نکرد؟ چرا وقتی بوسیدمش منو نبوسید؟ چرا منو پس زد؟ چرا الان که رفتیم بیرون مثل همه که دست زنشونو میگیرن دست منو نگرفت؟ و ...... وااااااااااااااااااااااای دیوونه شدم خداااااااااااا
sanaz2 (شنبه 19 فروردین 91)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)