به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 17 از 18 نخستنخست ... 789101112131415161718 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 161 تا 170 , از مجموع 174
  1. #161
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 اسفند 93 [ 14:00]
    تاریخ عضویت
    1390-5-11
    نوشته ها
    588
    امتیاز
    7,524
    سطح
    57
    Points: 7,524, Level: 57
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    4,002

    تشکرشده 4,006 در 737 پست

    Rep Power
    71
    Array

    RE: هنر نويسندگي!

    از اتوبوس پیاده شدم .بقیه راه خونه را باید پیاده می رفتم .بارون کم کم شروع به باریدن کرده بودو هر لحظه تند تر می شد تا به خونه رسیم مثل موش آب کشیده شده بودم.مامان شام خورشت کرفس درست کرده بود بوش تو خونه پیچیده بود . لباسای خیسمو عوض کردم.تند تند موهامو سشوار زدم اصلا حوصله سرماخوردگی دوباره رو نداشتم.یادم افتاد لباسایی که دیروز شستم روی پشت بومه حتما تا الان خیس شده بودند دیگه فایده نداشت برم بیارمشون.....
    ار تو هال صدای بابا و داداش میومد. باز بابا داشت داداش رو نصیحت می کرد:پسر صدر بار بهت گفتم دست از علافی بردار تا کی می خوای وقتتو باشگاه وزنه برداری تلف کنی و هی دور بازوتو اندازه گیری کنی ؟ تا کی می خوای بیکار باشی...

    کلمات برای نفر بعدی:
    دلهره، نیمرو، کافی نت، سوسک، دستمال کاغذی

  2. 3 کاربر از پست مفید پاییزان تشکرکرده اند .

    پاییزان (دوشنبه 30 آبان 90)

  3. #162
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 23 اسفند 92 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    643
    امتیاز
    4,583
    سطح
    43
    Points: 4,583, Level: 43
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,779

    تشکرشده 2,844 در 585 پست

    Rep Power
    78
    Array

    RE: هنر نويسندگي!

    تو کافی نت نشستم و با دلهره تاپیک جدیدمو توی سایت همدردی باز میکنم! ای وای..... خدای من....چقدر جوابهای جدید دارم.یواش یواش شروع میکنم به خوندنشون بعضیاشون این قدر تاثیر گذاره که گریه ام میگیره... از تو کیفم یه دستمال کاغذی در میارم تا اشکامو پاک کنم که یهو چشمم به ساعت گوشیم میافته.حدودای یک ظهره...ای وای من که هنوز ناهارم درست نکردم الانه که همسرم از سر کار برگرده.سریع از کافی نت میزنم بیرون .توی راه همه اش تو فکرم چی درست کنم که هم سریع حاضر شه هم خوشمزه باشه هم آقای همسر دوست داشته باشه.آهان فهمیدم:نیمرو!
    بالاخره میرسم خونه سریع یه نیمروی خوشمزه میپزم و منتظر آقای همسر میشم.
    همسرم طرفهای ساعت دو میاد خونه از جام میپرم که برم استقبالش که یه دفعه جلوی در یه سوسک گنده میبینم.....منم که ترسو.جیغ میکشم!آقای همسر سریع با یه دمپایی سوسک بیچاره رو له و لورده میکنه و بعد میزنه زیر خنده.منم ته دلم خوشحال میشم که شاید این موضوع سوسک و نیمرو به درد تاپیک خاطرات قشنگ و عاشقانه یمن و همسرم بخوره!
    (ببخشید فکر کنم زیاد طولانی شد!!!)
    حالا کلمات من:موتور گازی، دوغ،تحصیلات عالیه،استکان،عشق.

  4. 3 کاربر از پست مفید یک زن امیدوار تشکرکرده اند .

    یک زن امیدوار (دوشنبه 30 آبان 90)

  5. #163
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 خرداد 00 [ 00:30]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    محل سکونت
    سنندج
    نوشته ها
    2,798
    امتیاز
    71,961
    سطح
    100
    Points: 71,961, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran50000 Experience PointsSocialTagger First Class
    تشکرها
    9,001

    تشکرشده 10,163 در 2,191 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: هنر نويسندگي!

    هوا سرد بود،نم نم بارون هم می بارید،سوار موتور گازی شدم برم واسه نهار یه دوغ بخرم به مغازه رسیدم وارد شدم و به فروشنده گفتم یه دوغ میخوام،رفت که واسم بیاره،تو فکر بودم ،درآمدم کفاف زندگی ام رو نمیداد و از طرفی هم دلم میخواست به زندگی ام سرو سامان بدم و تشکیل زندگی بدم سنمم داره بالا میره اما با این اوضاع من .....فروشنده صدام زد آقا هواست کجاست! با فروشنده حساب کرد همین که خواستم برگردم صدای گرم و لطیفی شنیدم. سلام
    برگشتم انگار آب سرد ریختن رو سرم گونه هام سرخ شده بود نه از سرما بلکه از دیدن چهره معصوم اون
    بیرون اومدم و یه گوشه وایسادم تا بیاد بیرون همین که اومد بدون اینکه اون متوجه بشه دنبالش راه افتادم،قلبم بدجور تند تند میزد،کوچه پس کوچه ها رو پشت سر هم رفتم دنبالش
    برگشتم خونه ،تند پریدم کنار بخاری مادرم واسم یه استکان چای آورد تا گرم بشم،گفتم خودتم بیا کنارم بشین ماجرا رو براش تعریف کردم،ماردم خوشحال شدو گفت من واست آمار میگرم
    گذشت تا اینکه همه چیز آماده خواستگاری شد، خیلی عجله داشتم ،حس تازه ای بود که میشد اسم عشق رو روی اون گذاشت.به اتفاق خانواده رفتیم خواستگاری،همون خانواده ای بود که به ظاهر همونی بود که من میخواستم،بعد صحبت های بزرگتر ها گفتن ما بریم واسه صحبت
    دست و پام رو گم کرده بودم لرزش دست هام ،عرق کردن ،وقتی نگاش کردم تمام تنم سرد شد
    از شرایط خودش گفت غافل بودم از اینکه کبوتر با کبوتر باز با باز
    منم از خودم گفتم اما......
    برگشتیم خونه یاد حرفهای پدر مرحومم افتادم که پسر به درس اهمیت بده و ادامه تحصیل بده تا واسه خودت آدم حسابی بشی از خودم متنفر شدم اما آب رفته کی باز آید به جوب!

    من موتور گازی سوار سیکل کجا ،اون با تحصیلات عالیه و آرزوهاش کجا.....

    کلمات برای نفر بعدی:
    پاییز، خش خش ، هوای سرد ،مدرسه ،توپ پلاستیکی


  6. 3 کاربر از پست مفید keyvan تشکرکرده اند .

    keyvan (سه شنبه 01 آذر 90)

  7. #164
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 آبان 94 [ 22:44]
    تاریخ عضویت
    1389-7-11
    نوشته ها
    153
    امتیاز
    4,871
    سطح
    44
    Points: 4,871, Level: 44
    Level completed: 61%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    803

    تشکرشده 795 در 162 پست

    Rep Power
    29
    Array

    RE: هنر نويسندگي!

    برگ هاي پاييز انگار ساز كفش هاي من اند و باد ساز مكمل...
    كنار كسي كه ...( آدم ها...هركسي خودش رو مي ديد... چه عدالتي..) اون با بقيه فرق داره حداقل از نگاه من...ساز برگ ها، خش خش برگ ها، هواي سرد ولي سرد نيست. انگار تمام روحم دف شده بود... فردا همون روزي يه كه تو اومدي!...
    ديشب توي خوابم برام ني مي زد.
    دستش رو مشت كرده بود كه چيزي كه تو دستشه رو من نبينم. بالاخره باز كرد. قاصدك بود. گفت خبرهاي خوبي برات داره. قاصدك كنار گوشم خوند و تمام روحم دف شد...
    گفتم علي فردا مي خواد بره مدرسه. مي گه كنار دوستاش خجالت مي كشه توپ پلاستيكي ببره.
    گفت بذار ياد بگيره ارزش علي با توپ پلاستيكي تو دستش كم نمي شه.

    كلمات نفر بعدي
    زمستان- سرما- شعر- غريب- يار

  8. 4 کاربر از پست مفید raha تشکرکرده اند .

    raha (پنجشنبه 29 دی 90)

  9. #165
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1390-1-26
    نوشته ها
    770
    امتیاز
    14,787
    سطح
    78
    Points: 14,787, Level: 78
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 63
    Overall activity: 69.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    4,357

    تشکرشده 4,467 در 859 پست

    Rep Power
    122
    Array

    RE: هنر نويسندگي!

    نقل قول نوشته اصلی توسط keyvan
    هوا سرد بود،نم نم بارون هم می بارید،سوار موتور گازی شدم برم واسه نهار یه دوغ بخرم به مغازه رسیدم وارد شدم و به فروشنده گفتم یه دوغ میخوام،رفت که واسم بیاره،تو فکر بودم ،درآمدم کفاف زندگی ام رو نمیداد و از طرفی هم دلم میخواست به زندگی ام سرو سامان بدم و تشکیل زندگی بدم سنمم داره بالا میره اما با این اوضاع من .....فروشنده صدام زد آقا هواست کجاست! با فروشنده حساب کرد همین که خواستم برگردم صدای گرم و لطیفی شنیدم. سلام
    برگشتم انگار آب سرد ریختن رو سرم گونه هام سرخ شده بود نه از سرما بلکه از دیدن چهره معصوم اون
    بیرون اومدم و یه گوشه وایسادم تا بیاد بیرون همین که اومد بدون اینکه اون متوجه بشه دنبالش راه افتادم،قلبم بدجور تند تند میزد،کوچه پس کوچه ها رو پشت سر هم رفتم دنبالش
    برگشتم خونه ،تند پریدم کنار بخاری مادرم واسم یه استکان چای آورد تا گرم بشم،گفتم خودتم بیا کنارم بشین ماجرا رو براش تعریف کردم،ماردم خوشحال شدو گفت من واست آمار میگرم
    گذشت تا اینکه همه چیز آماده خواستگاری شد، خیلی عجله داشتم ،حس تازه ای بود که میشد اسم عشق رو روی اون گذاشت.به اتفاق خانواده رفتیم خواستگاری،همون خانواده ای بود که به ظاهر همونی بود که من میخواستم،بعد صحبت های بزرگتر ها گفتن ما بریم واسه صحبت
    دست و پام رو گم کرده بودم لرزش دست هام ،عرق کردن ،وقتی نگاش کردم تمام تنم سرد شد
    از شرایط خودش گفت غافل بودم از اینکه کبوتر با کبوتر باز با باز
    منم از خودم گفتم اما......
    برگشتیم خونه یاد حرفهای پدر مرحومم افتادم که پسر به درس اهمیت بده و ادامه تحصیل بده تا واسه خودت آدم حسابی بشی از خودم متنفر شدم اما آب رفته کی باز آید به جوب!

    من موتور گازی سوار سیکل کجا ،اون با تحصیلات عالیه و آرزوهاش کجا.....

    کلمات برای نفر بعدی:
    پاییز، خش خش ، هوای سرد ،مدرسه ،توپ پلاستیکی


    الان بیشتر از ده سال از اون موقع میگذره
    و من به امید داشتن همون چهره معصوم تحصیلاتم رو ادامه دادم
    الان هم قد اونم
    خدای من ده سال گذشت
    و اصلا معلوم نیست اون الان کجاست !
    چرا همیشه باید چند سال عقب تر از بقیه باشم ؟!
    چرا وقتی همه در تعطیلات تابستانی هستن من باید طعم زرد و هوای سرد پاییز رو بچشم؟!
    دلم میخواد بازم به همون سوپرمارکت برمو کنار پیاده رو منتظرش بمونم
    دلم میخواد صدای خش خش برگا با یاد اون روز خواستگاری همیشه توی ذهنم حک بشه
    اون پیاده رو منتهی میشه به یه مدرسه
    همون مدرسه ای که تنها چیزی که بهم یاد داد این بود که من و محبوبم هم قد نیستیم !
    معلم من توپ پلاستیکی منه
    که بهم یاد داد دنیا اونقدر با سرعت جلو میره که هیچوقت بهش نمیرسی
    ای کاش هیچوقت بزرگ نمیشدم



    ''''''''''''''''''''''''''''''''''''''
    فکر کنم دیر ارسال کردم

  10. 7 کاربر از پست مفید meysamm تشکرکرده اند .

    meysamm (سه شنبه 01 آذر 90)

  11. #166
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 23 اسفند 92 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    643
    امتیاز
    4,583
    سطح
    43
    Points: 4,583, Level: 43
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,779

    تشکرشده 2,844 در 585 پست

    Rep Power
    78
    Array

    RE: هنر نويسندگي!

    در خونه رو که باز میکنه سوز سرما میپیچه تو هوای گرم و خوش عطر خونه.وای که چه کیفی میده بعد از یه روز سخت و طولانی خودشو و تمام وجودشو توی این خونه گم کنه(نمیدونم شایدم پیدا کنه!).صدای قل قل سماور روی اجاق گاز کوچیک و شام ساده ای که روی سفره جا خوش کرده همه ی سختی و خستگی یه روز سرد زمستانی رو از یادش میبره.
    بعد از لختی همسرش به استقبالش میاد.کمکش میکنه تا کت کهنه اشو که خیس از بارونه در بیاره چترشو میگیره و با لبخندهای همیشگیش خستگیشو مثله یه گلوله برف زیر نور خورشید ذوب میکنه.
    بعد از شام وقتی دارن عاشقانه در کنار هم چای گرم مینوشن همسرش بی مقدمه میگه:با تو غم غریبی برام مفهومی نداره...
    با شنیدن این حرف...آخ که چقدر دلش هوای این شعر حافظ رو میکنه:
    دوست گو یار شود هر دو جهان دشمن باش....

    کلمات بعدی:تلفن،ساعت،هدیه،کارگر امتحان

  12. 2 کاربر از پست مفید یک زن امیدوار تشکرکرده اند .

    یک زن امیدوار (سه شنبه 01 آذر 90)

  13. #167
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array

    RE: هنر نويسندگي!

    خانم چقدر وسواس به خرج می دین یه ساعت می خواین بخرین کل مغازه را واستون تکوندم .من هم با کمال ارامش در جوابش گفتم اون کسی که دارم براش این هدیه را می خرم کم کسی نیست .
    بعد از اینکه موهای کارگر مغازه از دست وسواس من در خرید سیخ شده بود و تلفن مغازه هم دائم زنگ می خورد رضایت دادم و خریدم را کردم وزدم بیرون که یه دفعه یادم افتاد وای علی (همسرم) به من گفته بود که به خاطر امتحان کنکور از فردا می رن قرنطینه آخه اون جزء طراحان سوال های کنکور هست .پس من فردا چطور جشن سالگرد ازدواجمون رو بگیرم؟

    کلمات بعدی: مرگ ، روده بر ، ییلاق ، شکم پرست ، ساکشن

  14. کاربر روبرو از پست مفید بی نهایت تشکرکرده است .

    بی نهایت (سه شنبه 01 آذر 90)

  15. #168
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array

    RE: هنر نويسندگي!

    سال پیش ییلاق که رفته بودیم ، ویلای کناری یه مهمانی براش اومده بود خیلی ازش بدم اومده بود اخه می دونید آدم شکم پرستی بود .
    یه دفعه که رفته بودیم لب دریا اون هم بود با اون شکم بزرگش روی تختی لم داده بود انگار مست کرده بود از بس می خندید داشت روده بر میشد .

    مثل ساکشن همه چیز را فورتی می کشید بالا من مونده بودم این آدم چطور هنوز مرگ نیومده سراغش؟

    کلمات بعدی:
    سویا ، مولفیکس(پوشک بچه)، دیفن هیدرامین ، چنار، سجاده

  16. کاربر روبرو از پست مفید بی نهایت تشکرکرده است .

    بی نهایت (چهارشنبه 28 دی 90)

  17. #169
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 شهریور 94 [ 14:10]
    تاریخ عضویت
    1390-6-12
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,076
    امتیاز
    13,834
    سطح
    76
    Points: 13,834, Level: 76
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 216
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,166

    تشکرشده 6,121 در 1,114 پست

    Rep Power
    122
    Array

    RE: هنر نويسندگي!

    هیچ وقت دختر خوبی براش نبودم ،مادر همیشه یه تنه کار می کرد هم کار خونه هم کار بیرون ....انقدر خسته بود که
    کنار سجاده خوابش برده ،گفتم بهتره بیدارش نکنم و بزارم راحت بخوابه
    نشسته بودم تو اتاق و به درخت چنار تو حیاط زل زده بودم ...به فکرم رسید بلند شم و دست به کار شم.گفتم
    تا بیدار شه شام رو آماده می کنم یکم سویا و یک بسته ماکارونی تنها چیزی بود که داشتیم زود دست به کار شدم ....
    می خواستم تا قبل از اینکه بیدار شه همه چیز آماده باشه .
    می ترسیدم سرفه های گاه و بیگاهم بیدارش کنه،یک قاشق دیفن هیدرامین خوردم و شروع کردم به کار.
    صدای گریه بچه !،خواهر کوچکم بیدار شده بود ،همین رو کم داشتم!الان مادر هم بیدار میشه!صدا ساکت شد،دوباره مشغول به آشپزی شدم.
    چند دقیقه بعد مادر رو دیدم که تو دستش یک مولفیکس استفاده شده بود!بچه رو عوض کرده بود و خوابانده بود.
    بازم نتونستم قبل از اینکه بیدار شه و خودش دست به کار شه ،کاری رو پیش ببرم.



    کلمات بعدی:
    نخود،گرگ،حلقه نامزدی،آبرنگ،شیرینی

  18. 2 کاربر از پست مفید نازنین آریایی تشکرکرده اند .

    نازنین آریایی (پنجشنبه 29 دی 90)

  19. #170
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array

    RE: هنر نويسندگي!

    دستمو بازمیکنم.نگاش میکنم.بین انگشتام میگیرمش سعی میکنم ازتوش بیرونو نگاه کنم...مادر تو حیاط نشسته داره نخود و لوبیاهای اش نذری رو پاک میکنه..سمانه بغل دستش پیاز خورد میکنه و اشک میریزه..یه شکلک در میاره بهم اشاره میکنه که برم کمک...اما میدونه حوصله ندارم...همه میدونن که با من چه کردی که بی حوصله شدم!!

    1سال و 4ماه و 17روز پیش بود..دقیق یادمه.وقتی حلقه نامزدی رو تو انگشتم کردی و با چشمای سیاهت زل زده بودی به من و با خنده میخواستی شیرینی رو بذاری دهنم..اما من همش تو فکر بودم که چشمات چرا انقد سیاهه..مثل موهات...و حالا میگم مثل قلبت..انگار یکی قلم مو برداشته و هرچی رنگ سیاه تو تموم ابرنگای دنیا هست رو ریخته توی قلبت..

    دیگه نمیخوام توی انگشتم کنم..نمیخوام بهش نگاه کنم..دیگه مثل روزای اول سفید و براق نیست..مات شده..مثل قلب تو...میذارمش لب طاقچه و
    به سمانه لبخند میزنم.میخوام برم اش نذری بپزم...نمیخوام عین یه بره بشم که گرگ از هم دریدش..میخوام محکم باشم..یه نفس عمیق و داد میزنم سمانه صبر کن تا منم بیام.

    دیگه برای من تموم شدی..اش نذری امسال رو به این نیت میپزم که دیگه همه چی تموم شه


    (شفتالو-سفینه-قبرستون-چادر-نعنا)

  20. 2 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    بهار.زندگی (پنجشنبه 29 دی 90)


 
صفحه 17 از 18 نخستنخست ... 789101112131415161718 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. داستان زندگيمو مينويسم وبراي هميشه ميرم.
    توسط roze sepid در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 85
    آخرين نوشته: شنبه 15 تیر 92, 16:14
  2. (کتاب من کودک من نويسنده : جان برادشاو) قابل توجه ani عزیز
    توسط s@h@r در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: جمعه 30 تیر 91, 19:51
  3. سايت دکتر مصفا نويسنده کتاب تفکر زائد ،رابطه و .....
    توسط termeh در انجمن معرفی سایت های روانشناسی،مشاوره ازدواج و خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 28 تیر 88, 16:54
  4. هر فرشته اي که مي تونه و حرفي داره برا گفتن بنويسه و کمکم کنه .
    توسط چه کنم؟ در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: یکشنبه 24 آذر 87, 10:39

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.