به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 51
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 اسفند 91 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-1-09
    نوشته ها
    423
    امتیاز
    5,445
    سطح
    47
    Points: 5,445, Level: 47
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 105
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered5000 Experience Points1000 Experience Points
    تشکرها
    3,495

    تشکرشده 3,519 در 509 پست

    Rep Power
    56
    Array

    RE: من دیوانه وار تشنهء نوازشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط سرافراز
    منم فكر كردم داستاني چيزي نوشتي! ببين دخترجان! شما يه سري مشكلات در گذشته داشتي كه هنوزم برات حل و فصل نشده و آثارش هنوز در زندگي شما ادامه داره. شما حتما بايد پيش يك روانشناس حاذق بري تا مسائلت دقيق و حل و فصل شه. اينجوري از اين شاخه به اون شاخه پريدن فايده نداره. گاهي اوقات بعضي مشكلات راه حل ندارن بلكه بايد راه كنار اومدن با اونها رو ياد گرفت. تاپيك زير رو بخون.
    http://www.hamdardi.net/thread-14585.html
    سرافراز جان همه که مثل هم نیستند،هرکسی قدری توانایی وطاقت داره.
    نمیشه ازهرکسی هرچیزی روانتظارداشت.روحیات tell me عزیز باشیدا فرق داره واصلا
    قابل مقایسه نیست.

    tell me عزیز ازت میخوام صبور باشی.صبر تنها چیزی که می تونی باکمکش بامشکلت کنار بیایی.خیلی ها اینجا شرایط تو رو داشتند وگذروندند.امیدت به خدارو ازدست نده.مطمئن باش خدا اونقدر مهربون هست که بنده هاش روهیچ وقت تنها نذاره!هرگز فکر نکن خدا دوستت نداره.شایدهم همه این مشکلات راهی باشه تا بتونی خداروبهتر بشناسی ودرکش کنی.این رو باور کن.
    مطمئن باش که خدای ما
    گر ز حکمت ببندد دری *** ز رحمت گشاید دردیگری

  2. 4 کاربر از پست مفید داملا تشکرکرده اند .

    داملا (شنبه 14 خرداد 90)

  3. #12
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 اسفند 90 [ 19:03]
    تاریخ عضویت
    1390-3-01
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    3,819
    سطح
    39
    Points: 3,819, Level: 39
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    783

    تشکرشده 794 در 331 پست

    Rep Power
    57
    Array

    RE: من دیوانه وار تشنهء نوازشم...




    tell me عزیز ازت میخوام صبور باشی.صبر تنها چیزی که می تونی باکمکش بامشکلت کنار بیایی.خیلی ها اینجا شرایط تو رو داشتند وگذروندند.امیدت به خدارو ازدست نده.مطمئن باش خدا اونقدر مهربون هست که بنده هاش روهیچ وقت تنها نذاره!هرگز فکر نکن خدا دوستت نداره.شایدهم همه این مشکلات راهی باشه تا بتونی خداروبهتر بشناسی ودرکش کنی.این رو باور کن.
    مطمئن باش که خدای ما
    گر ز حکمت ببندد دری *** ز رحمت گشاید دردیگری

    [/quote]


    از خدا می خوام که بهم صبر بده آریانا, الان رفتم براش نوشتم و ازش تشکر کردم سرافراز یادم انداخت که بخاطر داشته هام شکرش کنم, حرفی که بارها و بارها خودم به بقیه زدم رو بهم یادآوری کرد, رفتم تو دفترچه خاطراتم نوشتم که خیلی دوستش دارم, دفترچه خاطراتم پر از اسمشه و عشقم به خدا, خدا خیلی مهربونه این بندشه که بد می کنه مثل من, امیدوارم درک حقیرم به بزرگی حضورش برسه و کمکم کنه تا این دوران رو پشت سر بذارم, می دونم بعدها چیزای دیگه ای پیش میاد و شکل مسائل عوض می شه اما ازش قدرت می خوام تا ناامید نشم و مقاوم باشم, من قبلا خیلی مشکلاتم بیشتر بود و الان در مقابل گذشته م مسائلم خیلی کم شدن اما برعکس ضعیف شدم, اما نباید ببازم, مطمئنم خدا صدام رو می شنوه شاید به واسطه دل پاک شما که برام دعا کنید.
    خیلی دوستون دارم
    آریانا ازت تشکر می کنم گلم

  4. کاربر روبرو از پست مفید matin_female_1988 تشکرکرده است .

    matin_female_1988 (یکشنبه 15 خرداد 90)

  5. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 31 خرداد 90 [ 19:26]
    تاریخ عضویت
    1390-3-10
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,382
    سطح
    20
    Points: 1,382, Level: 20
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 6 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من دیوانه وار تشنهء نوازشم...

    سلام tell me عزيز ميدونم مشكلات زيادي داري واينكه صبرت لبريز شده وبا هر بحث و دعوا دلت ميگيره .ولي عزيزم اگر ميبيني بعضي از مشكلات را نميشه حل كرد يا افرادي كه باهاشون زندگي ميكنيم قابل تغيير نيستند ويا دلشون نمي خواهد تغيير كنند مي تواني با اون مشكلات كنار بياي ونميگم اون مشكلات را ناديده بگيري ولي كمتر بهشون توجه كن تا اين جوري روحيه ات خراب نشود .
    ولي اين طور كه معلومه خاله ودختر خاله ات خيلي دوست دارن كه رفتن تو براشون مهم بوده.

    تو كه ايقدر ايمانت قوي پس اين همه غم به دلت را نده كه با توكل بر خدا همه چيز درست مي شود.

  6. کاربر روبرو از پست مفید BM shadi تشکرکرده است .

    BM shadi (شنبه 14 خرداد 90)

  7. #14
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 اسفند 90 [ 19:03]
    تاریخ عضویت
    1390-3-01
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    3,819
    سطح
    39
    Points: 3,819, Level: 39
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    783

    تشکرشده 794 در 331 پست

    Rep Power
    57
    Array

    RE: من دیوانه وار تشنهء نوازشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط BM shadi
    تو كه ايقدر ايمانت قوي پس اين همه غم به دلت را نده كه با توكل بر خدا همه چيز درست مي شود.

    شادی جونم چقدر خوب احساسم رو در قالب کلمات بیان کردی
    "وبا هر بحث و دعوا دلت ميگيره"

    وقتی داشتم نوشته هات رو می خوندم احساس کردم دارم از زبان مشاورم می شنومشون و بهم آرامش نگاهش رو داد, دلم براش تنگ شده با اینکه 3بار دیدمش اما خیلی آرومه, قبلش با یه خانوم رفته بودم مشاوره برای اولین بار تو زندگیم که حسابی گند زد! بجای اینکه آرومم کنه بدتر شدم و مشکلاتم رو بیشتر کرد و آخر گفت سوء تفاهم شده!!! 1 جلسه رفتم دیگه تا 7 ماه بعد فکر مشاورم نکردم, آره شاید بهتر باشه مشکلاتم رو کمرنگ کنم, ذهن منه که داره برام پر رنگشون میکنه در واقع تقصیر خودمه
    خاله م که نه... خیلی بد بهم توپید و یه جورایی گفت دیگه حق نداری اسم من و بچه هام رو بیاری, انگار دنیا رو سرم خراب شد, اون همون خاله مهربونم بود؟ پس چرا درکم نکرد؟ ما فقط با خالم رفت و آمد داریم و من به دخترخاله بزرگم خیلی وابسته ام و خیلی دوستش دارم و همیشه باهاش بودم حتی خرید جهیزیه و دکتر و کلاسهای بارداریشو من می رفتم باهاش, خب آدمه یه چیزی از دهنش می پره دیگه, منم نباید می گفتم حالم از همه فامیلا بهم می خوره, بی خیال اصلا باز رفتم تو فازش الان مثل نی نی ها باز گریم می گیره
    شادی ببخشید متوجه نشدم اینقدر برات نوشتم سرت درد نگیره, ببخشید
    دوستت دارم
    مرسی خیلی بهم آرامش دادی دختر


    نقل قول نوشته اصلی توسط nahidiv
    سلام شماهم جای ابجی ام هرکمکی ازدستم بربیادکمک ات میکنم بادعا .فقط امیدت به خداباشه توکل به خدا مهربانترین قلب هامتعلق به کسانی است که بامحبت دیگران رایاد می کنند.شمارمه...

    سلام ناهید جون ازت ممنون که به فکرمی اما اگه تو تالار کمکم کنی ازت ممنون می شم, از قلب با محبتت که باهاش یادم کردی ممنون و بازم مرسی گلم می ترسم شمارت بیفته دست کسی اذیتت کنه اگه شخصیه دیگه جایی نذارش


  8. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 04 مرداد 93 [ 18:17]
    تاریخ عضویت
    1389-10-29
    نوشته ها
    221
    امتیاز
    3,401
    سطح
    36
    Points: 3,401, Level: 36
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    465

    تشکرشده 473 در 146 پست

    Rep Power
    36
    Array

    RE: من دیوانه وار تشنهء نوازشم...

    سلام دوست خوب، راستش داستانت رو که خوندم یاد یه ایمیل افتادم که هفته پیش دستم رسیده بود و بی ربط ندیدم که اینجا بذارمش ((پیشاپیش اگر بی ربطه عذرخواهی می کنم ))


    سرنوشت را باید از سر نوشت


    تصور کنید که بعنوان نوزادی ناخواسته و حاصل یک رابطه ی بی سر و ته، در روستایی بسیار فقیرنشین و در دامن یک مادر بدبخت که کلفت خانه های مردم است، دیده به جهان بگشایید، بدون آنکه وجود پدر را دور و برتان احساس کنید...؛

    تصور کنید که در بچگی مادرتان آنقدر فقیر است که حتی توان خرید یک لباس ساده را برایتان ندارد و مجبورید گونی سیب زمینی بپوشید، طوری که بچه های همسایه دائم شما را مسخره کنند و به شما بخندند...؛

    تصور کنید که در سن کودکی، مادربزرگتان مجبورتان کند کارهای سخت انجام دهید و همیشه بخاطر ساده ترین اشتباهات شما را کتک بزند و شما هم هیچ پناهی نداشته باشید که در دامنش گریه کنید...؛

    تصور کنید که از سن نه سالگی دائم مورد تجاوز اطرافیان قرار بگیرید، دایی ها، پسر دایی ها، دوستان خانوادگی و کلاً همه. طوری که اولین فرزندتان را در سن چهارده سالگی و پس از نه ماه مشقت بدنیا آورید، آن هم یک نوزاد مرده...؛

    تصور کنید که خواهر و برادری دارید که سرگذشتی کمابیش مشابه شما دارند، خواهرتان از اعتیاد زیاد به کوکایین بمیرد، و برادرتان از ابتلا به ایدز...؛

    تصور کنید که مادرتان آنقدر فقیر است که نمیتواند شما را بزرگ کند و از پس هزینه های اندک شما برآید، و مجبور شود شما را به یک مرد غریبه بسپارد تا بزرگتان کند...؛

    تصور کنید که آن مرد غریبه، یک ارتشی بسیار سخت گیر باشد که تصمیم دارد از همان بچگی به شما نظم و ترتیب را یاد بدهد و دائم تنبیه کند و دستور دهد، ولی شما مجبورید او را بابا صدا کنید...؛

    تصور کنید که در میان این همه بدبختی، سیاه پوست هم هستید، یک آمریکایی-آفریقایی، آن هم در حدود چهل پنجاه سال پیش که اوج نژادپرستی و نفرت از سیاه پوستان است...؛

    تصور کنید که حدود چهار دهه از آن روزگار گذشته باشد...؛

    الان چه کار می کنید؟ چه بر سرتان آمده است؟


    بله درست حدس زدید؛

    الان قدرتمند ترین زن جهان هستید! محبوب ترین، پولدار ترین، با نفوذ ترین، و تنها میلیاردر سیاه پوست!؛

    همه شما را بعنوان صاحب بزرگترین خیریه جهان، پر طرفدار ترین مجری تلویزیون، و برنده جوایز متعدد سینما و تلویزیون می شناسند...؛

    سیاستمداران، هنرپیشگان، ثروتمندان و همه آدمهای بزرگ و معروف فقط دوست دارند با شما مصاحبه کنند...؛

    در دانشگاه ایلینوی، زندگینامه شما تدریس می شود، در قالب یک درس با عنوان خودتان...؛

    یک قصر در کالیفرنیا دارید به مساحت هفده هکتار که از یک طرف به اقیانوس ختم می شود و از طرف دیگر به کوهستان. همچنین ویلایی دارید در نیوجرسی، آپارتمانی در شیکاگو، کاخی در فلوریدا، خانه ای در جورجیا، یک پیست اسکی در کلورادو، پلاژهایی در هاوایی و ...؛

    با درآمد سالانه حدود سیصد میلیون دلار، و دارایی حدود سه میلیارد دلار، بعنوان ثروتمند ترین زن خودساخته جهان شهرت دارید...؛

    آنچه خواندید خلاصه ای بود از سرگذشت مجری بزرگ تلویزیون، اپرا وینفری

    (Oprah Winfrey)

    آخرین برنامه اپرا وینفری، مجری پرسابقه تلویزیونی پس از ۲۵ سال پخش، روز چهارشنبه ۲۵ مه 2011 پخش شد.
    این مجری ۵۷ ساله، که به عنوان یکی از اثرگذارترین زنان جهان شناخته می شود، در این برنامه از پیش ضبط شده، در سخنانی که آن را نامه عاشقانه به مخاطبان خواند، به حاضران در استودیو و بیننده های برنامه اش گفت که چقدر برایش اهمیت دارند.
    آخرین قسمت این برنامه پس از یک ویژه برنامه دوروزه در یونایتد سنتر شیکاگو با حضور مدونا و بیانسه ضبط شده بود.
    طرفداران اپرا که آخرین برنامه او را دیده اند می گویند که هنگام آخرین خداحافظی، در چشمان او اشک جمع شده بود.
    اپرا گفت: "این خداحافظی نیست. این فقط تا وقتی است که ما باز یکدیگر را ببینیم."
    برنامه "اپرا" که در ۱۴۵ کشور پخش می شد، تغییرات بنیادینی در ژانر گفت و گوهای تلویزیونی ایجاد کرد و سبب شد که وینفری یکی از اثرگذارترین زنان در آمریکا و نیز ثروتمندترین زن سیاهپوست در جهان شود.
    این ستاره تلویزیونی که اخیرا در فهرست موثرترین شخصیت های سرشناس، جای خود را به لیدی گاگا داده بود، در نوامبر ۲۰۰۹ اعلام کرد که به برنامه خود پایان خواهد داد.
    او در بیست و پنجمین و آخرین سری برنامه های خود، روی صحنه با جان تراولتا رقصید و تمام حاضران در آن برنامه را به سفر به استرالیا مهمان کرد.
    از دیگر لحظه های به یاد ماندنی در این سری برنامه ها، گفت و گوی او با باراک و میشل اوباما، جورج بوش، رییس جمهور سابق آمریکا و خانواده مایکل جکسون بود.
    در آخرین برنامه که در مقابل چشم ۱۳۰۰ نفر برگزار شد، بخش هایی از سخنان تام کروز، آرتا فرانکلین، تام هنکس و استیوی واندر درباره اپرا وینفری پخش شد.



    [/align]سرنوشت خودمون رو باید خودمون بسازیم


    من خودم بعد از خوندن این متن یکمی از خودم خجالت کشیدم، امیدوارم برای تو هم مفید بوده باشه.

    موفق باشی [align=center]

    راستی یه چیز دیگه من خودم به شخصه اپرا رو خیلی دوستش دارم و قطعا یکی از موفق ترین و قدرتمندترین زنانی هست که تاریخ به خودش دیده

  9. 5 کاربر از پست مفید lonely sky تشکرکرده اند .

    lonely sky (جمعه 27 خرداد 90)

  10. #16
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 اسفند 90 [ 19:03]
    تاریخ عضویت
    1390-3-01
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    3,819
    سطح
    39
    Points: 3,819, Level: 39
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    783

    تشکرشده 794 در 331 پست

    Rep Power
    57
    Array

    RE: من دیوانه وار تشنهء نوازشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط lonely sky
    سلام دوست خوب، راستش داستانت رو که خوندم یاد یه ایمیل افتادم که هفته پیش دستم رسیده بود و بی ربط ندیدم که اینجا بذارمش ((پیشاپیش اگر بی ربطه عذرخواهی می کنم ))

    چه شروع تلخ و چه پایان زیبایی
    آسمان خوبم خیلی جالب بود این سرگذشت
    واقعا ممنونم که برام فرستادیش
    من آدمی نیستم که نسبته با آیندم بدبین باشم و خیلی خیلی هم امیدوارم و مطمئنم و ایمان دارم بهترین آینده رو خواهم داشت
    آیندم دست خودمه
    [size=large]من به آینده های روشنم اعتقاد دارم چونکه آینده ها اند که به من اعتماد دارند

    چیکار کنم که دیگه به گذشته فکر نکنم؟ خیلی برام آزار دهندست خصوصا وقتی با اتفاقایی مثل اتفاق امروز برام مرور می شه

    آسمان

    خیلی پست خوبی بود
    ازت خیلی ممنونم
    تو فکر رفتم
    یاد آرزوهام افتادم
    خیلی وقت بود بهشون فکر نکرده بودم
    قول می دم آدم موفقی شم
    اول به خدا
    بعد به خودم
    بعد به همه
    حتما تو این دنیا یه کاری هست که باید انجامش بدم
    حتی دادن یه شاخه گل به کسی.[/size]

  11. 3 کاربر از پست مفید matin_female_1988 تشکرکرده اند .

    matin_female_1988 (شنبه 14 خرداد 90)

  12. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 91 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1389-9-25
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    4,612
    سطح
    43
    Points: 4,612, Level: 43
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 138
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    971

    تشکرشده 981 در 133 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من دیوانه وار تشنهء نوازشم...

    tell meعزیز سلام.
    پست های پر از غم ات رو که خوندم،غم به دلم نشست...مسلما با توضیحاتی که دادی،سختی هایی که شما کشیدین خیلی بیشتر از کسایی مثل بوده اما اعتقادم اینه که همون سختی ها ظرفیت پذیرش شما رو هم خیلی بالاتر برده...میخوام باور کنی که کاملا درک ات میکنم و میفهمم چی تو دلت میگذره...میتونم درک کنم وقتی همه وجودت خواهش یه نوازش مادرانه میشه یعنی چی...اما به این فکر کن که همین رفتارهای دیگران باعث شده شما مستقل بار بیاین...وجودت وابسته به کسی یا چیزی نشه...جلو رفتن ات فقط به خودت بستگی داشته باشه...تل می عزیزم این یعنی خیلی...

    راجع به اینکه گقتی قبلا مقاوم بودی و الان فکر میکنی که دیگه نیستی،باید بگم که کسی که توی سختی ها رشد میکنه و محکم بار میاد به همین راحتی ها نمیشکنه!!!فقط گاهی خسته میشه...گاهی سرعت اش کم میشه که این اصلا نگرانی نداره بعد از یک مدت دوباره بر میگردی به حالت اول ات خانومی.به خودت سخت نگیر و الان که خسته ای استراحت کن و نیروت رو جمع کن برای ادامه مبارزه...

    نکته بعد اینکه به نظرم الان دیگه به سنی رسیدی که اجازه ندی کسی روت دست بلند کنه!!کم ترین کار اینه که از معرکه بیرون بیای،برو تو اتاق در رو قفل کن،از خونه بیا بیرون و برو خونه اقوامی که باهاشون راحتی...
    از لا به لای صحبت هات احساس کردم هنوز هم با وجود 23 سال سن ترس زیادی توی وجودته و از موضع ضعف حرف میزنی مخصوصا با مادرت!! و همین باعث میشه مادر هم خیلی به شما توجه نکنن.خواسته هات رو خیلی جدی و در نهایت احترام بیان کن اما قدرت و جدیتت رو به همه نشون بده...عشقت رو به مادر نشون بده...کاری به دختر فامیلتون نداشته باش،بذار اون جای خودش رو داشته باشه و شما جای خودت،حتی اگر به اون محبت بیشتری میشه اشکالی نداره مهم اینه که شما جوری رفتار کنی که ،شما هم از مادر محبت دریافت کنی...بالاخره هر کس یه رگ خوابی داره،تا حالا به رگ خواب مادرت فکر کردی؟اصلا چرا به شمیم بیشتر از شما توجه میکنه؟مگه شمیم چی داره که شما نمیتونین اون رو به مادرتون بدین؟به این سوال خوب فکر کن و جوابش رو به ما هم بگو...

    خانومی ایشالله ازدواج میکنی و محبت همسر جایگزین تمام این کم لطفی ها میشه...اما قبل از ازدواج خود شما باید به خیلی مسائل توجه کنی و یاد بگیریشون که توی پست های بعد بیشتر راجع بهش برات میگم.

    اینجا هر چقدر میخوای دردو دل کن...اینجا همه دوستت دارن و تا روزی که بیای و بگی خوشحالم و مشکلاتم کمتر شده،تنهات نمیذارن:)
    به حکمت خدا ایمان داشته باش...بیشتر از پیش...به این دنیا بخند و به آینده روشن ات امیدوار باش...


  13. 9 کاربر از پست مفید شیدا حاتمی تشکرکرده اند .

    شیدا حاتمی (یکشنبه 15 خرداد 90)

  14. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 13 بهمن 91 [ 23:57]
    تاریخ عضویت
    1387-2-21
    نوشته ها
    582
    امتیاز
    6,583
    سطح
    53
    Points: 6,583, Level: 53
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    564

    تشکرشده 574 در 212 پست

    Rep Power
    75
    Array

    RE: من دیوانه وار تشنهء نوازشم...

    سلام گلم!
    من كهنه وارد تازه غريبم~!فكر نمي كنم تو اين تالار كسي به اندازه من احساس شما رو درك كنه در رابطه با مادرتون ولي:
    منم بهت ميگم عزيزم خدا رو شكر كن،چون هنوز 23 سالته و خيلي فرصت داري براي تغيير در زندگيتتغييرات مفيدي كه تو رو از هر روز سر و كله زدن با يه شخصيت غير قابل تغيير رها كنه و حتي شما رو براي اون و بقيه تبديل به يه شخص قابل تحسين كنه!
    فقط اينو بهت ميگم با تموم وجود آرزو ميكردم زماني كه 23 سالم بود با تجربه امروز يكبار ديگه بهم برگرده اون وقت شايد منم امروز يه موجود تنها و بيكار و به نوعي شكست خورده نبودم!
    عزيزم قدر فرصتها رو بدون و به خدا اميدوار و در برابر فرصتها هوشيار باش و نگذار ياس و عصبانيت باعث باروني شدن چشمهات و نديدن فرصتهات بشه!
    به خدا ميسارمت و برات آرزوي موفقيت ميكنم!

  15. کاربر روبرو از پست مفید niloofar 25 تشکرکرده است .

    niloofar 25 (یکشنبه 15 خرداد 90)

  16. #19
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 اسفند 90 [ 19:03]
    تاریخ عضویت
    1390-3-01
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    3,819
    سطح
    39
    Points: 3,819, Level: 39
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 131
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    783

    تشکرشده 794 در 331 پست

    Rep Power
    57
    Array

    RE: من دیوانه وار تشنهء نوازشم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا حاتمی

    به حکمت خدا ایمان داشته باش...بیشتر از پیش...به این دنیا بخند و به آینده روشن ات امیدوار باش...


    شیدای گلم

    مرسی که درکم می کنی و اینکه حس می کنم کسی داره درکم می کنه خیلی بهم آرامش می ده
    هیچوقت این احساس رو نداشتم
    نه اینکه کسی درکم نکرده باشه
    هیچوقت اینقدر راحت با کلی دوست درد و دل نکرده بودم اصلا اینهمه دوست نداشتم
    "بعد از یک مدت دوباره بر میگردی به حالت اول ات" این حرف خیلی امیدوارم کرد
    من مادرم رو دوست دارم و طاقت ناراحتی ش رو ندارم وقتی باهاش شوخی می کنم که ناراحت نباشه برخورد بدی باهام می کنه اون باریم که کتک خوردم ازش اونم چه کتکی! مگه ولم می کرد؟ باهاش شوخی کرده بودم مثلا لپشو می کشیدم و ازین لوس بازیا اما یکدفعه... مادر من فقط به خواسته های خودش اهمیت می ده و تا می بینه یکم خوشحالم اوقاتم رو تلخ می کنه, تا می بینه فلان چیز رو خریدم یا حتی خوردمسریع می ره واسه خودش می خره یا می خوره! بهش می گم هوو
    کاش محبت مادرم رو هم داشتم بهم می گه فلانی بچشو فلان جور زد و مادر بچه رو می زنه و... من گفتم اگه مادر شدن اینه آرزو می کنم هیچوقت مادر نشم!

    اگه اینجا نبود و امروز این اتفاق افتاده بود الان کارم به بیمارستان می کشید چون چند ماهیه وقتی عصبی می شم حالت تشنج بهم دست می ده و دست و پاهام و فکم قفل می کنه! واسه همین می گم ضعیف شدم سیم هام اتصالی کرده انگار

    فکر نمی کردم امروزم روخوب تموم کنم اما با خوبی و سخاوت شما دوستام الان خیلی آرامش دارم
    از همه ممنونم, خیلیییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییییییی
    شیدای عزیزم از شما هم خیلی تشکر می کنم و خوشحالم که می تونم بهتون تکیه کنم امیدوارم یه روزی جبران کنم


    نقل قول نوشته اصلی توسط niloofar 25
    عزيزم قدر فرصتها رو بدون و به خدا اميدوار و در برابر فرصتها هوشيار باش و نگذار ياس و عصبانيت باعث باروني شدن چشمهات و نديدن فرصتهات بشه!
    به خدا ميسارمت و برات آرزوي موفقيت ميكنم!
    نیلوفر دلم براش می سوزه بیشتر از هر کس دیگه ای تو خانواده چون همیشه ناراحته دلم نمیاد رهاش کنم و می دونم غیر قابل تغییره اما مثل مادری که بچش داره می افته تو دره تا آخرین لحظه می خواد کمکش کنه و حتی وقتی افتاد خودش هم بدنبالش پرت می شه چون فقط نجات بچش رو می بینه, من به مادرم احساس مادرانه دارم, به پدر و برادام هم همینطور, شاید بعد ازدواج بیشتر دلش برام تنگ بشه نه؟ شاید دلش واسه مسخره بازیام و شوخی هام تنگ بشه و از کاراش پشیمون شه
    نیلوفر نباید به خودت این چیزا رو بگی نوشتی متولد دهه 60 هستی حتی اگه 50 ساله هم باشی باید تلاش کنی, هیچوقت به خودت نگو شکست خورده, تنها هم نیستی, مگه تو این تالار کسی می تونه بگه تنها هستم؟ تازه اینجا مثل بیرون نیست که اون آزارها و توقع های ریز تو دوستی ها باشه و همه به هم کمک می کنن, نه کسی نارو می زنه نه کسی زیر پای کسی رو خالی می کنه, سعی کن یه برنامه ورزشی واسه خودت بچینی بسته به خودت و رشته ت می تونی مربی شی این فکرا رو نکن هیچ شکستی وجود نداره.
    مرسی برام نوشتی

    تو هم خیلی فرصت داری برای تغییر
    راستی من پشت چشمای پر از اشک هم می تونم ببینم فقط یکم تار می شه



  17. 4 کاربر از پست مفید matin_female_1988 تشکرکرده اند .

    matin_female_1988 (یکشنبه 15 خرداد 90)

  18. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 12 آبان 91 [ 08:57]
    تاریخ عضویت
    1390-1-26
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    1,659
    سطح
    23
    Points: 1,659, Level: 23
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 77 در 40 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من دیوانه وار تشنهء نوازشم...

    [size=medium]

    سلام
    من فک نمی کنم مشکل حادی باشه
    پیش مشاور بری با کمکش شرایط بهتر میشه
    می تونی تغییرات رو ایجاد کنی منتهی اول از خودت

    یه نفر برام یه میلی فرستاد
    برات گذاشتمش بی ربطه ولی برا ما پسرا کلی مفهوم داره

    زن و چراغ جادو
    زن در حال قدم زدن در جنگل بود كه ناگهان پايش به چيزي برخورد كرد.وقتي كه دقيق نگاه كرد چراغ روغني قديمي اي را ديد كه خاك و خاشاك زيادي هم روش نشسته بود.زن با دست به تميز كردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشي كه بر چراغ داد طبيعتا يك غول بزرگ پديدار شد....!!!زن پرسيد : حالا مي تونم سه آرزو بكنم ؟؟غول جواب داد : نخير ! زمانه عوض شده است و به علت مشكلات اقتصادي ورقابت هاي جهاني بيشتر از يك آرزو اصلا صرف نداره،همينه كه هست.......حالا بگو آرزوت چيه؟زن گفت : در اين صورت من مايلم در خاور ميانه صلح برقرار شود و از جيبش يك نقشه جهان را بيرون آورد و گفت : نگاه كن. اين نقشه را مي بيني ؟ اين كشورها را مي بيني ؟ اينها ..اين و اين و اين و اين و اين ... و اين يكيو اين. من مي خواهم اينها به جنگ هاي داخلي شون و جنگهايي كه با يكديگردارند خاتمه دهند و صلح كامل در اين منطقه برقرار شود و كشورهايه متجاوزگر و مهاجم نابود شون.غول نگاهي به نقشه كرد و گفت : ما رو گرفتي ؟ اين كشورها بيشتر از هزارانسال است كه با هم در جنگند. من كه فكر نمي كنم هزار سال ديگه هم دست بردارند و بشه كاريش كرد. درسته كه من در كارم مهارت دارم ولي ديگه نه اينقدر ها . يه چيز ديگه بخواه. اين محاله.زن مقداري فكر كرد و سپس گفت: ببين...من هرگز نتوانستم مرد ايده آل ام راملاقات كنم.مردي كه عاشق باشه و دلسوزانه برخورد كنه و با ملاحظه باشه.مردي كه بتونه غذا درست كنه(!!!) و در كارهاي خانه مشاركت داشته باشه.مردي كه به من خيانت نكنه و معشوق خوبي باشه و همش روي كاناپه ولو نشه وفوتبال نگاه نكنه(!!!!!)ساده تر بگم، يك شريك زندگي ايده آل.غول مقداري فكر كرد و

    بعد گفت : اون نقشه لعنتي رو بده دوباره يه نگاهي بهش بندازم....!





 
صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. انسانی حیوان صفت شده ام
    توسط ستار العیوب در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: شنبه 15 مهر 91, 01:25
  2. درمورد نفرت نامزدم ازحیوانات چیکارکنم؟
    توسط هرمینا در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: یکشنبه 22 خرداد 90, 09:43
  3. +دیوانه در عشقش شدم
    توسط dani در انجمن اختلاف با خانواده در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 04 مهر 88, 22:44

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.