امسال سال تحویل خونه پدرومادر همسرم بودیم، خیلی دلم هوای پدر و مادرم رو کرده بود و بغض وحشتناکی گلومو گرفته بود اما همه اش سعی می کردم بخندم تا کسی رو ناراحت نکنم، همسرم متوجه حالتم شده بود وقتی که سال تحویل شد همسرم اول از همه اومد منو بغل کرد و در گوشم گفت راحت باش منم دلم براشون تنگ شده وقتی این حرف رو زد اشک از چشمام سرازیر شد، اون هم داشت توی بغلم گریه می کرد و منو می بوسید...
علاقه مندی ها (Bookmarks)