سلام به همگی . من تازه عضو این سایت شدم . مطالب خیلی جالبه و خیلی خوبه که می شه از تجربیات دیگران استفاده کرد .
و اما مشکل من . لطفا منو راهنمایی کنید دیگه داره صبرم تموم می شه آخه هر کسی کاسه صبرش اندازه داره ، کاسه صبرم پره پره
من یک سال با همسرم نامزد بودم و دو ساله که ازدواج کردم . ما و خانواده همسرم در دو واحد یک آپارتمان زندگی می کنیم . همسرم شدیدا به خانوادش وابسته و تحت هیچ شرایطی حاضر به ترک اون آپارتمان نیست . من و همسرم به هم خیلی علاقه داریم ولی با این شرایط نمی تونیم کنار هم ادامه بدیم .
مادر شوهر من دختر یه خان بوده و هنوز هم فکر می کنه زمانه قدیمه و همه باید حرفهای اونو بدون چون و چرا قبول کنن . وقتی توی روز میگه الان شبه همه باید برن بخوابن ( تا این حد ) . همیشه هر چی اون میگه درسته ، هر کاری اون میگه باید بشه ، هرطوری که فکر میکنه واقعیت اون طوریه .
خانواده شوهرم نمی دونم چرا ولی همه ازش مثه ... می ترسن . هیچکس جرات مخالفت نداره . انگار همه به این طور زندگی عادت کردن ولی من نمی تونم مثه اونا باشم . توی خانواده ما همیشه در مورد همه چی حتی موارد کوچیک مشورت می شده ، همه بهم احترام می ذاشتن .
مادر شوهر من دوست داره حتی اگه خواستی آب بخوری ازش اجازه بگیری . و خیلی جالبه با اینکه هیچکس رفتارشو قبول نداره ( میگن اخلاقش اینطوریه دیگه کاریش نمی شه کرد ) ولی همه بچه هاش شدیدا بهش وابسته هستن !!!
خدا اون روزو نیاره که اگه کسی باهاش مخالفت کنه اون موقعست که روزگار همه سیاهه .
بخدا خسته شدم . با همه چیمون کار داره . همسرم میگه تو بهش بگو باشه حرف شما درسته ولی کار خودتو بکن ولی آخه تا کی ، تا کی اینطور زندگی کنم ، تا کی این خانوم باید فکر کنه هرچی می گه باید همون بشه و هیچ کس مخالفت نکنه ؟!!!
البته اینو هم بگم شده که همسرم به اون اعتراض کنه ولی با داد و بی داد و یاد آوری اینکه من مادرتم ، من برات این کارو کردم ، من برات اون کارو کردم و خلاصه دست می ذاره رو نقطه ضعف طرف و حرفشو به کرسی می شونه .
من زندگیمو دوست دارم ، من عاشق همسرم هستم ولی با این مشکل چیکار کنم ؟
من و همسرم خیلی بچه دوست داریم ولی من می ترسم اون موقع مشکلاتم بیشتر بشه و می ترسم مادرشوهرم بخواد مواقعی که من می رم سر کار ( من کارمندم ) بچه مو نگه داره . حاضرم بمیرم ولی این اتفاق نیافته
علاقه مندی ها (Bookmarks)