سلام:
نمی دونم چرا بعد مدت ها یاد این تاپیک افتادم..داشتم تمام این دو روز به روزگاری فکر می کردم که گذشت...تازگی ها خیلی به گذشته ها فکر می کنم....
و در کنارش به آینده هم نگاه می کنم...
امروز روزگار زیادی از روزهایی که من تو اورژانس در مقام دانشجو کار می کردم گذشته.خیلی زیاد منظورم حدود یک ساله ولی دوران خوبی رو گذروندم که تک به تک خاطره شده..
تمام این تاپیک از خاطره خودم گفتم و حالا یک خاطره جالب از همسرم که در مورد من می گفت و تو فیلم عروسیمون هم تعریف کرد و کلی با فیلمبردار و عکاس خندیدیم....
برای شما هم می گم .....
البته با شرح همسرم:
همیشه به خاطر شهری که توش بزرگ شده بودم یاد گرفته بودم که کار به کار خانم ها نداشته باشم...معتقد بوده که حد و مرز مشخصی باید با خانم ها چه همکار چه پرسنل داشت...از روزی تعریف می کرد که وقتی من وارد اورژانس شدم و جز سلام اصلا تحویلش نگرفتم و این خیلی از این کار لذت برده بوده..
راستش دوستان در گوشی باید بگم همسر من بزنم به تخته قد بلند و به گفته بقیه!! خوش تیپ تشریف دارند و برای همین چون از شهر دیگه به شهر ما اومده بودند خیلی مواظب خودش بوده !!
می گفت وقتی دیدم که بر خلاف سایر اینترن ها حتی نیم نگاهی هم به طرفم نکردی خیلی خوشم اومد..تعریف می کرد که وقتی من مریض ها رو میدیم نگاه من می کرده و از جدیت و خستگی ناپذیری من لذت می برده و اینکه با عشق مریض ها رو ویزیت می کنم...
فیلمبردار بهش گفت از کی فهمیدی دوسشون داری؟
گفت کشیک سوم و چهارم!!وقتی دیدم بالای سر یک مریض با لبخند و صلابت در حالی که اورژانس غلغله بوده مریض می دید ..از اینکه از مردا کم نمیاورد و به هیچکس رو نمی داد..دیدم دوستش دارم !!!
و بعد تعریف می کرد از اینکه چطور کم کم سعی کرده که نزدیک بیاد و با پیش کشیدن حرف مریض ها به من نزدیک بشه...من بهش گفتم اخه تو خیلی مغرور بودی و این منو از درون جذب می کرد ولی نشونت نمی دادم!!!!!!
خلاصه خودمونو لو دادیم هردومون!!
و بعد از اون گلی که چند صفحه قبل براتون نوشتم گفت که در آخرین کشیکم بهم داد و اعتراف کرد بالاخره از روز قبل خریده بوده و همراه خودش داشته تا به من بده و شماره منو بگیره....
می دونم این خاطره دوستان ربطی به این تاپیکم نداره ولی شنیدن خاطره ای از زبان خودش برام خیلی لذت بخش بود..خیلی....الان که به اون روزها فکر می کنم خیلی لذت می برم...
دوست داشتم شما هم از زبان خودش اینارو بشنوید...
اون روزها گذشت و حالا ما کنار هم هستیم و به تمام اون روزها می خندیم..به قرارهای میان آمبولانس ها..به شیرینی خوردن با دست های کثیف!! به گریه کردن با مریض هامون و خندیدن به خاطراتمون...
زندیگ من قرین تمام خاطرات پزشکی ام شد..خاطراتی که همیشه بهشون علاقه داشتم و قشنگترین خاطره 7 سال تحصیلم برای من تابلو زیبای لبخند همسرم شد وقتی به چشم های عاشق من نگاه می کنه....شاید قشنگترین تابلویی که می تونستم نقاشی کنم.....
خدایا شکرت.....
شکر
علاقه مندی ها (Bookmarks)