همین قضیه ی من ، که در موردش پرسیدی ، تا حدودی از این حرفها متأثر شد ؛ باورت نمیشه بهترین دوستهامون چه دروغهایی گفته بودن!!!!!! (البته خیلی بی تأثیر بود - و بهتره بگم خوشبختانه نذاشتیم تأثیری داشته باشه ؛ رابطه ی ما فقط و فقط مبتنی بر صداقت بود و هست و این خیلی بهمون کمک کرد)در مورد اینکه خیلی به حرف های اطرافیان نباید اعتنا کرد منم موافقم ولی من آدم خیلی محتاطی هستم(که اصلا خوب نیست) تا از چیزی مطمئن نشم اقدامی نمی کنم در مورد این حرف هم مطمئن هستم!!
ضمناً نگو: مطمئنم! ما هم فکر می کردیم مطمئنیم!!!!!!!
در مورد تاپیک و ادامه دادنش ، مشکل از من نبود ، تاپیک قفل شدراستی موضوع شما به کجا رسید؟چرا تاپیک رو ادامه ندادید؟؟!
راستش چند نفر ازم خواستن که بگم ماجرا آخرش چی شد؟ من هم خواهم گفت اما فعلاً نمیتونم ، به دو دلیل: 1) روزهای امتحاناته! 2)وقت ندارم! 3) الحمدلله فعلاً مشکلی ندارم! و اگه بخوام تاپیک باز کنم ، اسمشو چی بذارم؟
یه بار دیگه:تصمیم گرفته بودم تو این ترم بهش بگم بگم ولی هنوز دچار تردید هستم نمی دونم چیکار کنم ..!
توصیه آخر: " باور کن دادن پیشنهاد ازدواج پایان کار نیست ، تازه شروع مجموعه دردسرهاییه که الآن فکرشم نمیکنی!!! "
حالا از ما گفتن ؛ از شما نشنفتن
آقا میلاد ما مثلاً پیشکسوتیما!
علاقه مندی ها (Bookmarks)