بهتر هم می شی.
صبر کن. یه روزی دیگه هیچ اتقاف آشنایی هم تو را به گریه نمی ندازه. دوباره بلند بلند از ته دل می خندی و زندگی می کنی ......
خییییییییییییییییلی جوونی واسه و وقت داری واسه لذت بردن از نعمت زندگی
تشکرشده 768 در 239 پست
بهتر هم می شی.
صبر کن. یه روزی دیگه هیچ اتقاف آشنایی هم تو را به گریه نمی ندازه. دوباره بلند بلند از ته دل می خندی و زندگی می کنی ......
خییییییییییییییییلی جوونی واسه و وقت داری واسه لذت بردن از نعمت زندگی
شب نم (دوشنبه 13 تیر 90)
تشکرشده 91 در 42 پست
خنده از ته ته دل یکم محال میاد....
تشکرشده 315 در 112 پست
ستاره خاموش پس تو کی میخوای روشن شی ...!!!
این زندگی کوچیک و مقطعی رو اینقدر برای خودت بزرگ نکن ...
بگرد دنبال راه اصلی ...تا حالا فکر کردی چقدر تو حاشیه بودی ؟؟؟
iMoon (سه شنبه 14 تیر 90)
تشکرشده 91 در 42 پست
اصلا تو حاشیه نیستم.من به همه کارام میرسم.وقتمم هدر نمیدم به فکر کردن به اینجور مسائل.مشکلم تفکرم هست که عوض شده نسبت به همه چیز.همه کس.حس دوست داشتن.اعتماد.....
تشکرشده 1,971 در 570 پست
سلام ستاره عزیزم
خوبه که وقتت رو هدر نمیدی و ازش درست استفاده میکنی.این یعنی اینکه حواست به گذر زمان هست
عزیزم تو این دنیا هیچی غیر ممکنه نیست.خاطرات چه بخوایم چه نخوایم کمرنگ میشن حتی اگه هر لحظه بعضی از اونها رو مرور کنیم و نخوایم از یاد ببریم!
زندگی جریان داره و طبیعت کار خودش رو میکنه.عمر ما هم میگذره چه "با اون" چه "بی اون".
منظورم از " اون " کسی یا چیزی غیر از خداست.به قول یه دوست سعی کن از این ماجرا در جهت ارتقاء ایمان و توکلت نهایت استفاده رو ببری و رشد کنی
وقتی کسی یا چیزی رو که دوست داری و میخوای بهش برسی و تلاش هم میکنی اما نمیشه و نمیرسی، احساس غربت و تنهایی میکنی و وقتی حس کردی غریب و بی کس شدی تازه یاد تنها کسی می افتی که همیشه و همه جا باهاته اما تو به خاطر این دغدغه های ذهن پر کن حوسات بهش نبوده و اونو گذاشتی تو حاشیه در حالیکه اون " اصل " هست و باید در مرکز باشه نه حاشیه.
ستاره جون شاید من خوب درکت نکنم اما درکت میکنم.ستاره عزیزم، وقتی خداوند چیزی رو برات نخواد یعنی اون چیز به دردت نمیخوره وگرنه بهت میده چون هم مهربونه و ما رو دوست داره هم عادله و بهمون ظلم نمیکنه ، نمیخواد تو توی دردسر بیفتی.اما ما چون غافلیم فقط میخوایم به خواسته مون برسیم و فکر میکنیم بهترین چیز واسه مون همینه.
عزیز دلم، میدونم که سخته اما تو که تا حالا تونستی مطمئن باش میتونی باز هم صبور باشی و در نهایت سعی کن راضی باشی به رضای خدایی که جز خوبی برای بنده اش نمیخواد.
فرانک1389 (جمعه 17 تیر 90)
تشکرشده 315 در 112 پست
ای ستاره خاموش درسته میگی مشکلت اینه که تفکرت نسبت به همه چیز عوض شده ...درسته ؟؟
خب حالا که عوض شده میخوای چی کار کنی ؟؟
ایا میتونی از رشد موهات جلوگیری کنی ؟؟؟
ایا میتونی از عوض شدن فصل ها جلوگیری کنی ؟؟
میتونی اون اب و هوایی رو که دوست داری رو به وجود بیاری ...؟؟
و ایا های زیاد ...
اصلا گوش میکنی چی میگم ...مقلته خونی نمیکنم ... پند و نصیحتم نیست ...
فقط دارم میگم دقت میکنی که چی میگم...!!
خیلی چیزا هستن که عوض میشن و این ما هستیم که باید با اونا یکی بشیم و احساسمونو عوض کنیم ...اگه تو بخوای با احساس تابستونی ..زمستان رو سپری کنی ..اون اخرین فصل زندگیت خواهد بود ستاره ی خاموش !
یه بار شاید شنیدی اینو از کسی ...خوب گوش کن و در وجودت نهادینش کن ...
اگه دیدی غیر از این روال که داره برات اتفاق میوفته...برات اتفاق افتاد در روند زندگیت بدون که دیگر زنده نیستی...!
موفق باشی
iMoon (جمعه 17 تیر 90)
تشکرشده 91 در 42 پست
ممنونم فرانک عزیز.از iMoon ممنونم.
فکر کنم دیشب یا پریشب بود.برنامه ای داشتم نگاه می کردم که درمورد مشکلات بود.خداروشکر کردم از اینی که هستم....بعد از چند ثانیه به خودم خندیدم.که من همونی بودمکه ناراضی بودم.احساس می کنم با خودم در تضادم.یهو اون حرفارو اینجا نوشتم بعد باخودم اینجوری میگم.
فرانک عزیز.من همیشه به یاد خدا بودم و نبردم تو حاشیه.از خدا خواستتم نداد.گذاشتم پای اینکه نخواسته برام.من وقتی این اتفاق افتاد حتی با خدا قهرم نکردم.همش با اون درد و دل کردم.پس دور نبودم.از اولش که دوست داشتن و عشق می خواست شروع بشه من توکل کردم به خدا و بعد اومدم وسط....
یه مدت پیش یکی از فامیلامون که از شوهرش طلاق گرفته بود بعد سالها با عشقش ازدواج کرد.عین فیلم ها.سال ها بود از هم خبر نداشتن و هر دو جدا جدا ازدواج کردن و بعدم جدا شدن بخاطر مشکل از همسراشون.ماجراهایی پیش اومده بود که دختره کارش به خودکشی داشت می کشید.بعد سالها.همدیگرو پیدا می کنن و ازدواج می کنن.حالا فکر کنین دختره آدرسش عوض شده پسره میره تحقیق می کنه.پیدا می کنه و.....اگه قسمت هم بودن چرا اینجوری؟لابد بازم باید اینجوری باشه....
حس الان من اینه: من خودم رو دوست دارم.از خودم راضیم.راه و زندگیم رو تغییر دادم بطرف اون خواسته هایی که دارم.خوشبختم چون همه چی دارم و همه دوسم دارن.اما هنوز نظرم راجع به اطرافیانم عوض نشده.مثل پدر مادرم...
مادرش...خالش...خصوصا باید واسه اینا جبران شه ...و امیدوارم بشه...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)