به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 42 , از مجموع 42
  1. #41
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 فروردین 93 [ 12:48]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    نوشته ها
    1,249
    امتیاز
    16,138
    سطح
    81
    Points: 16,138, Level: 81
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 212
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    8,122

    تشکرشده 8,124 در 1,482 پست

    حالت من
    Vaaaaay
    Rep Power
    141
    Array

    RE: **یاد باد آن روزگاران , یاد باد**

    سلام:

    نمی دونم چرا بعد مدت ها یاد این تاپیک افتادم..داشتم تمام این دو روز به روزگاری فکر می کردم که گذشت...تازگی ها خیلی به گذشته ها فکر می کنم....
    و در کنارش به آینده هم نگاه می کنم...
    امروز روزگار زیادی از روزهایی که من تو اورژانس در مقام دانشجو کار می کردم گذشته.خیلی زیاد منظورم حدود یک ساله ولی دوران خوبی رو گذروندم که تک به تک خاطره شده..
    تمام این تاپیک از خاطره خودم گفتم و حالا یک خاطره جالب از همسرم که در مورد من می گفت و تو فیلم عروسیمون هم تعریف کرد و کلی با فیلمبردار و عکاس خندیدیم....
    برای شما هم می گم .....
    البته با شرح همسرم:

    همیشه به خاطر شهری که توش بزرگ شده بودم یاد گرفته بودم که کار به کار خانم ها نداشته باشم...معتقد بوده که حد و مرز مشخصی باید با خانم ها چه همکار چه پرسنل داشت...از روزی تعریف می کرد که وقتی من وارد اورژانس شدم و جز سلام اصلا تحویلش نگرفتم و این خیلی از این کار لذت برده بوده..
    راستش دوستان در گوشی باید بگم همسر من بزنم به تخته قد بلند و به گفته بقیه!! خوش تیپ تشریف دارند و برای همین چون از شهر دیگه به شهر ما اومده بودند خیلی مواظب خودش بوده !!

    می گفت وقتی دیدم که بر خلاف سایر اینترن ها حتی نیم نگاهی هم به طرفم نکردی خیلی خوشم اومد..تعریف می کرد که وقتی من مریض ها رو میدیم نگاه من می کرده و از جدیت و خستگی ناپذیری من لذت می برده و اینکه با عشق مریض ها رو ویزیت می کنم...
    فیلمبردار بهش گفت از کی فهمیدی دوسشون داری؟
    گفت کشیک سوم و چهارم!!وقتی دیدم بالای سر یک مریض با لبخند و صلابت در حالی که اورژانس غلغله بوده مریض می دید ..از اینکه از مردا کم نمیاورد و به هیچکس رو نمی داد..دیدم دوستش دارم !!!
    و بعد تعریف می کرد از اینکه چطور کم کم سعی کرده که نزدیک بیاد و با پیش کشیدن حرف مریض ها به من نزدیک بشه...من بهش گفتم اخه تو خیلی مغرور بودی و این منو از درون جذب می کرد ولی نشونت نمی دادم!!!!!!
    خلاصه خودمونو لو دادیم هردومون!!
    و بعد از اون گلی که چند صفحه قبل براتون نوشتم گفت که در آخرین کشیکم بهم داد و اعتراف کرد بالاخره از روز قبل خریده بوده و همراه خودش داشته تا به من بده و شماره منو بگیره....

    می دونم این خاطره دوستان ربطی به این تاپیکم نداره ولی شنیدن خاطره ای از زبان خودش برام خیلی لذت بخش بود..خیلی....الان که به اون روزها فکر می کنم خیلی لذت می برم...
    دوست داشتم شما هم از زبان خودش اینارو بشنوید...
    اون روزها گذشت و حالا ما کنار هم هستیم و به تمام اون روزها می خندیم..به قرارهای میان آمبولانس ها..به شیرینی خوردن با دست های کثیف!! به گریه کردن با مریض هامون و خندیدن به خاطراتمون...

    زندیگ من قرین تمام خاطرات پزشکی ام شد..خاطراتی که همیشه بهشون علاقه داشتم و قشنگترین خاطره 7 سال تحصیلم برای من تابلو زیبای لبخند همسرم شد وقتی به چشم های عاشق من نگاه می کنه....شاید قشنگترین تابلویی که می تونستم نقاشی کنم.....

    خدایا شکرت.....
    شکر



  2. 9 کاربر از پست مفید سارا بانو تشکرکرده اند .

    سارا بانو (چهارشنبه 12 مرداد 90)

  3. #42
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 بهمن 92 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1389-10-14
    نوشته ها
    2,085
    امتیاز
    11,615
    سطح
    70
    Points: 11,615, Level: 70
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12,283

    تشکرشده 12,256 در 2,217 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: **یاد باد آن روزگاران , یاد باد**

    سلام به دکتر سارا!

    فعلاً فقط فرصت کردم چند پست آخر رو بخوانم.

    هم بسیار زیبا و روان نوشته بودید و هم خاطرات بسیار جالبی بود.

    طبیعتاً شغل شما سختی های زیادی به همراه دارد. و البته به همین خاطر در نظر بقیه جایگاه بالایی دارید و همه از جمله من برای پزشکان احترام زیادی قائل هستیم.

    شاید هیچ کس نتواند برای مثال تلخی مرگ یک مریض رو مثل شما درک کند. ولی همینطور نجات دادن یک بیمار از مرگ برای شما بسیار لذت بخش است، درسته؟

    چه خوبه که شما و همسرتان هر دو پزشک هستید. از اونجا که پزشکان موقعیت شغلی خاصی دارند، فکر می کنم دو پزشک خیلی بهتر هم دیگر رو درک می کنند.

    امیدوارم به نوشتن در اینجا ادامه بدهید!

    همیشه موفق باشید!

  4. 4 کاربر از پست مفید hamed65 تشکرکرده اند .

    hamed65 (چهارشنبه 21 اردیبهشت 90)


 
صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ،،اخلاق و عادات بد روزمره من ،،یه روزمرگی بیخود
    توسط ARAM-ESH در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: پنجشنبه 16 مرداد 93, 16:33
  2. مشخص نمودن میزان اضافه وزن یا کمبود وزن(bmi)
    توسط keyvan در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 02 تیر 91, 14:02
  3. همسرم روزه نمیگیرد چه برخوردی با او داشته باشم
    توسط ghalam63 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 23
    آخرين نوشته: شنبه 09 مهر 90, 14:57
  4. نظر در مورد وزن همسر
    توسط sina.sina11 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 مرداد 90, 04:12

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.