لرد حامد عزیز
برام عجیب نیست که آشفتگی و سر در گمی رو شما حتی توی نوشته هامم دریافتین! اصلا شاید مشکل خود من باشم ..نمی دونم چه بلایی سرم اومده ! سالهاست تنها زندگی کردم و همیشه مسولیت زندگی و بچه و درس و کار و ......روی دوش خودم تنها بوده ! اما این دو سه ماهی که طلاق گرفتم انگار این چند سال هیچ کاری نکردم! انگار هیچی بلد نیستم ! مدام گیج می زنم و ذهنم هزار و یه جا درگیره ! فربد یه جمله رو چند بار برام تکرار میکنه و آخرش سرم داد می زنه که چرا حواست نیست! واقعا کلافه و درمانده شدم .همین نگرانی و استرس من به زندگیمم منتقل شده .انگار کنترل همه چیز از دستم در رفته.گم شدم ! خیلی دوست دارم چند روزی برم یه جا سفر یک کم آروم بشم ولی آخه چطوری! کار دفترم هم دچار همین آشفتگی شده ..همه کارهام عقب افتاده هست .الان هم فصل مدرسه فربد هست اینجا 20 روز پیش مدارس باز شدن.چطوری فربد رو بذارم پیش این دختره جایی برم! اصلا صلاح نیست.این خدمتکار که تنها نیست .من توی دفترم هفت هشت تا کارمند دارم ..هر کدومشون هم یه دغدغه های مخصوص خودشون رو دارن ..مشکل مالی دفتر رو هم دارم .خودمم باور نمی کنم ماشینمم این مدت مجبور شدم فروختم ! ساعت 7 شب میام خونه و صبح زودم فرد رو می برم مدرسه مستقیم میرم دفتر.دیگه واقعا کشش این لج و لجبازی های این دو تارو ندارم وقتی میام خونه .این چند روز یه کم دقت کردم این دختره سعی میکنه با فربد درگیر نشه اصلا باهاش راه میاد ولی فربد انگار هی دوست داره بش گیر بده ! آرزوش شده که من اینو اخراج کنم!
دوست خوبم سنت اوس خیلی از کمکاتون و تجربه هاتون استفاده می کنم .این مدت هنوز با این دو تا فرصت نشده جلسه خاصی بذارم ولی به دو تاشون جدا جدا چیزایی رو که باید بگم گفتم ..این چند روز صبحا که فربد رو می برم مدرسه باهاش حرف زیاد زدم و بهش گفتم که کاری به کار این دخترک نداشته باشه .بهش گفتم این خانم فقط قراره توی کارای خونه کمکم کنه و مامان تو نیست باهاش دعوا نکن ولی هی مدام میگه این پر رو هستش و تو که نیستی خیلی بام لج میکنه حرصم میده .
به این دختره هم این چند روز هی کم کم رابطه مو باش خشک کردم و هی دارم ادامه میدم .مثلا دیروز کارت ورودی امنیت ساختمون رو ازش گرفتم .اونو نداشته باشه نمی تونه وقتایی که نیستم بیرون بره از خونه .ولی احساس کردم میره توی پارکینگ خونه این نگهبانا وقتی من نیستم!! البته شک کردم وگرنه نیازی به اون کارت نداشت چون توی لابی در رو براش نگهبانها باز میکنن اما برای پارکینگ هیچ راهی نداره ! احساس کردم کارت رو برای اون می خواد ..وقتی ازش گرفتم هی پرسید چر اینو ازم میگیری من گاهی میرم توی حیات هوا خوری ..گفتم از این به بعد وقتی من خونه نیستم تو اجازه نداری سوپر مارکت هم بری تا من بیام ..هی میگفت مگه من چکار کردم یا ازم چی دیدی این حرفو می زنی .گفتم هیچی خودم نگرانم و مساله خاصی نیست ! ولی خودش خیلی عاقله می دونه جریان چیه .فقط گفت من اینجوری احساس می کنم توی زندانم .منم گفتم خوب اگه ناراحتی من خودم می برمت جایی دیگه کار کنی ! که گفت نه من از این خونه هیچ جا نمیرم!
ولی خیلی ساکت و اروم شده..به من اعتماد داره چون بارها براش جایی دیگه کار پیدا شده نمیره و همیشه میگه من از پیش تو تکون نمی خورم .من با اینکه باش اینجورم دارم الان رفتار میکنم ولی هواشو دارم و خودشم درک می کنه..
می ترسم این رفتار این مدت روی فربد اثر بد بذاره ..مطمینن میذاره چون من گاهی یهو یه کاری میکنه که نسبت به شیطنت همیشگیش خیلی عادی هست .مثلا میره همه پولای قلکشو میده کتاب و سی دی می خره !! یه چیز خیلی عادی که قبلا برام خیلی عادی بود و البته شیرین هم بود ولی چند شب پیش سر همین کارش یه ساعت رفتم توی دستشویی گریه کردم! بچه شوکه شده بود !! هی فکر می کرد کارش خیلی زشت بوده ..من گریم مال اینهمه فشار روم بود گردن این طفلی شکست ..کلی بعدش بغلش کردم و بهش گفتم مامان من مشکلاتم زیاده و بخاطر اینکار تو گریه نکردم و ارومش کردم ولی خودمم موندم این چه مسخره بازی بود من درآوردم! این بچه اصلا گریه منو ندیده بود! می ترسم ا اینکارا بچه رو عصبی کنم ..
فردا وقت گرفتم برم پیش روانپزشک دو سه سال پیشم ..شاید لازم باشه باز دارو بگیرم ..
ممنون که راهنماییم می کنین
علاقه مندی ها (Bookmarks)