نمي دونم اين مطالب رو بايد به عنوان دل نوشته در اينجا نوشت يا سؤال ، ابهام يا هر چيز ديگه!
من فقط مينويسم و اگر كسي خواست اونو تصحيح كنه يا تذكري بده و يا نظري اضافه كنه يا هر چيز!
هميشه از خودم مي پرسم پس عشق كجاي زندگي ماست؟
مني كه با يك معامله ي دودوتا چهارتا انتخاب مي كنم ...
مني كه با يك معامله ي دو دو تا چهارتا ازدواج مي كنم ...
مني كه با يك معامله ي دودوتا چارتا زندگي مي كنم ...
داستان از اينجا شروع ميشه كه يك روز در خوابگاه يكي از دوستان خيلي عزيزم كه دختري بسيارپاك و قانع و بااخلاق و زيبا بود گفت : خداييش پسرها چه قدر ضرر ميكنن كه دختر فوق العاده اي مثل منو براي همسري انتخاب نمي كنن و در عوض ميرن دنبال يه مشت دختر به دردنخور!
از حرفش خنده ام گرفت ولي واقعا منو به فكر فروبرد! با خودم گفتم: واقعا يك پسر چه طور ميتونه به "گوهر وجودي" اين دوستم به اسم "ن" پي ببره؟ اگر كسي دلش بخواد همسري قانع و صبور داشته باشه و بياد خواستگاري "ن" از وضع زندگي مرفه ايشون اصلا نميفهمه چه قدر قانعه! اگر بخواد دنبال اخلاق و ايمان بگرده از وضع حجاب "ن" (كه تنها چيزي بود كه زياد بهش اعتقادنداشت) تصور ميكنه اين دختر يك دختر بي ايمان و سست عقيدست در حاليكه "ن" اين طور نبود.
وقتي ن رو با خودم مقايسه ميكردم. غبطه تمام وجودم رو دربرميگرفت. نمازشب مي خوند كه من نمازهاي عاديم هم با تنبلي مي خوندم، اخلاق و گذشت و صبرش برخلاف من زبانزد خاص و عام بود.در حاليكه اگر مي خواستي از روي خانواه يا ظاهر فرد و يا با يك شناخت نه خيلي عميق قضاوت كني حتما تصور ميكردي كه من خيلي بهتر از ايشونم...
اين قضيه تصوراتي براي من ايجاد كرده كه ديگه هرگز نمي تونم اونا رو از خودم جداكنم...
تصور اينكه در جامعه ي فعلي و با اين نحوه ي آشنايي و ازدواج هايي كه مرسومه هرگز گوهر وجودي يك فرد هويدا نميشه و انتخاب همسر هم مثل خيلي ديگر از مراحل زندگي ما (كه به اصطلاح بامنطق انجام ميشه) در واقع براساس منطق مبتني بر "رشناليتي" يا بعبارتي منطق مبتني بر "سود" و "زيانه".
من نوعي فرضا اگر 5 خواستگار برايم مي آيد و يكي ليسانس داره، يكي فوق داره، يكي خوش چهره تره و بيشتر به دلم ميشينه، يكي پولش بيشتره، يكي موقعيت اجتماعيش فلانه و ... از روي يك ليست مسخره و مطابق با كتابايي كه به اصطلاح انسان رو تشويق به ازدواج منطقي مي كنند به هركدوم از صفات و خصوصيات در اين 5 نفر نمره اي ميدم و آخرسر نمرات رو مثل يك امتحان رياضي با هم جمع مي زنم و درنهايت ...
اوني كه امتيازش بالاي 75 است: حتما باهاش ازدواج كن! از دستش نده!
65-75: براي ازدواج مناسبه!
50-65: ترديد در ازدواج
30-50: ازدواج نكني بهتره!
زير 30: او را به جهنم بفرست ...
اما آيا واقعا ارزشهاي وجودي اون فرد و خود واقعيش رو اين اعداد وملاكها مشخص ميكنه؟؟!!
- از نظر ما آدمها كسي كه فوق داره نمره اش بالتر از اونه كه ليسانس داره!
- قد اين خواستگارم 175 هست ولي اون يكي 180 پس دومي نمرش بالاتره!!!
- يكي شون حقوقش 1,200 هست ولي اون يكي 700 پس اولي بهتره
- يكي كار درست و حسابي داره اما دومي دانشجوهه و هنوز حقوقي نداره پس اولي بهتره چون شرايط ازدواجو داره!!!!
- اين يكي كارت پايان خدمت نداره پس به درد نميخوره!!!
و...
اسم اين نحوه ي تصميم گيري در مورد ازدواج رو گذاشتيم:
منطقي ازدواج كردن و بعد ميگيم اگر كسي كه نمره اش بالاتر از همه شد به دلت هم نشسته پس اين ميشه همراه كردن منطق و احساس در ازدواج و بعد ...
مباركه!!!
خداوند ميگه درسن جواني ازدواج كن و از آينده نترس كه اگر بترسي به من كافري اما...
ما آدمهاي مثلا منطقي ميگيم نه تا زماني كه كسي درسش تموم نشده (شايد بخواد پروفسورا بگيره) و يه كار نون و آبدار پيدا نكنه و سربازي نرفته و خونه نگرفته و ...
منطقي نيست با چنين فردي ازدواج كني...
من ديگه از اين منطق مسخره كه مثل تمام ابعاد زندگي ما آدمها فقط و فقط مبتني بر سود و زيان در آينده ست خسته شدم ...
خسته شدم از اينكه ثمره ي چنين ازدواج حسابگرانه و معامله گونه اي كه باحساب دودوتاچارتا همسرت رو از بين چندنفر انتخاب كردي يك زندگي معامله گونه و محاسباتي باشه كه به جاي عشق و فداكاري "حقوق" در زندگي محور باشه...
*********
زن: تو بايد مهريه و نفقه ي منو بدي حتي اگر نداري چون حق منه ...
مرد: وقتي ميگم نبايد امشب در ميهماني كه همه ي خانوادت هم حضور دارند شركت كني تو بايد حرف گوش كني چون اين حق منه ...
زن:....
مرد: ...
...
*********
از طرفي ارتباط دوستي رو رد ميكنن چون ميگن اين نحوه ي ارتباط ها فقط ايجاد وابستگي ميكنه و چنين ازدواجي احساسيه و منطق رو نميشه دراون دخيلي كرد و ...
و از طرفي در ازدواج سنتي هيچ كس و هيچ كس و هيچ كس به خاطر خودش، تنها و تنها به خاطر خود واقعيش انتخاب نميشه و اگر فردي انتخاب شد براساس همون ملاكهاي ظاهري مادي و معنوي انتخاب ميشه!
يعني واقعا نميشه فارغ از تحصيلات يا موقعيت كاري يا اجتماعي يا ظاهر فرد و ... فقط و فقط به خاطر خود فرد و به خاطر گوهر وجودي فرد و به خاطر افكارش و ... بهش دل بست و در اين لحظه ليست مسخره ي ملاك بندي هارو (كه خودم هم به ديگران پيشنهاد مي دادم!!!) مچاله كرد و درون سطل زباله اي كه واقعا بهش تعلق داره چپاند؟
و اصلا آيا ميشه بدون آشنايي طولاني مدت با كسي پي به گوهر وجودي و خود واقعي فردي ببري؟؟!!
خيلي دلم گرفته از خودم مي پرسم پس عشق كجاي زندگي و انتخاب ماست؟ ما كه حتي در تصميم گيري براي ازدواج هم به فكر شوهري هستيم كه بيشتر بتونيم باهاش پز بديم!
دوست دارم عاشق باشم ...
عاشق خود واقعي فردي كه درو نهفته است!
چرا نميشه؟ چرانه ؟ .... چرا؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)