سلام
من 20 سالمه و شخص مورد علاقه ام 27
البته 7 عدد مقدسیه و به فال نیک میگیرمش
علایقمون خیلی بهم نزدیکه حتی 99% مثل همدیگست!
شاید براتون عجیب باشه اما حتی همیشه به یه چیز فکر میکنیم با وجود اینکه الان حدود 1ماهه که ازم دورشده(باپدرش مشکل داشت و با مادرش زندگی میکنه-البته یجورایی مخفیانه رفت)
طرز تفکرمون هم خیلی به هم نزذیکه وحتی اعتقادات مذهبیمون.
شکل گیری رابطمون یجورایی معجزه بود اگه بخوام از اولش بگم حدود 5ساله میشناسمش ولی رابطمون از 7 ماهه پیش صمیمی شد تاجایی که خرداد ماه به این نتیجه رسیدیم با هم میتونیم خوشبخت بشیم
حدود یک هفته بعداز گرفتن تصمیممون پیش مشاور رفتیم که گفت مشکل خاصی نداره...
منم مشکلی با اختلاف سنیمون ندارم ، البته نامزدم کمی دو دل بود که برطرف شد
این رو هم باید بگم که سن عقلیم از شناسنامه ایم بیشتر(به گفته مشاور) و البته برای نامزدم برعکس
و مورد دوم اینکه نامزدم توسط پدرش 3سال حبس خانگی شده بوده و 2 سال هم بخاطر تصادف شدیدی که داشته خونه نشین و از جامعه دور بوده
و مورد دوم دیگه هم اینکه از نظر ظاهری شبیه دخترای 20سالست ولی من بنظر23-24 میام....
یه مورد دوم دیگه هم هست اینه که خانوادم مخالفت میکنن...
مادرم بخاطر سنش و ظاهرش(با اینحالی که تاحالا ندیدتش!!!!)
پدرم هم به دلیل اینکه پدرش وجهه اجتماعی خوبی نداره
البته پدر و مادرم کمی بامن هم مشکل دارن و همیشه میخوان منو تحت سلطه خودشون داشته باشن و مطمئنم هر انتخابی داشته باشم مخالفت اونا پابرجاست
این تسطلت خواهیشون به حدیه که توی خونه حریمی ندارم و حتی حق بستن در اطاقم رو ندارم ، گوشیم رو پدرم وقتی که خوابم چک میکنه و ...
ما همدیگه رو خیلی دوست داریم و اشکالات همدیگه رو هم میبینیم
گرچه کاملا اعتمادم رو جلب نکرده و خیلی سریع(7 ماه پیش ) باهام گرم گرفت و پای یه دختر دیگه وسط بود و ...
کمی نسبت بهش دو دلم
نمیدونم چرا ولی بعضی موقع ها حقیقت رو ازم پنهون میکنه و بهونش اینه که نمیخواد ناراحتم کنه یا نگرانش نشم...
دوم اینکه اولین تجربه احساسیم نیست اما اولینشه که به خانواده کشیده شده و یه مسئله دیگه اینه که متاسفانه یا خوشبختانه من تو رابطه هم عقلانی عمل میکنم هم احساسی...
ما خیلی بهم نزدیکیم
رابطه فیزیکیمون هم در حد دست هم رو گرفتن یا درآغوش کشیدنه همین.
خودش میگه بجز من به هیچ مرد دیگه ای فکرنمیکنه و حتی چند بار به شوخی و کنایه بهش در رابطه با دوست پسراش کفتم بد جور اظهار ناراحتی کرد
وقتی بچه بوده پدرش 3بار ازدواج کرده و همیشه بنا به گفته خودش دراین بین او بوده که اذیت میشده و بدرفاری های نامادری هاش و پدرش رو تحمل میکرده
از خانوادش سیر بود . بااینحال که الان پیش مادرشه و بهش خیلی سخت میگذره (مشکل تحصیلی و ...) ولی اظهار رضایت میکنه و دوست نداره ازمشکلاتش بگه....
اعتقاد داره هر چیزی به یه بار امتحانش می ارزه و ترسم از تجربه جنسیه و این مسئله که اسن رو هم آزماشی کرده باشه...
نمیدونم برام انتخاب خوبیه خانه اما واقعا دوستش دارم و بهم گفته که واقعا دوستم داره
چیزی که آزارم میده فقط همینه که قبلا به پدرش دروغ میگفت و ازم حقیقت رو پنهون میکنه بااین حال که میگه دوستم داره این فکر تاجایی توی ذهنم قوی شده که شک به این دارم که منو به چشم فرصت نگاه کنه....
البته درباره نامزذ قبلیش و خواستگاراش هم تاحدودی بهم گفته...
خواهش میکنم کمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)